« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2005-08-23


1- در اين كه ما امشب عرقِ مفصلي خورده‌ايم – نمي‌گوييم نوشيده‌ايم! عرق‌خوردن با نوشيدن كمي تا قسمتي فرق دارد! – شكي نيست. گاس اگر اين همه حال‌مان خوب نبود، حالي براي نوشتن نداشتيم. مادربزرگِ دوست‌مان شنبه تمام كرد و پسركي از اقوامِ دوستِ ديگرمان، ديشب در تصادفِ اتوموبيل كشته شد. هيچ‌كدام‌شان را تا به حال نديده بوديم اما تصويرِ گنگِ پسرك و صداي هق‌هقِ دوست‌مان از پاي تلفن را نمي‌توانيم فراموش كنيم. پسرك 10 ساله بود و دنيايي را به لرزه درآورد با رفتنش. نمي‌دانيم چرا مدام به تمام ماجراها و سال‌هايي فكر مي كنيم كه پسرك در پيش رو داشت و تمام لذتي كه از خودش و خانواده‌اش دريغ شد. شايد داريم پدرانه‌گي مي‌كنيم كه اين همه غصه‌اش ول‌مان نمي‌كند. خدا پدر آقاي فرانك را بيامرزد كه عرق‌اش هيچ‌وقت ته نمي‌كشد.

2- ما ملت مدام داريم درباره‌ي همه‌چيز اظهارنظر مي‌كنيم و بيانيه و تفسيريه صادر مي‌كنيم. همه پزشكان درجه‌ي يكي هستيم. تا حالا شده به كسي بگوييد يك مرگ‌تان هست و نسخه‌اي براي‌تان نپيچد؟ همه معماران حاذقي هستيم و درباره‌ي همه‌جاي خانه‌هامان مدام داريم نظر مي‌دهيم. خدا نكند بخواهيم خانه‌اي براي خودمان بسازيم. هيچ بني‌بشري را به اندازه‌ي خودمان وارد به موضوع نمي‌دانيم. همه سياست‌مدارانِ خودآموخته و مجربي هستيم. همين وبلاگ‌هاي دوروبر را نگاه كنيد تا ببينيد چقدر بيانيه و تفسير و تحليل از اوضاع سياسي در آن‌ها مي‌بينيد. مدام يادمان مي‌رود كه قرن‌ها از تمدن گذشته و هر چيزي علمي دارد و مراتبي. نمي‌دانيم چرا وقتي بحث فيزيكِ نظري يا رياضياتِ جديد پيش مي‌آيد، شرم‌مان نيست كه سكوت كنيم ولي تا از سياست صحبتي پيش بيايد، همه استاديم. نظريه صادر مي‌كنيم و وقتي غلط از آب درمي‌آيد، گناه‌اش را به گردنِ هزار چيز مي‌اندازيم. پيش‌بيني مي‌كنيم و سرمان را بالا مي‌گيريم و در بوق و كرنا مي‌دميم‌اش! تقصيرِ خودمان است كه روزنامه‌نگاران‌مان سياستمدارند و براي انتخابات رياست‌جمهوري، محمود دولت‌آبادي هم براي‌مان تكليف تعيين مي‌كند. تحزب نداريم كه هر بني بشري براي‌مان نسخه مي‌پيچد. هرمس ماراناي بزرگ از اين به بعد حواس‌اش را جمع مي‌كند كه فقط و فقط درباره‌ي چند حوزه‌ي محدودي كه در آن ادعاي‌اش مي‌شود چيز بنويسد.

3- گاهي آن‌قدر دل‌مان مي‌خواست اين آقاي فرهاد توحيدي كه اين همه دوست‌اش داريم و فاميلِ نزديك‌مان است و اين همه با هم عرق خورده‌ايم، براي يك بار هم كه شده بيايد يكي از فيلم‌نامه‌هايش را بدهد ما براي‌اش ديالوگ‌نويسي كنيم! امروز داشتيم فكر مي‌كرديم ديالوگ‌نويسي چقدر مي‌تواند لذت‌بخش باشد. ياد آقاي تارانتينوي عزيز افتاديم كه يكي از علت‌هايي كه اين همه دوست‌اش داريم، همين ديالوگ‌هاي معركه و زنده و جان‌دارش است. در سينماي وطني، انگار همه‌ي شخصيت‌ها از قبل كلي به حرف‌هاي‌شان فكر كرده‌اند! همه موجز و بامعني و سليس حرف مي‌زنند. در حالي كه در زنده‌گي روزمره ما مدام چرند مي‌گوييم. حرف اضافه مي‌زنيم، تپق مي‌زنيم، حرف‌مان را اصلاح مي‌كنيم و در حساس‌ترين موقعيت‌ها، بي‌ربط‌ترين حرف‌ها را مي‌زنيم. دوست داريم آن سكانسِ افتتاحيه‌ي سگ‌داني را براي همه‌ي دوستان فيلم‌نامه‌نويس‌مان هي تعريف كنيم كه چندتا آدم كه نقشه‌ي يك سرقت را مي‌كشند، سر يك ميز نشسته‌اند و دارند يك فصل تمام، درباره‌ي آهنگ Like A Virgin مدونا حرف مي‌زنند!

4- سياست‌هاي شهرسازي ما هم – مثل همه‌چيزمان – شاه‌كار است! اصولاً ما ملتي هستيم كه علاقه‌ي عجيبي به پاك‌كردن صورت مساله داريم. يك روز براي حل مشكل شهرسازي و تراكم، به همه كس و همه جا تراكم مي‌فروشيم و هر آدمي مي‌تواند هر جايي كه خواست هر چيزي كه خواست بسازد، منوط به اين كه پول‌اش را بدهد، يك روز هم همه، همه‌جا، فقط مي‌توانند 4 يا 5 طبقه بسازند!‌ فرقي هم نمي‌كند در دروازه‌دولاب باشد يا سعادت‌آباد! در هر دو حالت داريم صورت مساله را پاك مي‌كنيم. ما فكر مي‌كنيم شهر بايد تغيير كند. از آن دسته‌ آدم‌هاي نوستالژي‌باز هم نيستيم كه همه‌چيز را در وضع قبلي‌اش دوست دارند. بايد كه چشم‌اندازها و مناظر شهري عوض بشود. همان‌طور كه هيچ‌وقت لباس بيست سال پيش‌مان را نمي‌پوشيم. بافت‌هاي فرسوده‌اي هستند كه كوچك‌ترين ارزشي براي حفظ‌شدن ندارند. هيچ چيزي به اندازه‌ي آسمان‌خراش‌هاي بلند، نماد تمدن جديد نيستند و احساس معاصربودن به آدم نمي‌دهند. ما عادت داريم براي هر كاري اول چرخ را اختراع كنيم و بعد افتخار كنيم كه به دست مهندسان و متخصصان وطني فلان شاخ غول را با روشي ايراني و بومي شكستيم! دوربرگردان‌هاي احمقانه مي‌زنيم و پز مي‌دهيم. جلوي ساخت و سازهاي بلندمرتبه را كلاً همه‌جاي شهر، مي‌گيريم و ادعا مي‌كنيم كه دست غارت‌گران بيت‌المال را كوتاه كرديم و هيات شهر را براي ابد منجمد كرديم. انگار كه انجماد عين اسلام است! راه دوري نمي‌رويم. در همين شهرستان‌هاي خودمان گاهي كارهايِ عاقلانه‌اي مي‌كنند كه آدم شاخ درمي‌آورد! يكي همين راه‌كاري است كه ما در مشهد ديديم. شهر را – البته با كمي فكركردن و فسفرسوزاندن و درگيرنكردن شهر با دعواهاي سياسيِ روز – به چند منطقه تقسيم كرده‌اند كه هر يك متناسب با پتانسيل‌ها و قوت و ضعف‌هاي‌اش، داراي تراكمِ كم، متوسط، بالا و زياد است. خيلي هم كار ساده‌اي است! يك جاهايي فقط حق داريد دو طبقه بسازيد، يك جا سه، چهار، هشت و جاهايي هم هست كه مي‌توانيد بيست طبقه هم بسازيد!‌ هر چه فكر مي‌كنيم نمي‌فهميم چرا اين مدل در پايتخت‌مان قابل پياده‌شدن نيست!

5- بالاخره يك شيرپاك‌خورده‌اي پيدا شد و Ignorance آقاي كوندرا را دوباره ترجمه كرد تا ما كمي كم‌تر از دست اين حرامزاده – آرش حجازي – حرص بخوريم! ترجمه‌ي خانم فروغ پورياوري با نامِ نسبتاً‌ قابل‌قبول بي‌خبري درآمد و به خواندن دوباره‌اش كاملاً مي‌ارزد.

6- Ignorance درباره‌ي حافظه، گذشته، نوستالژي و بازگشت است. درباره‌ي به‌يادآوردن. دو سه روز پيش داشتيم در تنهاييِ نازك‌مان، جاده‌ي چالوس را در مه پايين مي‌آمديم و آهنگ‌هاي فرانسوي قديمي گوش مي‌كرديم و هي ياد حرف‌هاي آقاي كوندرا مي‌افتاديم. داشتيم فكر مي‌كرديم چرا ما برخلافِ خيلي‌ها، دايي‌جان را در تصاوير و لحظات گذشته به ياد نمي‌آوريم و فقط او را در حال و گاه آينده تصور و فرض مي‌كنيم. اين چه جور يادكردن از آدم رفته است كه هميشه براي‌ات زنده است و حي و حاضر و هي فكر مي‌كني كه اگر الان اين‌جا بود چه مي‌گفت و چه مي‌كرد. چرا هيچ‌وقت ناخودآگاه هيچ تصويري از سال‌هاي گذشته‌ برنمي‌گردد... الان مست‌ايم و لابد عقل‌مان به جاي‌اش نيست وگرنه كمي خودكاوي ميكرديم و لابد به نتايج مهمي هم مي‌رسيديم.

7- باكره و كولي را هم كمي دير ولي بالاخره تمام كرديم. شروع و بدنه‌اي كش‌دار ولي پاياني كوبنده و عالي! حوصله‌ هم نداريم بيش‌تر بنويسيم!

8- جمعه صبح در سينماي دوست‌داشتني‌مان، فرهنگ، شاهد چيزي بوديم كه تمام شور و معني و عشق سينما را براي‌مان لعاب داد. درياي درون آقاي آلخاندرو آمن‌آبار را با زيرنويس فارسي ديديم و يادمان آمد كه سينما چه‌طور هنوز هم مي‌تواند اشك‌مان را درآورد و به شوق‌مان بياورد و پروازمان بدهد و آن‌قدر با روح و روان‌مان بازي كند كه فيلم كه تمام شد، در تاريكي و روشناييِ آغاز جلسه‌ي نقد و بررسي، فلنگ‌مان را ببنديم و فرار كنيم تا در خيابان‌هاي خلوتِ ظهر جمعه، سكوت كنيم و مراقبه كنيم و مزمزه كنيم اين جادوي بي‌بديل را. گذاشتيم اشك‌مان صاف بريزد روي گونه‌هامان و از معدود دفعاتي بود كه بعد از فيلم هيچ حرفي براي زدن با خانم مارانا نداشتيم و سرمان به كار خودمان بود و الان كه چند شب گذشته، هنوز هم آن نگاه و پوزخند آقاي خاوير باردم و اشك‌هاي ساكتِ آن خانم، ول‌مان نمي‌كند. مگر چند چيز در دنيا هست كه آدم را اين‌طوري كله‌پا كند؟

9- براي اين مه مبادا در درياي درون غرق شويم، كازينو رويال آقاي هيوستون را با دوبله‌ي فارسي ديديم و ديداري با جناب مرحوم پيتر سلرز تازه شد و قهقه زديم از دست آقاي وودي آلن كبير كه در نقش دكتر نو، دشمن افسانه‌اي جيمزباند، حاضر نشده بود ذره‌اي از دغدغه‌هاي فلسفي و روشن‌فكرانه و بامزه‌اش كوتاه بيايد! فيلم شلوغ و درهمي بود كه دو سه تا صحنه‌ي بامزه داشت و به خاطر آن چند ثانيه‌ي آقاي ژان پل بلموندو و نمك‌هاي آقاي وودي آلن و دوبله‌ي معركه‌ي آقاي پيتر سلرز، به ديدن‌اش مي‌ارزيد!

10- اصولاً ما از بچه‌گي ارادت خاصي به خانم موناليزا داشتيم اما راز داوينچي را كه خوانديم، شيفته‌گي‌مان به آقاي داوينچي بيش‌تر شد. حالا هم خانم مارانا براي‌مان پازل موناليزا را سوغات آورده‌اند كه ما را از كار و خواب و زنده‌گي انداخته است!‌ فعلاً سينه‌ي خانم، صورت‌شان و دست‌هاي‌شان درآمده!!

11- جناب آقاي جوليا و بانوي گرامي! ما از همين الان ذوق كرده‌ايم كه فردا شب قرار است خداحافظ لنين را نشان‌مان بدهيد! لطفاً از آن شرابِ خاندانِ شكوفي هم چاشني‌اش كنيد كه كيف‌مان كامل شود!

12- همين روزها يك جايي را نشان‌تان مي‌دهيم كه كلي راه‌هاي بامزه و بي‌هزينه براي نافرماني مدني نشان‌تان مي‌دهد!

13- به خدا ناراحت مي‌شوم اگر كامنت نگذاريد! چرا تعارف مي‌كنيد؟!

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024