« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2004-06-21 وصايای تحريفشده ۱. يک زمانی آقای کريستين بوبن يک کتاب کوچک داشت که برای آقای هرمس مارانای بزرگ شده بود عينهو کتاب دعا! يک بابای پدرآمرزيدهای هم کتاب را روان و راحت به فارسی ترجمه کرده بود که حافظهی آقای هرمس مارانا الان اسمش را پيدا نمیکند. چند سال گذشت و اين کتاب عين ذغال خوب ناياب شد. تا اين که يک انتشاراتی فرصتطلب و کلاش و کلاهبردار که در سرقت و کتابسازی و مطرحکردن آدمهای بینام و نشان رودست ندارد- يعنی دارينوش!- دوباره اين کتاب را با ترجمهی افتضاح ملعونی به نام سيروس خزائلی روانهی بازار کتاب کرد. آقای هرمس مارانا آنقدر از ترجمهی مزخرف و چرند اين کتاب عصباني شد که بعد از چند صفحه خواندن و حرص خوردن کتاب را يکراست روانهی سطل آشغال نمود! ۲. بيچاره آقای کوندرا میگفت ترجمه از ريشهی خيانت است ها! Labels: پرشینبلاگ |
آقای هرمس مارانا فينال که تمام شد سر فرصت نشست و فيلم Amores Perros يا Love Is A Bitch آقای ايناريتو را ديد. (همان بنده خدايی که ۲۱ گرم را ساخت و همه را ديوانه کرد و خصوصا آقای هرمس مارانا که شديدا به اين آقای بنيسيو دل تورو علاقهمند است) سه اپيزود معرکه دربارهی چند تا آدم بیربط که با يک تصادف به هم ربط پيدا میکنند. اصولا آقای هرمس مارانای بزرگ بارها گفته که اين نسل جديد دارند سينمارا به يک جاهايی میبرند که مرحوم جان فورد خوابش را هم نمیديد! زنده باد ايناريتو و سينمای عجيب و جاندار و خونگرم مکزيک! Labels: پرشینبلاگ |
هرمس مارانای بزرگ و جام ملتهای اروپا راستش آقای هرمس مارانا اونقدرها هم اهل فوتبال نبوده و نيست اما امان از دست اين آقای عادل فردوسیپور که عينهو سيد تو عصر يخبندان میمونه! اونقدر خوب گزارش میکنه که آدم وسوسه میشه يه دو سه هفته فيلمديدن روتعطيل کنه و هی فوتبال ببينه! هيچ ربطی هم به بازیهای خوب و ديدنی تيمها نداره! فقط عادل! (فرهنگ مبتذل فوتبال بر روی واژگان آقای هرمس مارانا هم تاثير گذاشته است...) و ۲ اين که مرگ بر يونان!! زنده باد چک و آقای فيلیپو اسکولاری ! Labels: پرشینبلاگ |
2004-06-17 Blade Runner آقای هرمس مارانا دلش میخواهد تا صبح بيدار بنشيند- به تاريکی شهر با سوسوی پراکندهی چراغهايش خيره شود و به اين شاهکار درخشان آقای رايدلی اسکات فکر کند... آقای هرمس مارانای بزرگ شديدا عقيده دارد تمام فيلمهای فوتوريستی و علمی تخيلی دهههای ۷۰ - ۸۰ - ۹۰ و حاضر به شدت تقليدهای خامی از روی اين فيلم هستند که در سال ۱۹۶۷ (باورتون ميشه؟!) ساخته شده است. هريسون فورد اوج دلنگرانی و ترديد و هراس هميشگی چشمهايش را در اين فيلم عرضه میکند و مگر میشود نمناکی زيبا و غريب و به شدت انسانی چشمهای شون يانگ را در اين فيلم فراموش کرد... چه فضای غمگرفته و سرد و قهوهای و مدرن و صنعتی و نااميدوارانه و .... نه!آقای هرمس مارانا امشب با اين فيلم جادو شده است. شايد وقتی ديگر دربارهاش بيشتر بنويسد. وقتی که فيلم کمی تهنشين شود و رسوب کند و بشود به دور از اين عينک شيفتهگی و حسرت کمی دربارهی ارزشهای بليدرانر منطقی سخن گفت... Labels: پرشینبلاگ |
بعله خب وقتهايی هم پيش میآيد که آقای هرمس مارانا که اصولا کشته مردهی سينمای پستمدرن است و کميکاستریپها را میپرستد مینشيند و يکنفس چهار فيلم سوپرمن را پشت سر هم میبيند و کلی هم حال میکند! ۱. اين آمريکايیها هم خدای گندزدن به خودشان و ايدههايشان هستند! ۲. در بين تمام قهرمانهای سورئال اين آقای سوپرمن تنها کسی است که تقريبا هيچ محدوديتی ندارد. باحاله نه؟! ۳. فيلم اول ۱۹- فيلم دوم ۱۴- فيلم سوم ۷ و فيلم چهارم ۱۱ ! ۴. اسم اين چهارگانه را آقای هرمس مارانا تراژدی سوپرمن يا چگونه میتوان در سه حرکت يک قهرمان دوستداشتنی را به لجن کشيد میگذارد! ۵. آخرش اينه که سوپرمن نشسته تو يه بار و داره مست میکنه! بعد واسه خودنمايی میره برج پيزا رو راست میکنه! فوقالعاده نيس ؟!!! ۶. آقای هرمس مارانا از اين که در بند فوق عنان اختيار از دستش رها شده و کوچهبازاری حرف زده است کلی حال کرده است! شايد بعدترها هم اين جوری بنويسد! Labels: پرشینبلاگ |
تهران ساعت ۷ صبح آقای هرمس مارانا همين چند شب پيش در اوج خستگی و در رختخواب فيلمنامهی اين فيلم اپيزوديک را در آخرين شمارهی مجلهی هفت خوانده و بدجوری حظ برده است. اين شاهکار کوچک و پخته را از خودتان دريغ نکنيد! Labels: پرشینبلاگ |
اين آقای مشکينی هم آدم بامزهای است ها! آقای هرمس مارانای بزرگ از ايدهی اين که آقای امام زمان هر شب نشسته و دارد ليست عزل و نصبهايی را که فرشتگان برايش آوردهاند پاراف میکند کلی لذت برده است. از طرف ايشان لپ آقای مشکينی را بکشيد!
Labels: پرشینبلاگ |
2004-06-08 ۱. آقای هرمس مارانا از بچگی که کتاب ميعاد در سپيدهدم آقای رومن گاری را خوانده عاشق ايشان شده است و حتی يک بار داستانی به نام سيمورنا را با الهام از ايشان نوشته که هنوز جايی نشر نشده و نخواهد شد! ۲. فعلا آقای هرمس مارانا يک مدال افتخار ترجمه برای خانم ليلی گلستان کنار گذاشته که بعد از اين که حضورا از ايشان تشکر کرد، به رسم يادگار آن را برای خودش نگه خواهد داشت! ۳. آقای هرمس مارانا احساساتی میشود: آقا اين کتاب زندگی پيش رو را هرچه زودتر بخريد و بياشاميد که غفلت موجب پريشانی است! ببينيد چه طور از خلال مونولوگهای مغشوش يک بچهجندهی عرب در فرانسه، رابطهی پيری و جوانی- عربها و جهودها و مرگ و زندگی و شرافت و رذالت نقد میشود و دگرگون میشود. ببينيد که چه طور قوانين به ظاهر بديهی طبيعت جلوی چشمتان خار و خفيف میشود و ببينيند که خانم گلستان با زبان فارسی چه کردهاند. ۴. آقای هرمس مارانا با همين يک ترجمه خانم گلستان را در رديفهای چهرههای ماندگار ادبيات فارسی قرار میدهد. Labels: پرشینبلاگ |
سلام آقای کوندرا ۱. سه داستان سانسورشدهی کتاب عشقهای خندهدار از سوی يک آدم احمق و يک انتشاراتی سودجو و شارلاتان وارد بازار کتاب شد! ۲. نام اين سه داستان را دون ژوآن گذاشتهاند و تصوير آقای ال مارياچی (همين الان اسم اين آقای هنرپيشه از حافظهی موقت آقای هرمس مارانا پاک شد!) را روی کتاب انداختهاند. ۳. اين که آدم اول کتاب بگويد که سه داستان به دلايل اخلاقی خذف شدهاند و بقيهی قسمتهای مورددار را سه نقطه بگذارد، خيلی شريفتر است تا اين که آدم ادعا کند که اين داستانها سانسورنشده هستند و بعد يواشکی جاهای مورددار را کلا خذف کند و به ريش خواننده بخندد! ۴. همان انتشاراتی کلاش کتاب آهستگی را چاپ کرده که ترجمهی قابل تحملتری دارد و البته کتاب خيلی خيلی بهتری از آقای کوندرا است. البته اگر از عصارهی انگور به جای شراب بگذريم! ۵. جالب نيست در دنيايی که همه از شتاب میگويند يک بابايی بيايد از ارزشهای آهستگی دفاع کند و شما هم کلی حال کنيد؟! Labels: پرشینبلاگ |
يعنی کاملا معلوم است که آقای هرمس مارانا تمام اين شبها را به طرز مريضی داشته ۱۱ دیویدی تنتن را میخورده که اصلا اينجا چيزی ننوشته؟!
Labels: پرشینبلاگ |
۱. آقای هرمس مارانا، آقای ايتالو کالوينو را پدر معنوی خود میداند. البته لازم به ذکر است که والدهی گرامی آقای هرمس مارانا بايد قاعدتا خانم رمان باشند. ۲. مهمترين ويژگی پدر آقای هرمس مارانا در نوشتن،همانا سياليت مزمن است که اغلب در زمان و مکان اتفاق میافتد. معنی اين جملهی بیربط احتمالا اين است که يک جور حرکت دائمی در متن ايشان موجود است که آن را شبيه يک ماهی میکند که مدام از دست آدم ليز میخورد و يا شبيه به افتادن شيرين (از آن حرفهاست!) در يک چاه که آدم هيچ چيزی را دور و برش پيدا نمیکند که به آن بياويزد! يعنی آقای هرمس مارانا دارد زور میزند تا خواصی را به متن آقای کالوينو نسبت دهد! شک و ترديد دائمی نسبت به همه چيز و اين که هر چيزی که متن بازگو میکند به سرعت بدل به ضد خودش میشود. يک جور نشان دادن همزمان يک چيز و پشت آن (يک نسبتهايی با کوبيسم و اين جور چيزها دارد). مثل بودن در تالار آيينه که آدم هم مکان را هی مدام عوض میکند و هم زمان را و راه برگشتی وجود ندارد! (البته آقای هرمس مارانا خودش بهتر میفهمد که دارد آشفتهگويی میکند و تا زمانی که ايشان مجبور باشد آنلاين بنويسد و بلکه فکر کند، وضع همين است!) ۳. مساله اين است که متن آقای پدر دستاويزی به خواننده نمیدهد- میلغزد و پيش میرود و هيچ تجويزی نمیکند که آدم را مدام در مورد همه چيز به شک میاندازد. (همان جملهی معروف آقای هرمس مارانا که ديگر هيچ حقيقتی وجود ندارد که بتوان آن را قلب کرد!) ۴. يک چيز ديگر که آقای هرمس مارانا آن را خيلی دوست دارد اين است که آقای کالوينو با ارايهی چند کلوزآپ کل فضا را معرفی میکند و اغلب خواننده را تشويق میکند تا خودش لانگشات را هر جور که دوست دارد بسازد. ۵. يک خانم خيلی متشخصی با نام ترانه يلدا کتاب شهرهای نامرئی آقای کالوينو را ترجمه کرده که از قضا معمار است و ترجمه خيلی به شعر پهلو میزند يعنی میشود آن را مثل شعر سپيد هم خواند و اين خيلی خوب است! ۶. آقای هرمس مارانا همين جا پز اين را هم میدهد که کتابهای ديگر آقای کالوينو را هم خورده است! : اگر شبی از شبهای زمستان مسافری- آقای پالومار- ويکنت شقهشده- شواليهی ناموجود- بارون درختنشين- شاه گوش میکند- شش يادداشت برای هزارهی بعدی و الخ! Labels: پرشینبلاگ |