« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2005-07-29 1- از آنجايي كه ما اصولاً در اين مملكت گل و بلبل راه ديگري براي تشكر ويژه از آقاي فرانك عزيزمان پيدا نكرديم، در همين مكان مقدس و مطهر، از ايشان بابت اين كه سالها است كه عرقِ ما را تامين مينمايند و از سردرد و خماري و اوردز هم خبري در آن نيست، و از آن جا كه ما بعضي وقتها آدمِ قدرشناسي ميشويم، كمالِ تشكر و امتنان را از ايشان و مادر گرامي داريم و به خداوندِ عالم خواهيم فرمود كه جايگاهي ويژه در بهشتِ اختصاصيشان، دور از چشم ائمهي اطهار، به ايشان عنايت كند. 2- در مورد آن قضيهي آقاي الفنون هم ما كماكان از همان بالا داريم نگاه ميكنيم و كماكان اصرار داريم كه خيلي چيزها اصولاً برگشتپذير نيست و اگر هم باشد كوتاهمدت است و باز هم توصيه ميكنيم كه صبور باشيد و از شنيدن خيلي حرفها اين روزها هيجانزده نشويد. 3- ما تصميم گرفتيم آن تزِ لعنتيمان را پس بگيريم! خيلي كارها را كه آن روزهاي كذايي ميرسيديم انجام دهيم، حالا داريم براياش لهله ميزنيم. هفتهاي 3-4 تا فيلمِ خوب ميديديم و كتابي ميخوانديم و چيزكي مينوشتيم. اين روزها نه تنها به قولِ عروسخانمِ 76مان دچار سبكي تحملناپذيرِ هستي نشدهايم كه هيچ، زير بار سنگيني هستي داريم يك جورهايي وا ميدهيم! زور بزنيم فيلمي را سهچهار پاره ببينيم، كتابي را بخوانيم و نوشتن كه پيشكش! باز خانم مارانا هنوز قريحهي طنز و ذوق سرشارشان هنوز نخشكيده و گاهگاهي با جوجونوشتههايشان دلمان را شاد ميكنند، ما كه داريم زير بار اين همه كار و مساله و زندهگي، زودتر از موقع ميزاييم! 4- ذوق كرده بوديم از اين ايده كه بشينيم و وبلاگي راه بيندازيم به اسمِ نافرمانيهاي مدني و در آن از راههاي بيخطرِ نافرماني مدني بنويسيم. اتودهايي هم زده بوديم و براي چند هفتهي اول خوراك مهيا كرده بوديم. ماهي گذشت و ما فقط كليت وبلاگ را راه انداختيم! حالا شايد همين جا به خوردتان بدهيم! 5- آقاي سانسورشدهي عزيز در سفرِ چمخاله چيزي گفت كه روحمان را شاد كرد: يادم باشد در اين سفر حتماً سيگار بكشم! 6- سه فروند فيلمِ مزخرف رويت شد! داشتيم نااميد ميشديم كه چيزهايي به دادمان رسيد كه بعدتر خواهيم نوشت. اولي قسمتِ سوم جنگِ ستارگان بود: انتقام سيت. كه البته انتظار خاصي هم با اين روندي كه آقاي لوكاس در سالهاي اخير داشت، از آن نداشتيم. اما خداوكيلي فكر نميكرديم تا اين درجه قصه و پيرنگ و فيلمنامه و شخصيتپردازي بتواند فداي جلوههاي ويژه و تبليغات و اتركسيون بشود! دومي شروعِ بتمن بود كه ما به جاي آقاي تيم برتون سرمان را از شرم پايين انداختيم با اين آشغالي كه در دنبالهي بتمن و بازگشت بتمن ساختهاند: خاليكردن روحِ بتمن و گاتهامسيتي از هر نوع فانتزي و رئاليزهكردنِ مازوخيسمي قصهي به آن قشنگي. زبانمان مو درآورد بس كه گفتيم هاليوود استاد گندزدن به اسطورههاي خودش شده! (اسطورههاي ازلي كه پيشكش!) سومي هم آقا و خانم اسميت بود كه عليرغم همهي علاقهي خالصانهي ما به آقاي براد پيت و دوشيزه آنجلينا جولي، جلوي خانم مارانا با آن سختگيري ذاتيشان، آبرو براي ما نگذاشتند. فيلمي كه بين تريلر و فانتزي و ژانر خانوادهگي آنچنان تاب ميخورد كه هيچ وقت نخواهيد فهميد بايد به اين صحنه بخنديد، نفستان را حبس كنيد يا يادِ زندهگي خانوادهگي و مسايلاش بيفتيد! جدا از جند تا سكانسِ ظريف و دقيقِ و خوب مثلِ آن صحنهاي كه آقا و خانم اسميت تازه به هويتِ همديگر پي بردهاند و سعي دارند در عين احتياط و مراقبت از جانشان، طبيعي جلوه كنند، فيلم جاي ديگري براي كفزدن نداشت! 7- و اما انيمشين روبوتها را ديديم و طبيعتاً روحمان تازه شد! قصه البته كهنه و قابلپيشبيني و فاقد نوآوري و ايدهي بكري بود اما فضاسازي و طراحي ظاهري شهر و كاراكترها بينظير و نفسگير بود. آن رقصِ پاياني هم كه در دل شب، روح ما را قلقلك داد! 8- ما اين روزها مثل بنز دلمان براي عكاسي تنگ شده و بدجوري هوس كردهايم يك آتليهي شخصي راه بيندازيم و بيوقفه پرتره بگيريم! اگر جوجو بگذارد! اين دوربينِ فيلمبرداري هم كه لامصب (!) فاز نميدهد! هرچي آنجا سوژه در دستِ ما بود و همچي فريز ميكرديماش، اينجا هي بايد بدويم و پن و كرين كنيم تا يك وقت از كادرمان خارج نشود پدرسگ! تدوين هم كه خدا پدرش را بيامرزد! آنقدر مهم است و تعيينكننده كه مادامي كه يك سيستم خفن نخريم، طرف آن نخواهيم رفت و كارگردان بدون مونتور، مثل زنبور بدون عسل است! نقداً خيلي با اين مديوم حال نميكنيم تا بعد! 9- نزديكي حنيف قريشي را خوانديم و لذتي كهكشاني برديم! يادمان آمد كه فيلم آن هم به همين خوبي بود (Intimacy) و از معدود دفعاتي بود كه رمان و فيلم باجي به هم نميدادند. شايد به اين دليل كه انگار هر كدام برههاي از زندهگي شخصيت اصلي را روايت ميكردند و به شيوهي خود. داستان مردي ميانسال است كه ميخواهد زن و دو تا پسرش را بگذارد و برود دنبالِ زندهگي مجردي و خوشگذراني و از اول تا آخر كتاب آنقدر خودش را توضيح ميدهد و توجيه ميكند كه خواننده هم در اين پيشنهاد بيشرمانه كاملاً با او همراه شود، بدون اين كه ذرهاي از زن و بچههاياش بد بگويد! و فيلم تازه بعد از اين فرار را تصوير ميكند. ترجمهي نيكي كريمي هم كاملاً قابل اعتنا و موفق است و انگار ترجمه و گاه كارگرداني خيلي بيشتر از بازيگري، به ايشان ميسازد. نزديكي و وجدان زنو را اين روزها به خيليها توصيه ميكنيم! 10- البته آقاي سر هرمس ماراناي بزرگ هنوز هم دوستان قديمي را فراموش نكرده و گاهگداري به قصدِ قربت، شاهكاري مثل باري ليندون را از ته كمد بيرون ميكشد و مورد تماشا قرار ميدهد و حمد و قلهواللهاي نثارِ روحِ پرفتوه آقاي كوبريك ميكند. فيلم را تماشا ميكرديم و همينجوري حال ميكرديم و فكر ميكرديم كه اين آقاي كوبريك كه سينما را تمام كرد و بعد مرد، چگونه به سراغ هر ژانري رفته و كتاباش را بسته و دست همهي فيلم سازان بعد از خودش را در پوست گردو گذاشته است. كمال ظرافت و وسواس. جايي خوانديم كه پدر فيلمبردارش را درآورده تا تمام صحنههاي داخلي قصرها و خانههاي اعياني قرن هجدههمياش را با نور طبيعي بگيرد و نتيجه خارقالعاده است. دلمان ميخواست سر صحنهاش بوديم و يكضرب عكس ميگرفتيم از آن فضاها و ميزانسنها و لباسها و نورها و رنگها و... البته همان وقتها خيلي از ما خواهش كرد كه برويم و سري به لوكيشناش بزنيم، ولي ما گرفتار كارهاي نيمهتمام ديگري بوديم و گاس هم آقاي كوبريك كمي سر همين قضيه از ما دلخور شده بود كه سر لوكيشنِ ضيافت انجمنِ اخوت چشمان بازبسته از ما دعوت نكرد! 11- تا يادمان نرفته بگوييم كه آناتومي جهنم را هم ديديم كه مقادير فراواني بيناموسي داشت ولي جاندار بود و جدي! زني از مردي كه همجنسباز است ميخواهد در قبال پول، به خانهي او برود و زن را تماشا كند، همه چيزش را، همهي چيزهايي را كه نديدني است در او ببيند و اين معامله، محملي ميشود براي گفتگوهايي دربارهي زن، مرد، جنسيت و رابطه و تاريخ. 12- البته تدوينِ نهايي را هم ديديم كه براي عصر جمعه خوب بود و باز Closer كه نمايشنامهي به فيلمتبديلشدهي تميزي بود با چهار تا آدم و كلي ماجرا و قصهاي خوب. با پاياني به شدت غيرهاليوودي كه روحمان را تازه كرد! 13- باز به سيزده داريم ختم ميكنيم! Labels: سینما، کلن |