« سر هرمس مارانا »
شوالیه‌ی ناموجود



2005-10-29


1- از آن‌جايي كه ما هميشه به وجود رابطه‌ي پيچيده و در عين حال منعطف، بين عالم مجاز و عالم واقع اعتقاد داشته‌ايم و از آن‌جايي كه همين چند سال پيش آقاي سر ريچارد هريس عزيزمان موقتاً دار فاني را وداع گفت، تقريباً و تحقيقاً مطمئن بوديم كه همين روزها است كه بلايي سر آلبوس دامبلدورمان هم بيايد كه آمد. اما في‌الواقع ما هنوز هم فكر مي‌كنيم كه اين آخرين تير تركش دامبلدور است و سيوروس اسنيپ هنوز هم دارد بازي مي‌كند، يا دوست داريم كه اين طوري فكر كنيم. اما به هرحال خدا بايد مي‌مرد تا انسان ابرانسان شود.

2- ما معمولاً مشكل زيادي با فيلم‌نامه‌هاي آقاي كامبوزيا پرتوي نداريم فقط بدجوري گاهي دل‌مان مي‌خواهد يك چيزهايي را از توي آن‌ها دربياوريم و دور بريزيم. در ديشب باباتو ديدم آيدا هم كل نريشن‌هاي آيدا به‌تر بود حذف شود خصوصاً سكانس بعد از ملاقات‌اش با خانم ابتكار كه با آن ايجاز خوب تمام شد (آيدا موقع بيرون آمدن از خياط‌خانه، با صداي خانم ابتكار در را بست و به داخل برگشت) كه آيدا در اتوبوس نشسته بود و تمام چيزهايي را كه به قول خانم مارانا تخيل بيننده داشت براي خودش مي‌ساخت، با مونولوگ‌اش خفه كرد و تمام آن حس خلاصه‌گي و فشرده‌گي را از بين برد. بعد از آن هم كل آن سكانسي كه ماجرا را براي ساناز تعريف كرد بايد حذف مي‌شد. به جاي همه‌ي اين‌ها همان يك سكانس سيگاركشيدن پدر در آشپزخانه و بستن در اتاق خواب، كافي بود. ديگر چه نيازي بود به اين كه كيك‌اش را بردارد و براي پسرك همسايه ببرد و او را دختر ديگري ببيند (آن هم وقتي كلي از ماجراي آيدا و پسرك از فيلم درآمده) و از همه اضافي‌تر، هنگامي در پايان فيلم آيدا به دوربين خيره شده، لب‌اش به خنده باز است و دارد كيك خوشمزه‌اي را با لذت مي‌خورد، همه‌ي اين چيزها با صداي بلند دارد سرخوشي و آرامش‌اش را فرياد مي‌زند. چه نيازي به آن توضيح واضحاتي كه با نريشن آيدا بيان مي‌كرد؟ شايد ما زيادي از سينماي خودمان انتظار داريم. زماني دوستي داشتيم كه اعتقاد داشت تمام فيلم‌هاي سينماي ايران، آخرشان اضافه دارند و بايد بيست دقيقه‌اي زودتر تمام شوند. راست مي‌گفت. ما هنوز كه هنوز است تا خيال‌مان راحت نشده كه آن تماشاگر با آي‌كيوي 5 هم كل پيام و قصه را گرفته، راضي به تمام‌كردن فيلم‌مان نمي‌شويم. فقط ما مانده‌ايم كه چه‌طور اين وسط ماهي‌ها عاشق مي‌شوند، يك استثناي گران‌قدر درآمده بود و اين همه مختصر و مفيد بود.

3- حالي به خودمان داديم و نسخه‌ي دوبله‌ي ساعت‌ها و ازنفس‌افتاده را ابتياع كرديم.

4- آن آهنگي كه گفتيم در جاده‌ي هراز هم مي‌چسبد نافرم!!

Labels:




2005-10-27

1- سر هرمس ماراناي بزرگ در طي اقدامات اكتشافي و استشحاقي و استصوابي خود توانست وبلاگ خانم پياده را كشف و مورد رويت قرار دهد. زبان موجز و ميني‌ماليستي اين خانم در روايت فضاهاي بكر و تازه و شخصيت‌هاي چندبعدي و بالاخره ديالوگ‌نويسي معركه‌ي اين خانم جوان، بسيار مقبول افتاد. ما در عين همه‌ي آگاهي و توانايي‌مان، اول فكر كرديم با ترجمه‌ي يكي از داستان‌هاي خوب كارور طرف هستيم كه چنين نبود. به هر حال ما لطف مي‌كنيم و به اذناب و دوستان توصيه مي‌فرماييم كه اين وبلاگ را دنبال بفرمايند.

2- هيچ‌وقت به اين موضوع فكر كرده‌ايد كه چرا در برنامه‌ي درسي هاگوارتز هيچ اثري از معارف و دين و خدا و اين جور چيزها نيست؟ ما كه بدجوري ياد جناب نيچه افتاديم و ابرانسان‌هايش. موضوع اين است كه سركار خانم رولينگ دنياي كاملي را خلق كرده‌اند و تقريباً همه چيز را در آن فضا جور كرده‌اند به قسمي كه سوتي گل‌درشتي نباشد و براي همه‌چيز جوابي در دنياي جادوگري موجود باشد. حالا اين كه كلاً الهيات و خدا و آخرت و ايدئولوژي در اين فضا غايب است و هيچ اتفاقي هم نيفتاده و همه چيز سر جاي خودش است را دوستان خداباورمان بايد توضيح بدهند!

3- داريم خانه‌ي قديمي هفتاد هشتاد ساله‌اي را در خوانسار مورد بازسازي قرار مي‌دهيم اين روزها. داريم سعي مي‌كنيم نظام فضايي موجود خانه‌ي قديمي را در قسمت‌هاي جديد مورد بازافريني قرار دهيم. نظامي كه در آن به جز چند فضاي خدماتي نظير آشپزخانه و مطبخ و توالت و بهاربند، باقي فضاهاي اصلي همه‌ بدون نام هستند و صرفاً اتاق ناميده مي‌شوند. گاه هم اسم خود را از فرم و فضاي خود مي‌گيرند (سه‌دري، پنج‌دري) نه از عملكرد (اتاق خواب، پذيرايي، سالن) يا مالك فضا (اتاق خواب والدين، خواب كودك، اتاق محمد، اتاق كار پدر). سياليت و انعطاف‌پذيري و هويت اتاق‌ها در اين نظام فوق‌العاده است. سيركولاسيون منطقي، كاربردي و بدون پرت آن هم مثال‌زدني است. هندسه‌ي مناسب و تناسبات ويژه‌ي اين نظام، نياز به بازخواني مجدد و تامل جدي دارد چون در عمل به راحتي جواب مي‌دهد حتي با LifeStyle اين روزها. روزگار شيريني است چون داريم براي آدم‌هاي امروزي پايتخت‌نشين، آپارتمان‌هاي ييلاقي در خوانسار طراحي مي‌كنيم كه مستقيماً در سامان‌دهي و الگوهاي فضايي خانه‌ي قديمي ريشه دارند.

4- باز تا ما دو روز سرمان كمي خلوت شده و مرتب اين‌جا مي‌نويسيم، شما پررو نشويد! اصولاً هرمس ماراناي بزرگ همين‌جوري است. نوسان دارد. بالا و پايين دارد. پشت و رو دارد. بگير نگير دارد. الان گرفته!



2005-10-26


1- آقا يك راديوي باحالي هست در اين كره‌ي خاكي شما به اسم راديو معارف. ما كه هروقت در ترافيك مي‌مانيم و حوصله‌مان سر مي‌رود و چيزي دم دست‌مان نيست كه مورد رويت‌اش قرار دهيم، پيچِ مباركِ راديو را مي‌چرخانيم تا راديو معارف و دقايقي طولاني غرق در شعف و شادي مي‌شويم. از لحظه‌هاي بي‌فايده‌ي اذان و نيايش و ميايش و پيرايش و اين‌هايش كه بگذريم، يك بخشي دارد به نام پاسخ‌گويي به سوالات كه همين بخش مذكور است كه سر هرمس ماراناي بزرگ را بر سر شوق مي‌آورد. سوالات هم از شير مرغ هستند تا جان آدمي‌زاد! به آخرين طنز آماده (به قول اين امير قادري پدرسوخته) راديو معارف :
سوال از شنونده: از آن‌جايي كه جواب سلام در اسلام واجب است، آيا از نظر شرعي لازم است وقتي مجريان راديو و تله‌ويزيون به بيننده‌گان و شنونده‌گان سلام مي‌كنند، جواب‌شان را بدهيم؟
جواب از كارشناس روحاني راديو: .... (واقعاً فكر مي‌كنيد طرف چه جوابي داد؟!)

2- اين آقاي امير قادري پدرسوخته، روزهاي پنج شنبه در صفحه‌ي آخر ويژه‌نامه‌ي روزنامه‌ي شرق، صفحه‌ي طنز، يك ستون خواندني دارد به نام طنز آماده. نوشته‌هاي اين ستون از مجموعه‌ي مطالب و گفته‌ها و برنامه‌هاي صداوسيما و روزنامه‌ها و مجله‌ها معمولاً درمي‌آيد و الحق خواندني‌ترين ستون شرق است. چند وقتي است هوس كرده‌ايم ايشان را كمك كنيم و براي‌اش چيزهايي بفرستيم. حالا خودش اگر خواست به ما فكساً، ايميلاً يا تلفناً خبر بدهد شايد مورد تفقد قرارش داديم. براي شروع اين خبر از صفحه‌ي حوادث دو هفته پيش شرق مي‌آيد. ماجرا از اين قرار است كه پليس در اتوبان كرج به خودروي پژو پرشيايي مشكوك مي‌شود و چون پرشيا به فرمان ايست پليس توجه نمي‌كند، پليس ايشان را تعقيب مي‌كند و در حين اين تعقيب و گريز طولاني و مهيج، (اين عين متن روزنامه است:) با شليك تير هوايي، لاستيك پرشيا را هدف قرار مي‌دهد كه موجب تصادف و توقف پرشيا مي‌شود!

3- حالي برديم كه نگو! داشتيم براي‌ خودمان از چم‌خاله برمي‌گشتيم و همچي باران خوبي مي‌آمد و شيشه‌ها را داده بوديم پايين و سيگاري گيرانده بوديم و لايت راننده‌گي مي‌كرديم و ده بار پشت سر هم You're just a poor misguided fool را گوش مي‌كرديم و كيف‌مان حسابي كوك بود.

4- اين را مستقيماً خطاب به جناب ماراناي جونيور داريم مي‌نگاريم:
آقاجان! نامردي اگر مثل ما فرهيخته نشوي! داديم براي‌ات رسيور كارتي بگيرند كه وقتي مادرت دارد چرت قيلوله‌اش را مي‌زند، شما از آن بارگاه مبارك‌تان، Mezzo گوش بفرماييد و از شر اين PMC و T2 و VIVA و اين‌ها خلاص شويد. داديم براي‌تان مجموعه‌ آثار آن مردك موتزارت را بگيرند كه براي رشد عقل و درك و شعور و هوش نوزادان تنظيم شده، تا وقتي داريد بر روي تخت تعويض‌تان مورد تعويض قرار مي‌گيريد و مناطق استراتژيك و راه‌بردي وجودتان دارد هوا مي‌خورد، موتزارت گوش بفرماييد. داديم رنگ اتاق‌تان را چهار تا روان‌شناس متخصص براي‌تان ديزاين كنند تا مبادا مورد تعرض رنگ‌هاي نامرد و بي‌شرف قرار بگيريد. داديم براي‌تان دستگاه پخش سي‌دي بخرند كه كه در اتاق‌تان نصب شود و شب‌ها كه شيرتان را خورده‌ايد و آروغ‌تان را زده‌ايد و جاهاي استراتژيك وجودي‌تان هم تميز و معطر شده، صداي آب و بلبل و باغ و شراب براي‌تان پخش بشود تا تمركزتان به هم نخورد. داديم مقاديري ستاره‌ي شب‌نما براي در سقف اتاق‌تان بچسبانند كه اگر هوس غور در آسمان به سرتان زد، لحظه‌ي وقت‌ شريف‌تان تلف نشود. داديم براي‌تان كتاب نوزاد بگيرند كه از همان اوان نوزادي با مفهوم كتاب آشنا شويد و البته جنس كتاب‌هاي طوري است كه هم مي‌توانيد آن را به همه‌ي مواضع‌تان بماليد و هم در دهان‌تان بنماييد! احتمالاً اين به‌ترين و قديمي‌ترين مصرف براي كتاب است! خيلي كارها داديم بكنند و خواهند كرد تا مبادا شما آدم غيرفرهيخته‌اي بار نياييد. بقيه‌اش با خودتان است. فقط لطفاً بعداً از سيگارهاي ما كش نرويد و خودكفا باشيد.
امضا: ما، پدر مقدس شما، سر هرمس ماراناي افسانه‌اي ونيزي

5- بعضي وقت‌ها هم اين‌جوري مي‌شود و سر هرمس ماراناي بزرگ، از فرط سياحت و تجارت، چيز هيجان‌انگيزي ندارد كه براي‌تان تعريف كند.

6- ما مخلص اروند و زاينده‌رود و ارس و اين‌ها هم هستيم اما راست‌اش خودمان زياد حال نكرديم با فاميل ملت، هر چند طرف وزير ارشاد آقاي احمدي‌نژاد باشد، اين جوري بازي كنيم. گاس هم ما امروز زيادي از لحاظ دموكراتيزاسيون، پاستوريزه هستيم.

7- ما مدت‌ها است كه اعتقاد پيدا كرديم كه روشن‌فكرترين قوم ايراني، برادران و خواهران شمالي ما هستند. از مسايل زناشويي و اين‌ها كه بگذريم، هميشه مي‌شود كه كمبود عرق مصرفي را از اغلب مغازه‌ها و همه‌ي بازارهاي ماهي فروشي شهرهاي ساحلي تامين كرد. اين هفته هم وسط ماه مبارك رمضان، رفتيم به رستوراني در لنگرود و جاي شما خالي كباب ترش مبسوطي ميل نموديم. ظهر هم كارگاه ما به خاطر وقت نهار پرسنل اجرايي و فني تعطيل بود. مملكت دارد آباد مي‌شود يا ما زيادي خوش‌بين هستيم؟!

8- قدر اين سالن ترانزيت فرودگاه‌ها را بايد دانست. از معدود جاهايي است كه اسلام عزيز را در كوزه گذاشته‌اند و راه تمدن مي‌پيمايند. از بساط داغ روبوسي و بغل و ماچ و كنار ملت كه كلاً آزاد و شرعي است و كسي به كسي كاري ندارد كه بگذريم، ماه رمضان هم معمولاً راهي به اين سالن محترم ندارد. خلاصه كه دوست دخترتان، يا دوست‌پسرتان، ما روشن فكر هستيم، را برداريد و ببريد سالن ترانزيت و ماچ و بغل آب‌داري راه بيندازيد و بعد هم سيگاري بگيرانيد و قهوه‌ي داغي ميل بفرماييد. فقط اگر بساط عرق‌خوري را هم راه مي‌انداختند، سالن ترانزيت بهشت ما بود!

9- كالسكه‌ي جناب ماراناي جونيور از ماشين ما هم هاي‌تك‌تر است!

10- دل‌مان براي قرارهاي نهار، وسط روزهاي شلوغ كاري، به همراه آقاي سانسورشده‌ي عزيز و پيتزاي سالامي و قارچ پاشا، تنگ شده است. اين ماه رمضان شما تمام نمي‌شود؟



2005-10-15


1. در راستاي اين كه آقاي صفار چرندي، وزير محترم ارشاد، اول فرمودند براي حفظ و بقاي كانون محترم خانواده، نسوان كارمند، حق ندارند بعد از ساعت 18 در محل كار خود بمانند و بعد از يك روز كه گند اين بخش‌نامه عالم را برداشت، به سرعت آن را پس گرفتند و تلطيف‌اش نمودند و در راستاي اين كه به احتمال قريب به يقين مملكت گل و بلبل ما تنها كشوري است در عالم كه حجاب اسلامي را براي كليه‌ي عموم آحاد زنان، اعم از ايراني و خارجي و مسلمان و مسيحي و ملحد و غيره، اجباري مي‌داند و حتي وضعيت نسوان افغاني و عرب هم از هم‌نوعان مقيم ايران‌شان به‌تر است، دل‌مان براي خودمان، خانم ماراناي عزيز و كليه‌ي اذناب و دوستان، اعم از امر و زيد، سوخت!

2. تله‌ويزيون عزيزمان در راستاي همه‌ي راستاهاي موجود، GostDog آقاي جارموش را به شيوه‌ي صداوسيمايي پخش نمودند. فقط اين را داشته باشيد كه كل موسيقي اين فيلم در لابراتوار صداوسيما ظاهراً سوخت و يك موسيقي باحال و بي‌خاصيت و بي‌هويت و ابتر جانشين‌اش گرديد كه تماشاي اين فيلم را به عذابي اليم مبدل فرمودند.

3. همان‌طور كه خودتان لابد تا حالا فهميده‌ايد، اين روزها سَرِ آقاي سٍر هرمس ماراناي بزرگ خيلي شلوغ است و از انجام وظايف الهي خويش كه شامل فيلم‌ديدن و چيزخواندن است، كمي تا قسمتي وامانده‌ايم. فقط توانستيم يك لطفي به دوست قديمي‌مان، آقاي ژانگ ييمو بنماييم و Road Home را رويت كنيم. يك روايت سرراست و ساده و از يك قصه‌ي عاشقانه كه به مدد علاقه و تبحر آقاي ييمو در نقاشي، طبق معمول بقيه‌ي فيلم‌هاي ايشان، تبديل به تابلوهاي متعدد امپرسيونيستي از طبيعت شده بود. بايد همين هفته زنگي به اين دوست چيني‌مان بزنيم و آدرس اين همه مناظر زيبا و رنگ‌هاي فوق‌العاده را از ايشان بپرسيم تا در سفر بعدي‌مان به بلاد كفر، سري هم به چين و ماچين بزنيم.

4. ما هنوز هم داريم در كنار كتاب سالن شش آقاي نبوي كه به زور و در رودربايستي ايشان، شبي به غايت 4-5 صفحه مي‌خوانيم‌اش، منوئال گوشي موتورلا وي3 را هم مي‌خوانيم! اگر دوستان و اذناب تمايل داشتند، درباره‌ي آن هم اين‌جا بنويسيم. ها؟!

5. داريم ماركوپولو مي‌شويم! به سفرهاي چندهفته‌يك‌بار چم‌خاله، خوانسار و مشهد هم اضافه شد! بايد يك فقره لب‌تاپ ابتياع نماييم تا از دور دنيا عقب نمانيم. كسي زميني، خانه‌اي، برجي چيزي در زاهدان و بندرعباس و كرمان‌شاه و پاريس ندارد به ما بدهد؟!

6. اين آقاي طفلك روتوش‌باشي‌مان، هي از عكس‌هاي خوب‌اش نمايش‌گاه مي‌گذارد و هي دعوت‌مان مي‌كند و ما هي مي‌پيچانيم! عزيزم! سر هرمس ماراناي بزرگ شما را مثل پسرش دوست دارد و همان طور كه اين روزها نمي‌رسيم به مدرسه‌ي پسرمان سر بزنيم، شما هم همين‌طور!

7. سركار خانم بهاره‌خانم هم از بلاد كفر زحمت كشيده بودند و براي‌مان كامنت گذاشته بودند. چشم دخترم! مي‌رويم آن فيلم‌اي كه فرموده بوديد گير مي‌آوريم و ان‌شاالله رويت مي‌كنيم. به آن شوهر خارجي‌تان سلام مخصوص و عرق خوب بخورانيد.

8. آن داستان اقاي گلشيري به دست‌تان رسيد؟!

9. خانم ماراناي دوست‌داشتني دارند به طرز غريبي گرد و قلمبه مي‌شوند و ظاهراً بارگاه مبارك آقاي ماراناي جونيور دارد همين طور به رشد فزاينده‌ي خود ادامه مي‌دهد و مبسوط مي شود. آقاي ماراناي جونيور! شتاب شما را براي ورود به دنياي خاكي درك مي‌كنيم و شديداً تقاضا داريم تا آذرماه كمي تامل كنيد جانم! حيف نيست به خاطر چند روز زودتر، از همه‌ي مزاياي بزرگ آذرماهي بودن محروم بشويد؟

10. آقاي ونگز بزرگ‌وار، هي پيدا و پنهان مي‌شوند. به هر حال مبارك است! آقاي الف دارند بحران‌هاي روحي سختي را در باب آدم بودن يا نبودن، مساله اين است، از سر مي‌گذرانند، براي‌شان دعا كنيد. قرار شده است اجاق خانم و آقاي جوليا را در طي چند نوبت هي پوف كنيم شايد روشن بشود. خانم شين قاچاق نمك مي‌كند و خانم مانا، عين مدادي است كه نخود قورت داده! آقاي سانسورشده در حسرت بچه مي‌سوزد و از حسادت به روي خودش نمي‌آورد. خانم مكين‌تاش تمرين ادب مي‌كند و خلاصه فعلاً اوضاع همان است كه بود. باقي رفقا و اذناب هم مي‌آيند و مي‌روند و در شهر خبري نيست.



2005-10-01


1. ما اول فكر مي‌كرديم چون ديگر مثل سابق از بوي سيگار خوش‌مان نمي‌آيد، كم مي نويسيم. حالا داريم فكر مي‌كنيم شايد بين دندان و نوشتن رابطه‌ي افلاطوني‌اي چيزي واقع باشد. اساساً نويسنده‌هاي پركار و بزرگ، دندان‌هاي سالمي داشتند و روزدرميان گرفتار انواع و اقسام متخصصان دندان‌پزشك نبوده‌اند. ما كه تازه داريم مي‌فهميم چقدر حرف‌نزدن و كم‌حرف‌زدن و كم‌خنديدن، مايه‌ي رنج و عذاب‌مان است. از آن‌جايي كه براي سر هرمس ماراناي بزرگ، حرف‌زدن در حكم نفس‌كشيدن است، و از آن جايي كه ما شديداً مشغول پروتزاسيون دندان‌هاي‌مان هستيم، تا اطلاع ثانوي كم حرف مي‌زنيم و نتيجتاً كم هم مي‌نويسيم.

2. ما كه كم آورديم. جناب ماراناي جونيور در يك اقدام خزنده و دل‌برانه و مشكوك، البته به ياري دست ايادي استكبار جهاني و شخص شخيص خانم ماراناي دوست‌داشتني‌مان، توانست ما را از اتاق‌مان بيرون و آواره‌ي جهان نمايد. كامپيوترمان را به دفتر كارمان تبعيد كرد و ميز تحريرمان را به خانه‌ي عموي‌اش. كتابخانه‌مان نو شد و به سالن پذيرايي منتقل گرديد. باقي اسباب و وسايل هم به انبارها و ته كمد‌ها و پستوها و حجره‌خانه‌هاي شهر كوچانده شد. داديم اتاق آن جناب را كاغذديواري مبسوطي كردند و حالا همين‌طور تر و تازه و لخت و تميز، انتظار وسايل‌اش را مي‌كشد.
تو هم ماراناي جونيور؟!

3. نه اين كه چون درگير دندان‌هاي‌مان بوديم، چيزي نديديم و نخوانديم ولي ميزان فرهيخته‌گي خون‌مان به شدت كم شد و مدام داشتيم كارهاي جانبي مي‌كرديم. حالا اين لابه‌لا گيرم يك چيزهاي خوبي هم مورد رويت ما قرار گرفت. رفقا و اذناب هم كم‌لطفي نكردند و كامنت گذاشتند. شايد جبران كنيم. يك سري آدم هم پيدا شدند كه ما را مورد مرحمت خاص قرار دادند و خوش‌مان آمد. گاس اسم‌هاي‌شان را بعدتر آورديم.

4. نوك برج را ديديم ولي كاش نديده بوديم. آن قدر دل‌مان سوخت كه هرچي بلد بوديم به دستيار پوراحمد، كه فاميل‌مان بود، گفتيم و داد و هوار كرديم. دل‌مان سوخت كه آقاي پوراحمد كه از سال‌ها پيش با هم رفيق بوديم و به هر حال ارادتي داشت، اين همه بي‌حوصله فيلم مي‌سازد. قصه‌ي سبك و مفرحي كه مي‌توانست يك فيلم شكلاتي شاد و جذاب از توش دربيايد، در اثر كم‌دقتي، بي‌حوصله‌گي و شتاب‌زده‌گي در همه‌چي، تبديل شده بود به سوهان روح. باز هم برگشتيم سر همان جاي اول‌مان كه تا اطلاع ثانوي سينما نرويم و لم بدهيم جلوي تله‌ويزيون و فيلم‌هاي خصوصي خودمان را آخرشبي ببينيم و كيفور شويم.

5. نصفه‌شبي نشستيم ناغافل پاي آژانس شيشه‌اي و براي نمي‌دانيم هزارمين بار تا آخر ديديم. هر بار مي‌گوييم بزار همان يكي دو سكانسِ آقارضا كيانيان را ببينيم و برويم اما جادوي اين فيلم باز ما را تا آخرش مي‌برد. شخصاً آن ايستادنِ معذب‌ و گرفته و خشمگينِ آقاي سلحشور را دوست داريم كه دست‌ راست‌اش مچ دست چش‌اش را چسبيده و گردنش را كمي بفهمي نفهمي كج كرده به چپ و دارد خيره به حاجي نگاه مي‌كند و سكوتي مي‌كند كه امواجي از حرف‌هاي نگفته در خودش دارد.

6. بينايي ساراماگو را هم خوانديم كه بسيار نااميدكننده بود. انگار آن‌قدر هنوز به كوري‌اش دل‌بسته‌گي دارد كه نشسته و اين يكي را نوشته فقط براي اين كه به ياد همه بياورد كه من بودم كه چند سال قبل آن شاه‌كار را نوشتم!‌ همه‌ي چيزهايي كه در كوري خيلي خوب و بكر بود، در بينايي بد و درنيامده شده بود. درست مثل همان بلايي كه هاليوود با دنباله‌سازي سر فيلم‌هاي خوب‌اش مي‌آورد.

7. آقا اين آقاي وانگ كار واي را ما داريم هي كشف مي‌كنيم و هي از اين مردك چيني‌ بيش‌تر خوش‌مان مي آيد. بر خلاف ساير اجناس‌شان، اين وانگ كار واي‌شان بدجوري اصل است. 2046 را ديديم و كيف كرديم. از اين قصه و بازي‌ها و استتيكِ بكري كه در فضاها و رنگ‌ها وجود دارد، كلي حظ بصر برديم. بايد همين روزها بشينيم و In The Mood for Love را هم ببينيم.

8. زنده‌گي وقت‌هايي آن‌قدر روي خوش‌اش را به‌ ما نشان مي‌دهد كه نمي‌دانيم از كي بايد تشكر كنيم. حيف كه آقاي مرحوم فليني الان يك چند سالي است كه مرحوم شده وگرنه زنگي به ياد ايام قديم به او مي‌زديم و مي‌گفتيم كه يك نسخه‌ي تر و تميز و دوبله از رم گيرمان آمده بود و روح‌مان را جلا داد. گاس هم به فدريكوي عزيزمان مي‌گفتيم كه بعد از ديدن رم و آن سكانسِ بي‌نظير رم قديم كه شب است و مردم معمولي در ميدان‌چه‌ي جلوي خانه‌شان، دارند شام مي‌خورند و شلوغ مي‌كنند و حرف مي زنند و به معناي واقعي زنده‌گي مي‌كنند و روحِ ايتاليايي به‌تر از هر جايي در اين سكانس دارد خودش را نشان مي‌دهد، چه احساس غريبي داشتيم و چقدر دل‌مان مي‌خواست دوربين‌مان را برداريم و راه بيفتيم و هي عكس بگيريم و گاس هم فيلم بسازيم و اووووف! نمي‌دانيد چقدر همين الان هم حال‌مان جا آمد از يادآوري اين رم!

9. از روزهاي دور آقاي كرازنبرگ يا كراننبرگ هم The Brood را ديديم و يك اكشن فرانسوي فوق‌العاده خوش‌ساخت به نام B13 كه نفس‌گير و عالي بود و يادمان آمد كه اين فرانسوي‌ها به مدد داشتن آدم‌هايي مثل كارگردان همين فيلم و البته لوك بسون بزرگ، چقدر خوب است كه به ياد هاليوود مي‌آورند كه هنوز هم نسخه‌ي اروپايي خيلي چيزها به‌تر است.

10. ما البته SinCity را براي خانم مارانا گرفتيم اما باز خودمان وسوسه شديم و يك دل سير با حوصله نشستيم پاي‌اش و كيف جانانه‌اي كرديم. البته اين را نمي‌توانيم همين‌جوري به آقاي اروند بگوييم ولي گاهي وقت‌ها فكر مي‌كنيم دنياي آزاد يعني همين كه بشود فيلمي مثل شهر گناه را ساخت و ديد و لذت برد و از هيچ كس هم نترسيد و دنبال هيچ فلسفه‌اي هم نگشت!

11.سري به آقاي ناباكوف زديم و خنده در تاريكي‌اش را با ترجمه‌ي خوب خوانديم و كلي ياد لوليتاي حضرت كوبريك افتاديم. عجب دغدغه‌هاي بيمار و عجيبي دارد اين ناباكوف. يك جور خودآزاري گاه اخلاقي كه در سراسر قصه روان است و عجيب كه تا به حال هيچ فيلم‌نامه‌نويسي سراغ اين يكي نيامده. شايد چون خيلي جاها به لوليتا شبيه مي‌شود و آن‌يكي يك سر و گردن بالاتر و عجيب‌تر است.

12. داريم با زور و مشقت و تحمل سالن 6 آقاي داور نبوي را مي خوانيم و هي دل‌مان مي‌خواهد يكي از همان فكس‌هاي هميشه‌گي را براي‌اش بفرستيم و كمي فحش و جوك براي بفرستيم كه آخر داورجان! آدم هرچي نوشت كه همان طور بي‌واسطه چاپ نمي‌كند جانم! ناسلامتي هنوز كه مرحوم نشده‌اي كه هر بادي كه از جنابعالي صادر شده بود، حكم كيميا را داشته باشد و همه‌‌جاي يادداشت‌هاي روزانه‌ي آن جناب قابل خواندن باشد عزيزم! ما هم مي‌دانيم كه زندان چقدر بد بوده و چه روزمره‌گي و كش‌داري مزمني در همه‌ي ثانيه‌هاي‌اش جاري بوده. ولي اين كه دليل نشد!

13. اين هم شايد از عجايب دنياي اجنه (يا به قول گلشيري عزيز، اهل هوا) باشد كه سيزدهمين يادداشت‌مان افتاد به قصه‌ي معركه‌ي در ولايت هوا ي آقاي مرحوم گلشيري كه مدت‌ها دنبال‌اش بوديم و بالاخره آقاي يله‌توك عزيز براي‌مان ايميل كرد. قصه‌ي آدمي كه بعد از مدت‌ها رياضت، جني را به نام زعفر احضار مي‌كند تا كارهاي بزرگي براي‌اش انجام دهد اما از بدشانسي، زعفر پينه‌دوزي مسلمان و ساده و فقير او پرحرف و پررو از آب درمي‌آيد كه نه جادو و جنبل مي‌كند و نه كلاه سليمان مي‌آورد. زبان گلشيري غني است. اين غني‌بودن را در مقام قياس به هيچ كس ديگري جز او نمي‌تواند نسبت داد. فضاسازي‌اش بي‌عيب و نقص و خدا نكند بخواهد مثل اين جا همه‌ي اين اتمسفر جنبل و جادو و مسلمون‌بازي و دنياي عتيقه‌ي خرافات را يك‌جا پنبه‌اش را بزند و مسخره كند كه كولاك مي‌كند! همين جا با وسعت نظر بي‌سابقه‌مان اظهار مي‌كنيم كه هر كس خواست مي‌تواند براي‌مان يك ايميل محبت‌آميز بزند تا براي‌اش اين داستان فوق‌العاده را ايميل كنيم. گاس هم به كامتني قناعت كنيم!

Labels:



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  12.2023  01.2024  02.2024  03.2024  04.2024  07.2024  10.2024