« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2012-09-19
امروز خیلی جدی رفته بودم روی منبر که در این روزگار وانفسا دیگر بعید میدانم کسی بلند شود بیاید وبلاگ راه بیندازد. بس که توییتر هست و فیسبوک هست و راههای رسیدن به خدا زیاد شده و حوصلهها کم شده و الخ. داشتم میگفتم که نسل جدیدی از وبلاگنویسها در راه نیستند و همین ما دایناسورهای موجود باید هی بین خودمان زادوولد کنیم لابد تا بمانیم. بعد، بعد دلم گرفت. همین.
Labels: پروانهها |
پسرک جشن شکوفهها داشت امروز. یک وضعیِ قضیه به کنار، داشتم فکر میکردم جای خوبی رفته. همین که مسوولین امر برداشتهاند تهِ ویدیویی که از کادر مدرسه و رفتارها و بازیها و الخِ مدرسه درست کردهاند و نشانمان دادهاند، تکههای تپقزدنِ معلمها جلوی دوربین را گذاشتهاند که بخندیم بعد از آن همه حرف جدی، یعنی شوخطبعی دارند. همین برای من یکی کافیست که راضی باشم از این دبستان. (بعله سرهرمس کلن آدمِ قانعای است، چطور مگه؟)
Labels: راهکارهای کلان, نشاطآورها |
سرهرمس کلن هیچوقت نشد که درست و درمان بفهمد که این ایدهی «فالو»کردن را چرا تبدیل کردند به «فرند»شدن. یعنی خب اصولن بیشتر اینطورپیش میآید که آدم یک سری آدم را، نوشتهها و علایق و سلایق و ملایقشان را دنبال کند. بیکه دوستشان بشود. همان وضعیت خوشایندی که در مرحومگودر بود. حالا میدانم که بعدها مفهوم «سابسکرایب»کردن را گذاشتند جلوی پایمان، اما دیر شده بود دیگر انصافن، نشده بود؟ الان اینجوری شده که آدم باید راه بیفتد هی آدمهایی را که نمیشناسد و «فرند»ش شدهاند «آن سابکسرایب» کند. میخواهم بگویم وقتی من دلم میخواهد علایق و ملایق و الخ یک آدمی را «دنبال» کنم، چه لزومی دارد که «دیفالت» قضیه این باشد که او هم به همان شدت به ملایق و وثایق و پلایقِ من علاقه داشته باشد. ها؟ اصلن راستش این است که هنوز که هنوز است آبِ من یکی با فیسبوک درست توی یک جوب نرفته است. بگیر-نگیر دارم با فیسبوک. البته که به عنوان جایی برای معاشرت دوستش دارم، اما کلن دلم برای مرحومگودر تنگ شده و این که الان دارم این غر کهنه را میزنم صرفن از آن چند دیالوگِ پرحسرتیست که امروز با لالهی منصفانه مراوده کردیم. خاک بر سرت لری. جدی.
Labels: از حرصها و آدمها, پروانهها, مرحوم گودر |
Labels: از پرسهها, پروانهها, خوابهای مکرر |
2012-09-17 |
2012-09-12 Labels: از نوروظیها, ای داد, نشاطآورها |