« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2015-04-22
من؟ من مسحورِ اونام که همیشه یه قصهای تو مشتشون، تو جیب ساعت شلوارشون، لای تای آستین پیرهنشون دارن. اونایی که وسط حرف یهو سکوت میکنن، بعد شروع میکنن از یه جای بیربطی به تعریفکردن. تعریفکردنِ این که مثلن تو راه که داشتن میاومدن پیشت یه آدمی رو دیدن که داشته یه تیکه کاغذ رو به دقت تا میکرده و فرو میکرده لای بندِ ریختهی آجرهای دیوار یه خونهای. بعد، بعد از دستای آدمه میگن، از انگشت سبابهش که ناخنش خیلی کوتاه بوده، بعد از لبهی برگشتهی یقهش برات میگن. و تو سرتاپا گوشای، بیصبری، که خب لامصب، چه ربطی داره به حرفمون اون بندِ آجر و اون لبهی یقه و اون تای کاغذ و اون ناخنِ انگشت سبابه. بعد، لبخند میزنن و آرومآروم زومبک میکنن و یه گسترهی بدیعی رو جلوی چشمات باز میکنن از یه اینهمانی عجیب. بین حرف و ناخن و لبه و تا و بند. من مسحورِ اونام که بلدن این چیزا رو سرِ راهشون ببینن. مسحور اونا که بلدن این چیزا رو به هم ربط بدن. مسحور اونا که بلدن لبه و بند و ناخن رو فیالساعه از خودشون بسازن و دربیارن و یه جوری آروم و یواش و نرم ربطش بِدن به بحث مابینتون و مسحورت کنن که نفهمی از کجا خوردی.
|
2015-04-05
شاید اگر the affair صرفن قصهی رابطهی عاشقانهی دو تا آدم بود خارج از ازدواجشان، که سر فرصت و با جزییات هم روایت میشد، سریالی تا به این حد معرکه نمیبود. ترفند بدیع سازندهاش اما این است که هر اپیزود دو نیمه دارد. هر ماجرا دوبار روایت میشود که هر بارش نقش اول واقعه یکی از دو طرف این رابطهی ممنوعه است. جوری که آدم خیال میکند مگر میشود یک رابطهای را که دو سر دارد اصولن یکجانبه دید و شنید و تعریف کرد.
جذابترین جای ماجرا اما بازیایست که سریال با مخاطب راه میاندازد. که هی برداری جزییات را در هر روایت مقایسه کنی با دیگری. و برای خودت خیال بپروری که چرا این یکی اینجوری یادش مانده مثلن رنگ و نقش کاغذدیواری اتاقی را که در آن اولین بار با هم خوابیدهاند و آن دیگری آن جور. یا یادت بیفتد که اصلن چه طور بهخاطرآوردن همان فراموشیست، به قول آن رفیقمان.
|