« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2015-12-30
اگر نگران لورفتن قصه هستید با سلامصلوات بخوانید.
نمایش «بهمن» ظاهرن در مورد مشکلاتیست که تئاتر با به آن دستبهگریبان است، از مدیریت سالنها تا بینظمی و بیمسوولیتی آدمها و از همه مهمتر دم و دستگاه ممیزی. به قول بهرنگ رجبی، معادلی برای «میکس» مهرجویی. با این فرق که شرح یک موقعیت وجودیست. شرحتر لااقل، نسبت به میکس. موقعیت انتخاب بین واقعبینی و فایدهمندی و پراگماتیسم با ایدهآلگرایی. قصهی یک گروه تئاتری که با این که نظرات هیات بازبینی را وقت ممیزی نمایشنامه رعایت کردهاند، درست یک شب قبل از اجرای جشنواره، با کامنتهای اصلاحی جدیدی مواجه شدهاند که به زعم نویسندهی اثر داخل نمایش، کلیت کار را دچار نقصان جدی میکند. گروه دو دسته میشوند، آنها که اعتقاد دارند باید یکجوری با اصلاحات جدید کنار آمد،حتا به قیمت حذف کامل یک پرده، و آنها که میگویند باید قید اجرا را به نشانهی اعتراض زد. وضعیت وقتی دشوارتر میشود که هزینهی اجرانرفتنشان میشود یکیدوسال محرومیت عوامل، از فعالیت در تئاتر.
آشنا نیست؟ دارد از موقعیتی میگوید که یا باید قهر کرد و تحریم، یا وارد بازی شد و ادامه داد و رای داد و امیدوار بود. از عواقب تحریم میگوید و فواید ادامهدادن. از رفتن و قهرمانی و شهیدشدن تا نرمش قهرمانانه و لیز خوردن و دل بستن به پیشرفتهای کوچک و ماندن.
آقای روحانی، رییسجمهور منتخبمان، در دیدار با آقای خامنهای، از ۹ دی حرف زده. حرفهایی که هیچکدام دوستشان نداریم. نیمهیپرلیوانبینها میگویند دارد اعتماد آقای خامنهای را به خودش و تیمش و برنامههایش جلبتر میکند. میگویند دارد راه را کمی برای ورود آدمهایش به خبرگان و مجلس هموارتر میکند. میگویند این بابا به هرحال قرار بوده رییس جمهوری اسلامی ایران باشد نه رییس اپوزوسیون. نیمهیخالیبینها میگویند داری چاپلوسی بیفایده میکند. از سوابق مشابه آقای روحانی در این موضوع مثال میآورند. ناامید میشوند. یک دستهی سوم همیشگی هم داریم که دستهی دیدیگفتمها هستند که انشاالله خداوند هدایتشان کند به هر حال.
دل نویسندهی «بهمن» البته با واقعنگریست. با ادامهدادن و قهرنکردن و قدم به جلوبرداشتن. دل سرهرمس هم، طبعن.
#چرابایددرانتخاباتشرکتکنیمکلن
|
2015-12-28
«فلوبر شخصیتی به اسم فردریک در کتاب تربیت احساسات ساخته، که ویژگی اصلیش مردد بودن است و شرمندگیش برابر خواستن. ما با آدمی طرفیم که زن، زندگی و شهرت را میخواهد اما حاضر نیست بهای این خواستن را بدهد، میخواهد که دستانش تمیز باشد، میخواهد کسی نرنجد. خب خواستن عموما با زخم زدن همراه است. وقتی تو چیزی را میخواهی یعنی آن را از دسترس دیگری دور میکنی، هر به دست آوردنی، جایی یعنی از دست دادن دیگری. این به همان سادگی شکار موجودات زنده توسط نیاکان ماست، آن شکارچیان نخستین به برکت مرگ موجود دیگری، زنده میماندند و این را با چشمان خویش میدیدند: مرگ دیگری آنان را زنده نگه میداشت و برای زنده ماندن جای هیچ تردیدی در شکار نبود.
فردریک، شکارچی مردد است. فلوبر نشانمان میدهد که این تردید او باعث از دست رفتن همه چیز است. سالها بعد اسکات فیتزجرالد در کتاب لطیف است شب، شخصیتی به نام دیک دایور را ترسیم میکند که او هم به همان مرض فردریک مبتلاست، مرد نرم ملایمی که میخواهد دستانش تمیز باشد و آخرش زندگیش به منظومۀ حسرت بدل میشود: از دست رفتن همه چیز، به دست آمدنِ هیچ چیز. بعد میدانی زندگی جایی وادارت میکند با این واقعیت تلخ روبرو شوی که یا یاد بگیری نخواهی و یا آماده باشی بهای این خواستن را بپردازی؛ در غیر این حالت حسرت کمترین تاوانی است که میپردازی. من اسمش را گذاشتهام درس دشوار بلوغ...»
از خلال فیسبوکِ امیرحسین کامیار
|
2015-12-26
تصویر من از بهشت دقیقن جاییست که آدم آنجا تنهاست. و در آن تنهایی سایهی نارون که هیچ، هیچ سایهی دیگری هم تا ابدیت جاری نیست. کسی سایهی سر کسی نیست. هر آدمی مسوول گل خودش است و لاغیر. وقتی از بهشت حرف میزنیم، لابد داریم از فقدان رنج حرف میزنیم. رنج واقعی را هم که میدانید، رنجی نیست که آدم برای خودش بکشد، رنجیست که ناشی از مسوولیتش در قبال دیگری و دیگریها میکشد. رنجی از نتوانستنها و نشدنهایی میکشد که باید میتوانست و میشد، کاری، چوبی، چیزی که باید میتوانست و میشد که انجام بدهد و بشود برای دیگری و دیگریها و نشده، زورش نرسیده، نتوانسته. میخواهم بگویم یک وقتی آدم یک فقدانی، یک محنتی را خودش دارد تجربه میکند، شما فرض کن مثلن یک دردی را در بازوی سمت چپ. جهنم ولی دقیقن همانجاست که این درد را آدمی دارد میکشد که تو مسوولش هستی، مالی و جنسی و عاطفی و الخ. و هیچ غلط خاصی ازت برنمیآید برای ازبینبردنش. این را اینجا بنویسم که یادم بماند: جهنم واقعی مسوولیتداشتن است. تنهایی واقعی هم.
|
2015-12-09
۱. قدیمها که در مسنجر یاهو چت میکردیم در فقدان قابلیت «فلانی ایز تایپینگ» یاد گرفته بودیم که حرفهای بریده بریدهمان که تمام شد تهش یک نقطه بگذاریم که یعنی فلانی نوبت توست حرف بزنی. یک وقتهایی هم طرف میرفت درِ خانه را باز کند و هرگز برنمیگشت. کار نداریم.
۲. بعدها مسنجرها آنقدر باشعور شدند که خبر میدادند که فلانی مشغول نوشتن است. اینطوری آدمها کمتر توی حرف هم میپریدند، کمتر حرف توی حرف میآمد و کمتر سؤتفاهم میشد. طولی نکشید که همین «فلانی ایز تایپینگ» وارد فرهنگ عامه و موضوع شعرها و شوخیهایمان شد و گل کرد. درست مثل مشترک مورد نظر که در دسترس نبود یا درب خودرو که باز بود و الخ.
۳. نسل جدید مسنجرها قابلیت این را به کاربر میدادند که روی تکتک پیامها راستکلیک کند و آن عبارت خاص را به مثابهی یک ایمیل مستقل «ریپلای» کند. این را هنوز خیلیها یاد نگرفتهاند و هنوز چه انقلابهایی که در رگ تاک است.
۴. چند ساعت پیش کشف کردم مسنجر «ایمو» قابلیت یا ضدقابلیتی دارد که هنوز کلید ارسال را نزدهاید متن تایپ شدهتان را نشان طرف مقابل میدهد. این یعنی مسنجر به جای اینکه در لفافه بگوید طرف دارد چیزهایی مینویسد و پاک میکند، متن تردیدهایش را میگذارد جلوی چشم مخاطب. که شما علاوه بر پیام، الگوی فکر کردن طرف را هم میبینید. خیلی هم ترس ندارد، چون بعد از چند دقیقه قلقش دستتان میآید و حتی شروع میکنید به بازی کردن با این امکان. چیزهایی مینویسید و پاک میکنید و با ارسال نکردنش از بار مسئولیت حرف شانه خالی میکنید.
۵. اینها را نوشتم که حواسمان باشد تکنولوژی چه روالی در پیش گرفته، که چهطور آدمیزاد دارد چهارنعل به سمت شفافیت میتازد. اینطور پیش برود -که میرود- هیچ بعید نیست که آدمها تا چند قرن دیگر مانیتورهایی روی پیشانیشان داشته باشند که فکرهایشان را به مخاطب نشان دهد. که دیگر اساساً نه تمایلی برای لاپوشانی وجود دارد نه تواناییای. فکر میکنید زیادی «ساینسفیکشن» است؟ به خدا که از من بپرسید میگویم تا همینجایش هم زیادی ساینس فیکشن است. فقط اگر واکنشی نشان نمیدهیم به خاطر این است که پوستمان کلفت شده، که سِر شدهایم. شاید هم -به قول معروف- هنوز داغیم و نمیفهمیم دارد چه بلایی سرمان میآید.
از خلال فیسبوک عرفان مجیب
Labels: کوت |
2015-12-05
یک آدم اینکارهای هم بردارد سرِ مطالعات اجتماعیش را کج کند سمت دنیای دیجیتال، بعد کجتر کند سمت فالوئرولوژی و لایکولوژی. بعد به زبان واضح و ساده و عامهفهم توضیح بدهد که اینها دقیقن دلالت بر چی دارند و چرا. که مثلن عامهپسندترین و محبوبترین پست/عکسهای آدمها در شبکههایی مثل فیسبوک و اینستاگرام تنها حول و حوش بیست درصد تعداد کل فالوئر/فرندهای آن آدم لایک میگیرد و متوسط تعداد لایک چیزی بین پنج تا ده درصد تعداد کل مخاطبین است. بررسی کند، رفتارشناسی کند این جامعهی بزرگ هشتادنوددرصدی خاموش را. همین خود بنده، میفهمم که جاهایی هست که در طیف آن هشتاد و اندی درصد قرار دارم، علیالخصوص وقتی دارم از اینستاگرام حرف میزنم که مخالف و بحث در خودش ندارد، فیلتر نیست و اسکرولکردن و خوانشش سهل است و ساده و روان، و البته که تکلیفش روشنتر است نسبت به فیسبوک و قابل ارزیابیتر چون گزینهی هاید و تنظیمات خاص ندارد. داشتم میگفتم. خودم را در دایرهی مخاطبان خاموش حدود سی درصد آدمهایی که اینستاگرامشان را دنبال میکنم میدانم. ولی به نظرم میانگین هشتادنود درصد مخاطب خاموش برای هر اکانت در حالت کلی، هنوز خیلی زیاد، عجیب و قابل بررسیست. نکته اینجاست که اکانتهای پرایوت و پابلیک از این نظر خیلی باجی به هم نمیدهند. برای هر دو میشود از نسبت لایک به فالوئر برای ارزیابی میزان محبوبیت - و طبعن نه مرغوبیت - آن پست/عکس استفاده کرد.
هه، اینجا هم شیب نمودار از خود نمودار جالبتر است.
|
2015-12-01
کاش بعد از مرگم، اینجوری از من یاد کنید، که مرحوم برای خودش راه میرفت، پست و استتوس و توییت میخواند، و زیر لب تکرار میکرد: زرشک، زرشک، زرشک، زرشک، زرشک، زرشک، زرشک، ... .
|