« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2016-08-28
میدونِ انقلاب باش
یک جایی تیتر زده بودند «ملکهتوران خانهخراب شد». گوگل اگر بفرمایید این روزها خانهخرابی ملکهتوران از خودش معروفتر است. لااقل تا هفتهشت صفحه گوگل ملکه را با تخریب خانهاش میبیند. چهار خط و چند عکس از خود شخص ملکهی سابق موجود است و هزاران خبر از تخریب خانهاش در خیابان پسیان تهران. صبح ۲۸ تیرماه ۱۳۹۵ که عکس حضور قاطع بیتخفیف حضرت بیل مکانیکی در داخل ملک مذکور منتشر شد، با سرعت بیسابقهای خبر پخش شد. بیسابقه از جهت این که این حجم توجه به تخریب خانهای با معماری مدرن، و نه معماری قاجاری یا قدیمیتر و پرزرقوبرق که نزد عامه به «تاریخی» و لاجرم باارزش معروف است، تا به حال رویت نشده بود. هرچند به گمانم پخش گستردهی خبر بیشتر علتش ریشه در ملکهگی صاحب اصلی خانه داشت تا دلواپسی آحاد ملت در مورد میراث معماری مدرن دوران پهلوی. این را گفتم که اگر مثل من ذوق کردهاید که بابا ایول بالاخره درجهی حساسیت عمومی به این معماری مظلوم و ساکت و ساده و مدرن دوران پهلوی هم بالا رفت، کمی دلسردتان کنم.
قانعکردن عامهی مردم در مورد ارزشهای بافتها تاریخی کار سختی نیست. اما این که مراد از این «تاریخ» به طور دقیق کدام تاریخ است محل بحث است. درست مثل وقتهایی که از «سنت» حرف میزنیم. سنت هزارساله یا سنت بیستساله. کسی جایی متر و معیاری برای اندازهگرفتن و ارزیابی میزان قدمت امری تبیین نکرده که کی امر مذکور سنت محسوب میشود و کی نمیشود. در محلات مرکزی همین تهران خودمان هزاران خانه/ادارهی معرکه داریم که دارند پنجاهشصتهفتادسالگیشان را با تواضع بسیار میگذرانند و عموم ملت هم توجه خاصی به ارزشهای معماری این املاک و مستغلات ندارند. واقعیت این است که مراسم تجلیل از این بناها، که خانهی تورانخانم از مصادیق آن بود، مراسم سوت و کوریست که منحصر به جماعت معمار است و لاغیر. کسی از اهالی شهر خیلی دلش برای آن سادگی و استواری خطوط و تقسیمبندیهای منظم و هندسهی آشکار و ظرافت پنهان و دغدغههای فضاسازی جناب معمار و پرهیز آگاهانه از نقش و نگار اضافی و از همه مهمتر، اصیلبودن بنا به لحاظ یکهبودن خودش و جزییاتش، نمیتپد. سختترین کار دنیا توجیهکردن سلیقهي عامه است که به پیغمبر سادگی و کمینهگرایی زیباست.
میراث فرهنگی و کمیتهی امداد البته که مستحق بدوبیراه هستند بابت کوتاهی در ثبت خانهی ملکهتوران و نگهداری از آن، اما یک بخشی از تقصیر هم به عهدهی معیارهای تربیتنشدهی ذائقهی آحاد ملت غیور ایران است که از اساس چنین بناهایی را فاقد ارزش توجه میبینند. مگر این که تاریخ و قصهای به آن چسبیده باشد. میخواهم بگویم عمارتی مثل عمارت مسعودیه حتا بدون قصه و تاریخش هم آنقدر نشانهها و جزییات عامهپسند و پررنگولعاب در خودش دارد که توجه عمومی را به خودش جلب کند و «بافت تاریخی» قلمداد شود حتا قبل از ثبت رسمی و تابلوی تاریخچه. معماری مدرن دوران پهلوی اما این امکان را ندارد. بدشانسیاش هم این است که از یک طرف پیوند خورده با دوران پهلوی («ستمشاهی») و ایدئولوژی و سیاست و از طرف دیگر با روح مدرنیسم و تجدد که خودش هنوز و متاسفانه خیلیجاها مثل یک فحش با آن برخورد میشود.
یک خاطره برایتان بگویم. داشتیم تعدادی از کارهای دفترمان را برای یک مشتری بالقوهای نمایش میدادیم. رسیده بودیم به یکی از پروژههای اداری که همیشه بابتش به خودمان میبالیم که سبک و سیاقش را از ساختمانهای اداری مدرن تهران دوران پهلوی دوم الهام گرفته بودیم و آن ارتباط ژنتیکی را توانسته بودیم برقرار کنیم بین این ساختمان و اجداد زیبایش. نطقمان باز شده بود و چشمهایمان برق میزد که این هم یکی از موفقترین پروژههای دفتر ما که توانسته روح تهران مدرن دوران پهلوی را احیا کند و بلاهبلاه. هی قربانصدقهی معماری مدرن پهلوی میرفتیم و اسم میبردیم از مردان بزرگی که سازندهی آن دوران بودند و میبالیدیم به خودمان که آنها را ستایش میکنیم و شاگردیشان را میکنیم و مصادیق نشان میدادیم و الخ. شما بگو اما دریغ از یک اوهوماوهوم از سمت مشتری بالقوه، یک اوهومِ خالی حتا. ته جلسه فهمیدیم (خیلی دیر) که از اساس خود آن اصلی که داریم ارزش پروژهمان را با آن میسنجیم و بهبهکنان حرفش را میزنیم، یک چیز موهوم و غریب و ثابتنشدهای است برای مشتری بالقوهی مورد نظر.
میخواهم بگویم در این قضیهی خانهی ملکهتوران، اول از همه البته به کمیتهی امداد گیر بدهیم، بعد یقهی میراث فرهنگی و شهرداری را بگیریم، آخر سر اما یک سوزنی هم به خودمان بزنیم بابت این که نشد و نگذاشتند و نتوانستیم مهم بودن و ارزشداشتن و زیبایی معماری این دوران را در فرهنگ عامه بگنجانیم. نشد و نتوانستیم بهبه و چهچهمان از این سبک و سیاق را از دایرهی بستهی معمارها بیرون ببریم تا غیرمعمارها هم هربار از جلوی خانهای مثل خانهی ملکهتوران عبور میکنند سرشان را بالا بگیرند و فاتحهای برای معمار پروژه بخوانند. این که چهطور این مهم باید انجام بشود، از لحاظ راهکارها و چالشها و الخ، اما خودش یک قصهی دیگریست.
نیمهی پر لیوان اما این است که خانهی ملکهتوران شهیدِ یک راه درستی شد به نظرم. باب این باز شد که این مدل هیاهوها در جامعهی غیرتخصصی هم شنیده شود. پسفردا اگر یک ملک دیگری با همین شمایل جایی تخریبش شروع شود، به صرف قدیمیبودنش شاید توجه چهار تا عابر غیرمعمار را هم جلب کند. آدم است دیگر، از هر تهدیدی باید بتواند که فرصتی بیرون بکشد و امید خودش را به بهترشدن اوضاع جهان حفظ کند در کل.
ماهنامهی تهران، شمارهی ششم
Labels: راهکارهای کلان |
2016-08-06
بعد، یهجایی از حرفاش قربونصدقهش رفتم تو دلم. اونجا که داشت تعریف میکرد چندسال پیش با زن و دو تا پسرش رفته بودن اروپا. هر شب بعد که پسرا میخوابیدن راه میفتاده تو مسیر توریستی فرداشون که میدونسته کجاها رو قراره ببینن و از کدوم مسیر، یه چیزایی قایم میکرده زیر برگها و لای درز سنگها و پشت مجسمهها. فردا صبحش تو راه شعبدهبازی میکرده برای پسرا. که برین فلانجا ببینین چی پیدا میکنین. اون دوتام کف و شعف.
از این باباها، از اینجور آدما، از اینایی که بازی طراحی میکنن، از اینا که همیشه یه برنامهای دارن برای مشعوفکردن دیگران، از این دست سالبالاییها.
Labels: آدم از دنیا چی میخواد |