Pages

2009-10-11


شما حق دارید بعد از تماشای The Reader آقای دالدری با صدای بلند از بغل‌دستی‌تان بپرسید چرا. بپرسید چرا هانا اشمیت سوادنداشتن‌اش را (و سرهرمس عامدن نمی‌گوید بی‌سوادی، چون هانا اشمیت هرچه بود «بی‌سواد» نبود) در دادگاه پنهان کرد. چرا با پنهان‌کاری‌اش سندِ محکومیتِ حبسِ ابدش را امضا کرد، عملن. مگر رسواییِ ناشیِ از آشکارشدنِ رازِ همه‌ی عمرش چه اهمیتی داشت در مقابلِ تا آخر عمر در زندان ماندن. می‌توانست همان‌جا بگوید که هیچ‌وقت خواندن و نوشتن نمی‌دانسته پس طبعن نمی‌توانسته آن گزارشِ آتش‌سوزیِ درونِ کلیسا را او نوشته و امضا کرده باشد. شما حق دارید به همین سهولت کلیتِ فیلم را ببرید زیر سوال. حق دارید چون عملن خلاصی ندارید از آن لحظه‌ی مرگ‌آوری که دادگاه سکوت کرده‌ بود تا دست‌خطِ هانا اشمیت را ببیند و تطبیق بدهد با دست‌خطِ گزارش کذایی. و بعد با چشمانِ متعجب‌تان دیده بودید که چه طور هانا اشمیت با همانِ خشونتِ مالوفِ نگاهش، با همان سردیِ تلخِ صدایش گفته بود که نیازی به این کار نیست. که این او بوده که گزارش را نوشته. باورتان نمی‌شود آدمی باشد که این‌ طوری و به این شدت، آزادی‌اش را فدای آبرویش کند (همین جا وسط پرانتز سرهرمس برای‌تان بگوید که گاهی هم آدم‌ها آبروی‌شان را فدای آزادی‌شان می‌کنند، این را که دیگر همه‌مان خوب می‌فهمیم) و درست از همین لحظه، فیلم با همه‌ی لحظه‌های درخشانش می‌رود زیرِ سایه‌ی این شک.

(مثلن؟ مثلن آن جایی که مایکلِ جوان رفته بود هانا را ببیند، در اتوبوسی که هانا در آن بلیت‌ها را کنترل می‌کرد. رفته بود هانا را در محل کارش ببیند. بعد هانا عصبانی شده بود. بعد برگشته بود خانه‌ی هانا. بعد هانا و مایکل جروبحث کرده بودند. بعد هانا برهنه شده بود و دراز کشیده بود در وانِ حمام. مایکل هم ایستاده بود کنارِ در. بعد مایکل با چشم‌های ملتهب از هانا پرسیده بود که آیا هنوز از دستش عصبانی‌ست. بعد دوباره پرسیده بود که آیا هنوز دوستش دارد. و یک جوری این دو تا سوال ساده را پرسیده بود که انگار کل سرنوشتش به جوابِ هانا به همین دو سوال کوتاه مربوط می‌شود. می‌دانید هانا در جواب چه کرده بود؟ سرش را تکان داده بود. بارِ اول به چپ و راست که یعنی نه و بار دوم بالا و پایین که یعنی آره. بعد خانمِ کیت وینسلت جوری این تکان‌دادنِ سر را بازی کرده بود که انگار کسی قبل از او سرش را این همه نامحسوس تکان نداده. جوری همه‌ی عصبانیتِ تاریخی‌اش را (و لابد شرمنده‌گیِ مستترِ همه‌ی عمرش را) نشانده بود روی لب‌های بی‌لبخندش، جوری ذره‌ای تغییر نکرده بود نگاهش که باید همراه با مایکل تمام شش دنگِ دل و حواس‌‌تان را می‌دادید به کار تا آن یک‌ذره حرکتِ محبت‌آمیزِ سرِ هانا را کشف کنید.)

در همان دادگاهِ مذکور، هانا اشمیت بعد از بحث و جدلی کوتاه با دادستان می‌گوید: «اهمیتی نداره که من چی احساس می‌کنم، اهمیتی نداره که چی فکر می‌کنم، اونایی که مُردن هنوز مُردن.» می‌خواهم بگویم وقتی هانا اشمیت داشت با آن صداقتِ بی‌رحمانه‌اش توضیح می‌داد که داشته انجام وظیفه می‌کرده وقتی درهای کلیسای آتش‌گرفته را باز نکرده بوده روی یهودیانِ زندانی، که اگر در را باز می‌کرد زندانی‌ها فرار می‌کردند، آدم با خودش خیال می‌کرد این آدم ممکن نیست نفهمیده باشد. ممکن نیست که بارِ گناهِ کشته‌شدهِ آن همه آدم را روی دوشش نداشته باشد. اگر این کمی از شک‌تان می‌کاهد، باید بگویم انگار حالا که مرده‌ها هنوز مرده‌ هستند، دیگر چه اهمیتی دارد آدم بزرگ‌ترین رازِ عمرش را آشکار کند که از حبسِ ابد بگریزد. می‌خواهم بگویم همه‌ی آن چیزی که برای هانا اشمیت باقی مانده بود در آن لحظه، همه‌ی آن چیزی که از انسانیت‌اش باقی مانده بود، انگار همان رازی بود که با خودش از آغوشِ مایکل تا آشوویتس برده بود. آدم گاهی کرامتِ انسانی‌اش را این‌جوری در دلِ این همه نکبت و سیاهی که دچارش شده، که باعث‌اش شده حفظ می‌کند.

6 comments:

  1. یک. طعنه (آیرانی) قضیه را داشته باش که هانا حتی بعد از سرنگونی حکومت نازی حاضر نیست اعتراف کند که در حکومتی که این همه دم از برتری نژادی و کوفت و زهرمار می زد یک آدم بی سواد (در حد بی سواد های کشور خودمان) مسئول زندگی و مرگ این همه
    آدم شده باشد
    دو. اینکه آدم اگر واقعآ خودش را بدهد دست فیلم عمرآ که در مورد سکوت هانا شک برش نمی دارد، چون سکوتی بود که حتی عشق هم نتوانست بشکندش چه برسد به دادگاه! سکوت مایکل بود که باید بررسی می شد سر هرمس

    ReplyDelete
  2. موافقم، سکوت مایکل انگار آمیزه ای بود از همان احساس شرمندگی تاریخی آدم های آن دورانِ آلمان (مجادلات کلاس درس را یادت هست بعد از دادگاه بین پروفسور و شاگردان؟) و دلگیری قدیمی اش از معشوقی که بی خبر رفته بود.

    ReplyDelete
  3. وقتی فیلم را دیدم نگران بودم که نکند کسی آنطور که باید هانا اشمیت را نفهمد. راستش نگران شدم نکند بزرگی این زن گم شود بین قضاوتهای تماشاگران سطحی. حالا کمی خیالم راحت تر است

    ReplyDelete
  4. اساساً داری فیلم‌ها را درست‌ودرمان نقد می‌کنی هرمس جان. خیلی خوب دیده‌ای این فیلم را. گفتم عرض ارادتی کرده باشم خدمتت

    ReplyDelete
  5. سلام
    دیدگاهتون جالب بود. من هم فکر میکنم پشت صورت سرد و تلخ هانا یک درگیری شدید درونی پنهانه و وینسلت به خوبی این نقش رو بازی کرده. نمیدونم چرا نمیشه در مورد این فیلم خوب و صریح صحبت کرد. شاید به این خاطر که به شدت روی مسائل اگزیستانس فوکوس کرده که فقط میشه حسش کرد.

    ReplyDelete
  6. Aida's daddy7:34 AM

    http://rapidshare.com/files/142380131/BS_TheReader.rar

    ReplyDelete