Pages

2022-11-25

 


۱

عجیب است این شعار «زن، زندگی، آزادی»، برخلاف همه‌ی «مرگ بر ...»ها که فقط می‌دانند چه چیز را نمی‌خواهند، این یکی دقیقن می‌داند چه چیز را می‌خواهد. برای من مثل ریسمانی‌ست محکم که مسیر/راه‌برد را معین می‌کند، هدف نیست، استراتژی‌ست. لاکردار عین متر و معیار است بس که می‌شود صحت و سقم هر راه‌کاری را با آن سنجید. عین این چارت‌های بلی/خیر: آیا این کار کمکی به احقاق حقوق زنان (و اقلیت‌ها) می‌کند یا متناقض است با آن؟ آیا زندگی (و زیبایی) را نفی می‌کند یا مشوق آن است؟ آیا می‌بندد یا باز می‌کند؟ به همین دلیل است که فکر می‌کنم باید در مرکزیت قضیه بماند این جمله و نگذارد هیچ برهه‌ی حساس کنونی‌ای آدم از مسیرش پرت بیفتد. آن‌قدر دقیق است که به ضرس قاطع بنیان هر سیستم توتالیتری را تهدید می‌کند. 

۲

آقای Joseph Remnant دو سال قبل از آغاز پروژه‌ی «زنان قهرمانند»، حوالی ۲۰۰۶ اولین پوستر حاوی پرتره‌های عظیم‌الجثه‌اش را در بیت‌ لحم برپا کرد. تصویر دو آرایشگر یهودی و مسلمان در کنار هم. بزرگ، آن‌قدر بزرگ که «جلب توجه» کند، و کمی بعدتر، «سوال» ایجاد کند برای عابران. این‌ها کی‌اند و چرا عکس‌شان این‌جاست؟ و بعدتر، کدام‌شان یهودی و کدام‌شان مسلمان است؟ به قول آن رفیق‌مان، هنر باید سوال طرح کند، اگر قرار باشد جواب بدهد که چه کاری‌ست آن همه زحمت، در یک جمله جواب را «بنویسد» مثل آدم. 

۳

داشتم مستند چهارقسمتی HBO را می‌دیدم، «گروگان‌ها». مسحور آن همه «تصویر» بودم که به جا مانده از سال‌های انقلاب ۵۷، عکس و فیلم. سال‌هایی که قاعده این بود که کسانی دوربین دست‌شان بگیرند که حداقل سواد لازمه‌اش را دارند و به تبع آن انبوهی عکس و فیلم «خوب» داریم از جریان، امروز. بدیهی‌ست دارم راجع به زیبایی‌شناسی تصویر حرف می‌زنم صرفن، موضوعم در این لحظه «ارزش خبری» آن نیست. بعد یاد آرش افتادم. یاد این که از دست نمی‌داد این جور «اتفاقات» را و به تبع آن، همیشه تصویر «خوب» داشتیم از قضایا. البته که برای یاد آرش افتادن آدم نیاز به این چیزها ندارد، آن‌قدر که ردپای درشتی داشت در رفاقت و معاشرت و کار و الخ. 

۴

عکس‌ها و تصاویر قضایای این روزهای داغ، این برهه‌ی (لیترالی) حساس در ایران، قتل و آزار و زندان و فریاد و اعتراض و رقص و آتش و خون، به وفور در دسترس است. تصاویری که توسط عمدتن توسط شهروندان با صدجور استرس ضبط و منتشر شده. ارزش خبری‌شان جای تردید ندارد ولی کیفیت قاب و نور و رنگ و الخ‌شان به واسطه‌ی ماهیت‌ غیرتخصصی‌شان کم‌تر قابل دفاع است. اهمیتی هم دارد؟ الان خیر. سال‌ها بعد؟ شاید. علتش را شرح ندهم دیگر، واضح است ترس سرکوب‌گر از تصویربرداری و ریسک‌هایی که به تبع آن دارد. برای تصویربرداران حرفه‌ای بیش‌تر از شهروندان عادی. یک جایی دلم را گرم می‌کنم به این امید که عکس‌ها و فیلم‌های «حرفه‌ای»ای هم گرفته شده که لابد در یک زمان امنی منتشر خواهد شد با اسم و رسم فاعل قضیه. باز یاد آرش عاشوری‌نیا افتادم. ای آرش، ای آرش... .

۵

آقای JR حوالی ۲۰۰۸ پروژه‌ی  WOMEN ARE HEROES را در ریو دو ژانیروی برزیل شروع کرد و حوالی ۲۰۱۴ در فرانسه ختمش کرد. استارت قضیه را با این استیتمنت زده بود که زنان ستون اصلی اجتماع هستند اما در فضای عمومی به اندازه‌ی مردان دیده نمی‌شوند و البته که قربانیان اصلی جنگ و تجاوز و جرم و خشونت و تعصبات سیاسی و مذهبی هستند. جی‌آر با آوردن تصاویر (و به تبع آن داستان‌های‌شان) به فضای عمومی، در آن مقیاسی که نمی‌شد نادیده‌اش گرفت، بی‌رنگ و سیاه‌سفید و «غیر طبیعی»، توجه جلب کرد، خیلی هم جلب توجه کرد. آوردن آدم‌های عادی و نه قهرمانان، شهدا و قدیسین به فضای عمومی، جوهر درخشان ایده‌ی آقای جی‌آر بود و چشم‌ها، چشم‌های این آدم‌ها که همیشه مستقیم خیره بود به دوربین، به مخاطب، دعوت‌ترین بود به آن پرسش بنیادین که چرا و چطور و به چه دلیل. گشتن دنبال جواب، پرسیدن و خواندن و آگاه‌شدن، همه‌ی آن‌چیزی بود که آرتیست ما می‌خواست. 

۶

تکنیک قضیه همیشه مهم است. خودتان بلدید دیگر، قصه‌ی هم‌سویی فرم و محتوا و الخ. این که تصاویر روی پوستر/کاغذ چاپ می‌شد، روی یک پوسته که می‌تواند شکل بسترش را به خودش بگیرد، «کاور» کند هر چیزی را، این که کل ماجرا در طی چند ساعت جمع می‌شد، می‌آمدند و نصب می‌کردند و می‌رفتند و شهر و شهروندان را در مقابل اثر تنها می‌گذاشتند، این که عمر داشت قضیه، در گذر زمان و با گذر ایام و طی تغییرات اقلیمی و محیطی و رفت و آمد و الخ، تغییراتی می‌کرد پوسترها که انگار اصلن طراحی شده بود که این رد گذر زمان بر این صورت‌ها بیفتد و دیده شود. این نامانایی‌شان و تاکید قضیه بر اهمیت لحظه‌ها، علاوه بر اشخاص، هر شهر و شهروندی را درگیر می‌کرد. 

۷

از آخرین اجراهای JR تصویری بود که با پرتره‌ی نیکا شاکرمی ساخته بود. کنار ساحل، با موهایی که آدم‌ها بودند، حرکت می‌کردند و انگار باد بود که داشت در رهایی موهای دخترک می‌پیچید. 

No comments:

Post a Comment