Pages

2014-03-14

چراغ‌قوه، تریبون و چند چیز دیگر
یا، پیرمرد چشم ما بود

1
شبیه‌ترین موجودات عالم به ما وبلاگ‌نویس‌ها، همین روزنامه‌نگاران هستند. شما بخوانید اهالی رسانه. بی‌خود نیست که این همه رفت‌وآمد و دیدوبازدید و مراودت و معاشرت بین‌مان جاری‌ست. حال هم را می‌فهمیم در مجموع. کم هم نبودند آن‌هایی که از آن‌طرف رخت بربستند و آمدند این طرف و از این طرف رخت بربستند رفتند آن‌طرف. یا حالا رخت خاصی هم نبستند ها، اما آمدند و رفتند بالاخره. هر دو از گونه‌ای هستیم که ذات‌مان، هستی‌مان به مقوله‌ی تریبون وصل است. در واقع تا تریبونی نباشد، تا مخاطب نداشته باشیم، وجود نداریم. یک حال «خواننده‌دارم‌پس‌هستم‌»طوری. خاصیت تریبون را هم که می‌دانید، یک‌طرفه است. یک سری گوش/چشم آن طرف هستند و یک دهان/قلم این طرف. این به زعم من بدیهی‌ترین خاصیت رسانه‌های کلاسیک است. این‌جوری اگر به دنیای وب نگاه کنیم، وبلاگ‌ها رسانه‌های دوران کلاسیک بودند. حالا نیستند؟ جایی رفته‌اند؟ طوری شده‌اند؟ با ما باشید.
2
یک جایی در تاریخ فضای مجازی، یک انقلاب صنعتی‌طوری اتفاق افتاد. وبلاگ‌ها روستاها و شهرهای کوچکی بودند که با کبوتر و دود و الخ به هم راه داشتند. از یک جای مشخصی به بعد، جاده‌ها و آزادراه‌ها کشیده شد بین‌شان. شهرها شهرتر شد و تمدن آمد و خط آهن کشیده شد و همه‌چیز با همه‌چیز آمد و وصل شد و «شبکه» شد. سروکله‌ی کاربران جدید پیدا شد. آدم‌های واقعی از دنیای واقعی. آدم‌هایی که بودن‌شان بسته به رسانه نبود، همین‌جوری هم بی‌رسانه برای خودشان آن بیرون بودند و وجود داشتند و حالا به مدد شبکه‌های مجازی، یک «آواتار» هم به‌شان اضافه شده بود این طرف. آیا ما وحشت کردیم؟ آیا ما بومی‌ها جای‌مان تنگ‌تر شد؟ به گمانم همان دسته واکنش‌هایی را بروز دادیم که ساکنین جزیره‌های متروک به ورود تمدن و سازوکارهایش نشان می‌دهند. یک بخشی‌مان رفتیم در لاک خودمان، کوه‌مان را گرفتیم رفتیم بالا و غارها و پستوهای تاریک‌تری برای خودمان دست‌وپا کردیم و منزوی‌تر شدیم. یک بخش دیگرمان رفتیم به استقبال. خودمان را شبیه آدم‌های متمدن کردیم. لباس‌های‌مان را عوض کردیم. رفتیم آن تکه‌ی واقعی دنیای بیرونی‌مان را آوردیم چسباندیم به خود مجازی‌مان، این طرف. شروع کردیم به معاشرت و رفت‌وآمد بین فضای واقعی و فضای مجازی. در خدمت و خیانت‌ش را بخواهم بگویم می‌شود همان قول معروف که ما شهرها را می‌سازیم و شهرها ما را. آدم‌مجازی‌های قدیم همان‌قدر که شکل گرفتند از شبکه‌های اجتماعی، شکل هم دادند به آن. می‌گویید نه؟ اشکالی ندارد.
3
شبکه‌های مجازی، نه به لحاظ ماهیتی، به لحاظ اخلاقی و مقیاس زمین‌لرزه و این‌ حرف‌ها، همان‌کاری را کردند با وبلاگ‌نویسی، که وبلاگ‌نویسی کرد با روزنامه‌نگاری. دست بردند در آن ارتباط یک‌سویه‌ای که گفتم. نور انداختند روی مخاطب. جای دوربین را عوض نکردند اما دوربین‌های دیگری به صحنه اضافه کردند. صاحب‌رسانه دچار چالش شد، کمی هم پریشان شد. یکی هیجان‌زده شد و خون‌ش گرم‌تر شد و رساناتر شد. یکی هم به تریج قبایش برخورد و از روی سن آمد پایین و رفت خانه‌اش. حق داشت؟ نمی‌دانم. اما ساده نبود عمری برای جماعت خاموش حرف‌زدن و یک‌دفعه این همه تغییر. این جوری که وسط حرف‌ت یکی بپرد و بپرسد و نظر بدهد. گوش‌ها و چشم‌های منفعل از یک جایی شدند مخاطب‌های فعال. خلاصه کنم، ساحت قدرتِ صاحب‌رسانه مخدوش شده بود.
4
جاده‌ی دوطرفه، تقسیم قدرت بین صاحب‌رسانه و مخاطب، لباس تن‌ش «معاشرت» بود. معاشرت را هم که می‌دانید، تیغ دولبه است. منزوی‌ها را می‌ترساند و اجتماعی‌ها را سر ذوق می‌آورد. از دسته‌ی دوم حرف بزنیم. می‌خواهم بگویم وبلاگ‌ها اگر متروک شدند، خاک گرفتند، جنگ را به همین مقوله‌ی شیرین معاشرت باختند. فیلترشکن‌تان را آتش کنید و سری به فیسبوک وبلاگ‌نویس‌ها بزنید. عمده‌شان حالا یاد گرفته‌اند پست‌های وبلاگ‌شان را این طرف هم بازنشر کنند. چرا؟ احتیاج دارند چراغ‌قوه و دوربین را هم‌زمان بیندازند روی وبلاگ، که آقا یک نگاهی هم به این پستو بکنید. بعد همین‌جا حرف‌ش را بزنیم. حوصله‌ی تجربه‌ی شخصی دارید؟ برای منِ وبلاگ‌صاحاب این‌جوری شده که به‌ صورت خودجوش و خودکار و خودنویس، نوشته‌های وبلاگ را در فیسبوک هم منتشر کنم. بعد یک جاهایی مچ خودم را گرفته‌ام که بعضی پست‌ها را دلم نمی‌خواهد بازنشر کنم در فیسبوک. یک خیال خامی دارم برای خودم که جنس آن پست‌ها سکوت می‌طلبد. خواننده‌ی خاموش می‌طلبد. دلم می‌خواهد در خلوت خوانده شود. بی‌هیاهو. یا حتا اصلن خوانده هم نشد نشد. صدایش می‌رسد به گوش آن کسی که باید برسد. گیرم دیرتر.
5
حالا احوال جهان جوری شده که آدم حق انتخاب دارد، حق انتخاب تریبون. یک لحظه‌هایی پدید آمده‌اند که آدم وقتی یک حرفی را دارد که بزند، باید بنشیند فکر کند که کجا بزند. وبلاگ‌ش کند؟ فیسبوک‌ش کند؟ توییت کند؟ پلاس؟ یا اصلن عکس‌ش را بگیرد بگذارد اینستاگرام؟ حق انتخاب داشتن را هم که می‌دانید، آدم را گرفتار مسوولیت می‌کند، به‌خدا. بعد بعضی‌ها برداشته‌اند این‌جوری شبکه‌های‌شان را مدیریت کرده‌اند که هرکدام برای خودشان یک لحن جداگانه‌ای دارد. لحظه‌ی انتخاب‌شان را ساده‌تر کرده‌اند. بسته به جنس حرف، تریبون مربوطه، مخاطب مربوطه را انتخاب می‌کنند و می‌زنند. بعضی‌ها هم از بیخ خلاص کرده‌اند خودشان را. حرف‌شان را هم‌زمان در همه‌ی تریبون‌ها می‌زنند، راحت. بعضی‌ها هم که دیگر کلن حرف‌شان نمی‌آید.
6
جهان با شبکه‌های اجتماعی جای شلوغی شده. آدم‌ها باید اول و آخر تصمیم‌شان را بگیرند که نبض زندگی‌شان را با شلوغی کلان‌شهرها تنظیم کنند، بدوبدو و پرهیاهو و پرماجرا و جالب، یا بروند یک گوشه‌ی دنجی روزگار بگذرانند. خلوت و آرام و ساکت و کش‌دار. کلان‌شهرها تمرکز را از آدم می‌گیرند. هزار چیز دیگر به آدم می‌دهند. شبکه‌های اجتماعی حوصله‌ی حرف‌های مدون و طولانی و سرصبر را ندارند. ریتم‌شان ریتم همه‌ی پایتخت‌های شلوغ دنیاست. حرف‌ت را زود بزن، زود برو، تا نوبت نفر بعدی بشود. دو دقیقه وقت داری مخاطب‌ت را گیر بیندازی. قلاب‌ت گرفت گرفت وگرنه رفتی پایین. گاهی هم آدم است دیگر، باید معلق بزند، خرگوش که چه عرض کنم، کرگدن از کلاه‌ش دربیاورد تا جماعت چند دقیقه‌ای دورش بایستند و گوش کنند.
7
ته حرفم این است که وبلاگ برای من شده آخرین انتخاب. و من تنها نیستم. شده پستوی حرف‌های ساکت و شخصی و یواش. حواسم هست که خواننده‌هایش کم‌تر از فیسبوکم نیستند. اما همین که خاموشند خیال می‌کنم نیستند. ذات رسانه، ذات خودم را دارم نقض می‌کنم؟ به گمانم بلی.

روزنامه‌ی شرق، ۲۲ اسفند ۹۲

4 comments:

  1. چرا سيستمِِ كامنت گذاشتن اينجا اين شكليه ؟ اينم از مضامينِ سكوت و انزواو كلاسيك گراييشه ؟
    و چرا همه ي مطالب قشنگي كه من دوست دارم آخرش سر از شرق دراووردن بعد وقتي هزار تومان ميدم ميخرمش نا اميد ميشم !!!
    و چرا ... وبلاگ ها هنوزز هم خواننده دارند . تو فكر كن از مدل همون تو سري خورده هايي كه شلوغي تو كتشون نميره . حوصله هم ندارند تو صف وايسند تا نوبت نفر بعدي بشه .
    تو هركي هستي من همچنان قلمتو و وبلاگتو دوست دارم و خاموشو خفته هم نيستم . اين معضل از شهري بودنم مونده توم . نميتونم جلو ابراز علاقمو بگيرم ...

    ReplyDelete
  2. روشنِ ِ خاموش

    ReplyDelete
  3. Anonymous9:04 AM

    اول قرار نبود وبلاگ برای چند نفر نوشته شود
    حتی بنا نبود رمزی و با ایما و اشاره هم شود
    آتش بجان مخاطب خاص و همون چند نفر بیفتد که این بنا نهاد
    البته آتش نه . گناه دارند !

    ReplyDelete