Pages

2024-12-11



غروب خیابون بلور رو داشتم پیاده برمی‌گشتم خونه و تو گوشی، محض صرفن فرونشوندن این عطش، اجرای پرستو رو تو این کاروانسرا، وسط ایران، تماشا می‌کردم. به دافرین که رسیدم دیگه داشتم درست نمی‌دیدم تصویر رو، و نمی‌شه که آدم توضیح بده برای باقی عابرین، که این خیسی چشم آدم ترکیبی از شوق و ذوق و دلتنگیه بخدا، نمی‌شه که هی جلوی آدما رو بگیری بگی بیا ببین چه اتفاق عجیبی داره میفته این‌جا، تو همین چند اینچ گوشی من، و هزاران کیلومتر اون‌ورتر، جایی که یکی از شجاع‌ترین دخترای ایران داره این‌جور با این اجرا مرزها رو جابجا می‌کنه، به قول مهرداد، داره «ایمیج» می‌سازه، رویا می‌سازه، رویای یه اتفاق «طبیعی»، این که یه زنی با این صدای رسا، این‌جور سفت و با اعتماد به نفس نعره بزنه و بخونه و تاریخ بسازه. این‌جور تلاش رندانه برای بازپس‌گیری بخشی از فضای عمومی با صدایی که انگار از خود بهشت داره میاد. این‌جور کار رو درست، بی‌ادا، بی‌های‌وهوی و شلوغ‌بازی، انجام بده، بره وسط یه کاروانسرای خالی «کنسرت» بذاره چون هیچ‌رقمه کسی اون‌جا به‌ش این «اجازه» رو نمی‌ده، چون برای این جور امور «طبیعی» اون‌جا اجازه لازمه. از صلابت صدا و اجرای پرستو به وجد اومدم. از آهنگسازی و تنظیم و اجرای احسان و سهیل و باقی رفقا هم، از همراهی‌شون دلم گرم شد.

 

No comments:

Post a Comment