« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2011-11-30

من مردی‌اَم که از آزمونا، سرکوتاه بیرون می‌یاد آی ِ دکتر. سرکوتاه بیرون می‌یاد و می‌ره تو دشت و دمن یله می‌ده. خوابش می‌بره همون‌جا هی بهش می‌گن برو سر جات بخواب.





کویر باور،‏ کلن



2011-11-23

From marzie in Google Reader
واسه امروز بسه

Comments (75)

Ramingb:
فرداتم می بینیم حالا
marzie marzie:
تهديد نكن
danial seyedin:
مرضیه جان عقده جلب توجه داری؟
marzie marzie:
دارم. تو هم اين‌قدر ان‌ نباش.
danial seyedin:
عزیزم با من اینجوری حرف نزن
marzie:
داني بذار يه چيزي رو راست و حسيني بگم
تو مثل شيرمحمد اسپنداري
تا وقتي كه همه آدما حواسشون به شير محمد نبود
نشسته بود تو روستاشون و دونلي مي زد و بعضي وقتا نواراش به ما مي رسيد و حظ مي كرديم از صداي دونلي ش
بعد كم كم كشفش كردن
هي اين جشنواره اون جشنواره براش برنامه گذاشتن
اونم شروع كرد عوض شدن و حركات جشنواره پسند كردن و ژانگولر در كردن
منم خوبم
Negz ema:
خسته‌ای
Masoudeh:
هاییدی نه [گاییدی نگ]
danial seyedin:
ان
marzie:
عاشق ان گفتنت شدم دان
دائم بهم بگو ان
danial seyedin:
برو ریدی بهم برو
دیگه حشریت نمیکنم برو
marzie:
اگه بخاي كاري كني از پسش برنمي ياي
اگه نخاي كاري كني از پس اون كاري كه نمي خاي بكني ولي ازت متصاعد مي شه خوب برمي ياي
بنابراين حشر منم حشر منم
marzie:
راستي به نظرت اين حرفاي منو رامين كوت مي كنه؟
خيلي هيجان زده م و استرس دارم
danial seyedin:
=))
رسولی تو از تمام پسرای هس‌هشی که تو زندگیم دیدم هس‌هش‌تری
(یه چیزی نوشتم که اصن نتونه کوت نکنه)
marzie:
آره مثلن اگه مي‌گفتي كس كش اين دست اون دست مي كرد و با خودش كلنجار مي رفت و نه كه هيچ موقع هم وقت نداره شايد بي خيال مي شد
نه كه خيلي فالوئراش از هر طيف و هر مجمعي هستن
دست و دلش بعضي وقتا كه بلرزه كار ما زاره
ممكنه جمله خيلي خفني گفته بشيم ولي فداي يه كلمه بشه
danial seyedin:
بعد ببین نکته اینه این آدم علیرغم سن و قد و وزن و جرم و چگالیش هنوز نتونسته با خودش کنار بیاد ینی یه روز میاد میگه ان میگه فیلان بعد یه روز دیگه یادش میفته فالوئر خاص داره که مثلن جلوشون باید بگه هس نگه کس تا کی دورویی؟دیگه بسه دورنگی
marzie:
آخه بعضي فالوئراش به روش مي‌يارن
مثلن ببين ورمي داره اين فالوئرا رو دعوت مي كنه خونه ش
بعد موها رو آب شونه كرده و كت فراگ پوشيده و همه جاي خونه هم شمع روشن كرده
قبل از رسيدن فالوئر جلوي آينه با خودش لبخنداي مختلف رو تمرين مي‌كنه. به خودش مي‌گه نبايد لبخند زدن رو فراموش كنم و در ضمن مبادي آداب باشم تا يك فالوئر با وجوه مختلف من آشنايي حاصل كنه
بعد فالوئره مي ياد و با هم دست مي دن و مي شينن روبروي هم و از هر دري سخني و يه دفعه فالوئره برمي داره مثل بد كردن رامين رو ازش سوال مي كنه
فالوئر:‌هرمس عزيز. اينكه شما بد مي كنيد تا چه حد صحت داره؟
برق از سه فاز رامين مي پره
فالوئره دفتر سياهه و آرت پنش رو درآورده كه جواب رامين رو يادداشت كنه.
Masoudeh:
رامین [سرفه‌ی ساختگی]: چه سوال معرکه‌ای ولی می‌دونی که عظمت باید در کردن تو باشد نه در فیلانت عزیزم
marzie:
فالوئر يواشكي نگاهي به فيلان رامين مي‌اندازد و در دل مي‌گويد چقدر اين آدم اهل شكسته نفسيه. بيشتر از پيش شيفته رامين شده و آرت پن را محكم تر از محكم بر دفتر مي سايد
Masoudeh:
آرت پن از زیر پتو بیرون میفتد و فالوئر را غمی در برمی‌گیرد: برگردمتمنتمته
marzie:
رامين با همان لبخند از پيش تعين شده بال هاي فراگ را كنار زده، دولا مي شود و با انگشتان مانيكوركرده اش آرت پن را بر مي‌دارد نگاهي از سر عمق به آرت پن مي اندازد. آن را فوت كرده به دست فالوئر مي دهد
فالوئر از اين همه بزرگ منشي رامين اشك به چهره مي دواند
Masoudeh:
رامین کونش را به فالوئر کرده و قمیش وار دور می‌شود
marzie:
رامين كه در هر جاي خانه آينه‌اي تعبيه كرده تا در خويشتن خويش بنگرد به آشپزخانه رفته و روبروي آينه قرار مي گيرد
ناگهان توي آينه چيزي مي بيند غير از چهره خويش
Masoudeh:
از خودش خجالت می‌کشد و به آینه‌ي دیگری چشم می‌دوزد
marzie:
ناگهان صدايي از اعماق او را متوجه خويشتن خويش مي‌كند: خود شكن آيينه شكستن خطاست
به جانب صدا برمي‌گردد
Masoudeh:
صدا هم به جانبش برمی‌گردد
marzie:
رامين با صدا يكي شده و بيش از اين فالوئر را در پذيرايي تنها نمي گذارد
با چهره اي بشاش و قدم هاي بلند به فالوئر نزديك شده دست حمايتگرش را روي شانه او مي‌گذارد: خود شكن آيينه شكستن خطاست
فالوئر نگاه عاقل اندر سفيهي به رامين مي اندازد: ببخشيد من ديگه رفع زحمت مي كنم
رامين دستپاچه شده و هرچه كنكاش مي كند نمي فهمد كه فالوئر از چه رنجيده: آخه شام تدارك ديدم
Masoudeh:
فالوئر به رامین: خاک تو سرت
marzie:
رامين: جانم؟
فالوئر: شامو بريز تو يه بار مصرف مي‌برم. ديگه نمي‌تونم يه لحظه هم اين فضاي پر از ريا و دو دوزه بازي رو تحمل كنم
Masoudeh:
رامین: ظرف یه بار مصرف نداریم عوضش بار هستی می‌دم بخونی
marzie:
فالوئر با رامين دست به يقه مي شود
رامين: آرام باش جانم. بنشين با هم دسپرت هاوس وايوز ببينيم.
فالوئر دوان دوان مي‌رود سمت در كه خودش را از اين مخمصه نجات دهد
اما در بسته است و رامين يكي از همان لبخندهايي را كه جلوي آينه آماده كرده بود مي‌زند و ناگهان فالوئر كه تا اين لحظه به جنسيتش اشاره اي نشده راننده پايه يك ترانزيت را جلو خود مي بيند
Masoudeh:
راننده پایه یک ترانزیت گردن فالوئر را بو می‌کند تا شاید هویت وی را فاش‌سازی کند.
marzie:
فالوئر:‌ رگاتو عين بند کفش دورت می‌بندم
Masoudeh:
رامین: چرامینا؟
marzie:
فالوئر: وقتی برهنه‌ای پرسش‌ها کم‌تر است حرف‌ها کم‌تر
رامين بدو فالوئر بدو
Masoudeh:
رامین: من خودمم ارباب برهنه‌سازی ام. منو نترسون. رامین به لباس‌های زیرش فکر می‌کند
marzie:
لباس هاي زير مامان دوزش
رامين: من برهنگي را به كسي توصيه نمي كنم ايضاً ديدنِ فیلمِ آخرِ آقای فون تریه را
Masoudeh:
فالوئر: فکر کردی کی هستی؟
marzie:
رامين: سيگاري بگيرانيم و به دنياي ماراناييِ خودمان برگرديم
Masoudeh:
عل: صرفن یکی هم به من بده
marzie:
رامين: :)))))))))))))))))))
Masoudeh:
حضار: حالت خوبه؟
Masoudeh:
رامین روی زمین می‌افتد و شروع می‌کند ادای سوسک درآوردن
marzie:
فالوئر و عليب دست و پاي رامين را گرفته او را كشان كشان بيرون مي برند و رامين قهقهه اش در سرسرا طنين انداز مي شود
رامين تو سي سي يو: :))))))))))))))))
فالوئرها با نگراني از پشت شيشه به اون چشم دوخته اند و عليب به دكتر رامين:‌ حالا حالش چطوره آقاي دكتر؟
Masoudeh:
فربد نشسته آن گوشه و امروز هم به رامین فکر می‌کند
marzie:
داني به فربد:‌برم سوار رامين شم؟
عليب:‌آقاي دكتر من زن دارم زنمم دوست دارم
دكتر سرتكان مي دهد و آرام زير لب مي‌گويد: مي‌فهمم جانم. مي‌فهمم
Masoudeh:
رامین از پشت سی سی یو خنده اش قطع می‌شود و نگاهی به بیرون می‌کند
marzie:
فالوئرها به سمت اتاق سي سي يو يورش برده و در اتاق را مي شكنند
Ramingb:
تموم نشد این زهرماری برم کوتش کنم؟
Masoudeh:
رامین دلش غنج می‌رود: چه همه فالوئر!
marzie:
مثل پدري مهربان فالوئرها را در آغوش مي فشارد
و ناگهان صداي عليب سكوت بيمارستان را مي شكند
: آقاي دكتر گفتم كه من زنمو دوست دارم
دكتر سرتكان مي دهد و آرام زير لب مي‌گويد: مي‌فهمم جانم. مي‌فهمم
Masoudeh:
عطا برای عیادت با تانکش وارد بیمارستان می‌شود.
همه ک های‌شان را توی جیب‌های‌شان فشارتر می‌دهند جوری که به ه ه بیفتند
danial seyedin:
رامین تا زمانیکه حامله بشی ادامه داره این کامنتا پس صب کن
marzie:
عطا تانكش را كه به آن صدا خفه كن وصل كرده چون آدم نايسي است و نمي خواهد توي محيط بيمارستان به حريم شخصي كسي تعرض كند، گوشه اي پارك مي كند و پياده مي شود
فالوئرها:‌صل عطا محمد
ياور رامين آمد
عليب با نعره: آقاي دكتر چند بار بگم من زنمو دوس دارم
دكتر سرتكان مي دهد و آرام زير لب مي‌گويد: مي‌فهمم جانم. مي‌فهمم
عطا به رامين:‌ لگد هم مي زنه
رامين با شرمي كه دو لپش را گلگون كرده سرش را پايين مي اندازد وگوشه ملافه را مي پيچد لاي انگشت سبابه اش يا بالعكس
Masoudeh:
عطا: ماشالا!
دانیال: صلوات دوم رو عطاپسندتر برفست. می‌شه از کولتون بالا برم آقای عطا؟
marzie:
ناگهان در اتاق باز شده و سيلويا پرينت پا به درون مي گذارد
سيلويا پرينت: آن‌قدر آدم هست و صدا هست و موزيک هست و دود هست که بتوانم با خيال راحت بشينم روی مبل پشتی، ليوانم را بگيرم جلوی دماغم و از پشت تماشا کنم.
مسئول بيمارستان: سيگار نكشيد دوستان عزيز، اون موزيكو كم كن خانم
آذين :‌ياسمين لوي خوبش مي كنه
Masoudeh:
لاله شروع می‌کند به خود پیچیدن و گریه کردن
سیلویا پرینت: به خواننده‌ای که با آهنگ/آهنگای متفاوتی آواز می‌خونه اعتماد نکن
رامین: هیگیلی بیگیلی ویبیلی بو
marzie:
رامين توي دلش:‌ كاش شبيه آقاي اولد بشه
عطا: لگد مي‌زنه بگو بزنم ناكارش كنم
پرستار به عطا:‌آقا بچه اي رو كه هنوز به دنيا نيومده مي خوايد بزنيد ناكار كنيد؟ به شما هم مي گن انسان؟
حسين لاغر: نه بهش مي گن تانك ياح ياح
عليب دنبال دكتر مي‌دود و با ناله اي كه هر آن مي رود به غرش تبديل شود: آقاي دكتر براي چندمين بار مي گم من زنمو دوس دارم
دكتر سرتكان مي دهد و آرام زير لب مي‌گويد: مي‌فهمم جانم. مي‌فهمم
زبل زبل:
آخرش یک آقای چهل‌وچندساله‌ی موجوگندمی بردارد اینها را چاپ کند در اعماق گودر از دست نرود
Ramingb:
زایمانِ منو سری‌سازی نکنین الاغا
Laleh P Monsef:
سپس ( خواستم نقش مثبتی در جامعه‌ی بشری داشته باشم)
Masoudeh:
حسین لاغر با خودش فکر می‌کند کاش حرف نمی‌زدم الان اینا می‌گن دوست دخترش پایان نامه داره
عطا نگاهی به شکم رامین می‌کند و به دکتر می‌گوید دستمال ندارین؟ خیلی کثیفه این شکم.
دانیال به دنبال الیزه به دنبال تتی از بیمارستان بیرون می‌دوند
رامین را دردی عظیم فرا می‌گیرد
دکتر: وقتشه
marzie:
عطا سپس لاله را گرفته دور سرش مي چرخاند
پرستار:‌آقا خواهش مي كنم اينجا بيمارستانه
عطا شرمنده خويشتن خويش شده سپس را پايين مي گذارد
marzie:
مهري عميق از عطا بر دل پرستار مي نشيند
carpe diem:
[تمومش کنین می‌خوام برم جواب آزمایشامو بگیرم، اه. فیلم کوتاه باشین بابا، همه‌ش کیلو2 سریال.]
marzie:
دكتر: خانم با شما هستم. خانم پرستار. وقتشه
اما پرستار چشم از عطا برداشتن نتواند
كيوان :‌آقاي دكتر مي شه يه نگاهي هم به اين كمر بندازيد؟
وان آيد ناتينگ: آقاي دكتر مي شه يه نگاهي هم به اينجا بندازيد؟
دكتر: كجا؟
وان آيد ناثينگ: اينجا. اينجا قبلن يه چشم بوده حالا نيست
يلدا : آقاي دكتر مي شه يه نگاهي هم اينجا بندازيد؟
دكتر: كجا؟
يلدا: اينجا
دكتر :‌بي ادب
Masoudeh:
رامین: آه [زایش]

پایان
عطا با پرستار چه می‌کند. این را در پرفورمنس بعدی خواهید دید. برید گورتان را گم کنید حالا!
Ramingb:
]داری میری جواب آزمایشتو بگیری یه آزمایشم جای من بده لطفن]
marzie:
سيلويا پرينت:‌ خداحافظی کردم و حواسم بود چه‌همه خداحافظی‌ام نمی‌آيد

درود و دوصد بدرود
Ramingb:
اِ ]ام باز موند اولش
yalda sayadi:
=))))))))))))))))))))))))))))))))058946767
یکی اینا رو از برق بکشه
carpe diem:
]آزمایش ادرارم داری؟[
Ramingb:
]نه اونو دادم حسین. شنوایی‌سنجی بده به جام عوضش]
Masoudeh:
دراتونو ببندین
[
[
Ramingb:
موقع رفتن که خوب می بندیم. مثکه اولش در رو باز میذاریم.
Edit | Delete

Labels:





آقای 35درجه پستی نوشته که مایل‌ام به جای‌جایش لینک بدهم، لایک بزنم و دست بمالم. بس که فیلان. حالا خودتان بروید اصل ماجرا را بخوانید. اما می‌خواهم بگویم سرهرمس هم آدمی است که رفیق گرمابه و گلستانش وقتی می‌رود، از حوزه‌ی دیداری‌اش خارج می‌شود، دیگر برنمی‌دارد سال ‌به‌ سال، عید به عید، تولد به تولد به او تلفن کند که فلانی چطوری خوبی چه‌خبر. سرهرمس هم مثل آقای 35درجه اعتقاد چندانی به تلفن‌زدن محضِ حفظ ارتباط و دوستی ندارد. به همین دلیل هم جزء آن دسته‌آدم‌هایی است که وقتی یکی بعد از صد سال زنگ می‌زند و کاری دارد، خیلی ساده بعد چاق‌سلامتی می‌پرسد: خب؛ جانم؟ یعنی راحت باش و کارت را بگو. می‌خواهم بگویم هیچ چیز برای‌ سرهرمس قابل درک‌تر نیست از این که از آدمی کلن خبر نگیرید و تازه وقتی با او کاری دارید یادش کنید. این از این.

آقای 35درجه (ناچارم کوت کنم، ای بمیری آلن که گودر را بستی و ما را برگرداندی به خانه‌ی پدری. آن هم با این سن و سال و قیافه. هی مجبوری بروی روی تراس و پشت‌بام سیگار بکشی. هی توضیح بدهی که چرا چاق شدی لاغر شدی سیاه شدی سرفه می‌کنی زیاد می‌خوابی کم حرف می‌زنی و الخ) فرمودند که «نکته این‌جاست که اگر مسیر تفکرات یا زندگی آدم‌ها شروع کند به فاصله گرفتن، این تلفن زدن یا ایمیل زدن يا حتا ديدار و هر نوع پافشاری روتینی نمی‌تواند به داد رابطه برسد براي حفظ آن کیفیت و صمیمیت.» فکر کرده‌اید سرهرمس چیزی دارد که اضافه کند؟ درست فکر کرده‌اید. فکر کرده‌اید می‌کند؟ نمی‌کند.

خواستم از همین تریبون به همه‌ی آن‌عزیزهای سفرکرده‌ام بگویم خیال‌تان راحت، پیک دوم را که با هم بزنیم برگشته‌ایم سر جای اول‌مان. به شرطی که شبیه آن دسته سفرنکرده‌های دو خیابان بالاتر و پایین‌تر نباشید که آدم پایش را که توی فیسبوک‌شان می‌گذارد خجالت می‌کشد. بس که فیلان. خب؟



2011-11-20

از حال من اگر می‌خواهید باخبر باشید، «دکترجکیل و مسترهاید» بخوانید. یک‌جوری اما بخوانید که مسترهایدش، نیمه‌ی زخمی و وحشی و زجرکشیده و زجردهنده و فریادکش‌ و نخراشیده و خراش‌خورده و ناامن و بی‌چاره‌اش، سهمِ روز باشد و جکیل‌ش، گاهی، وقتِ شب :|



2011-11-19

وبلاگ‌نويس بايد حرف تازه داشته باشد. لااقل براي خودش. حرفي كه خودش دوست داشته باشد بخواند. خيلي وبلاگ‌ها، شامل همين وبلاگ، حرف‌هاي تازه‌شان تمام شده. خودشان هم مي‌دانند، براي همين هم هست كه نمي‌نويسند.

Labels:




2011-11-17


1
در وضعیتِ پُست-گودر به سر می‌بریم. تعارف که نداریم. داریم خودمان را رصد می‌کنیم (خودِ سرهرمس‌مان را می‌گوییم) که چه طور سیال شده‌ایم بین آن پنج مرحله‌ی کذاییِ ماتم. شما را نمی‌دانیم اما ما با همه‌ی سرهرمسی‌مان یک روزهایی هست که یادمان می‌رود که گودر نداریم. بی‌هوا یادش می‌کنیم و دست‌ و دل‌مان می‌رود سمت آن جایی از گودر، آن جای سفید و سینه و برف‌ زمستانی‌اش، که نوت بنویسیم (یادت هست لاله، یادت هست می‌گفتی نوط؟) انکار می‌کنیم که دیگر گودر نداریم. یک وقت‌هایی برای خودمان عصبانی هستیم و نمی‌دانیم چرا. از ما سوال می‌شود که خب چرا عصبانی هستی باباجان، و ما جواب نداریم. (می‌دانید سرهرمس جواب نداشته باشد یعنی چه؟!) بعد با خودمان فکر می‌کنیم از دستِ «لری پیج» لابد عصبانی هستیم. از دست بی‌گودری. (زرشک. کلن عرض کردیم) یک شب‌هایی هم هست که متوسل می‌شویم به پلاس، به فیس‌بوک، به هاشم. زور می‌زنیم «افزونه» می‌زنیم بلکه یک چیزهایی را نگه داشتیم، بلکه یک چیزهایی را دوباره زنده کردیم. می‌شود؟ عمرن. بعد زانوی فیلان بغل می‌گیریم. سر در جیب افسرده‌گی می‌کنیم. سرمان را جای دیگر گرم می‌کنیم. (ها، یادمان بیندازید در همین پست بنویسیم از این کانسپت معرکه‌ی «جایی دیگر»، خب؟ که چه‌طور همه‌ی ما لازم داریم یک جایی را که آن جای دیگرمان باشد. که مثلن از نکبت کاری‌مان عصرها زودتر فرار کنیم و پناه ببریم به زیر یک سقفی که حرف‌ها به کل از یک جنس دیگر هستند. آدم‌ها هم، انگار. که غم سنگین‌ت همان تلخی ساقه‌ی علف باشد که فیلان) حالا هم که نشسته‌ایم برای خودمان تئوری می‌دهیم که خب «دتس ایت» دیگر. باید پذیرفت. دروغ می‌گوییم؟ شک نکنید.
2
حالا پشتِ سرِ میت این چیزها گفتن ندارد. اما خداوکیلی گودر شبکه‌ی اجتماعی نبود، شبکه‌ی غیراجتماعی بود راستش. یعنی اگر شبکه‌های اجتماعی بنیادشان بر این بود که (ای توی کمرِ آن بنیاد بزند ابوالفضل، والله) آدم بردارد آدم‌هایی را که می‌شناسد «اد» کند و نگه‌شان دارد و معاشرت‌شان کند، اگر این‌ جوری بود که مبنای لینک‌بودن به آدم‌ها بر اساس رابطه بود، بر اساس رفاقت و هم‌خونی و هم‌خانه‌گی و الخ، گودر اما بنیادش (ای قربانِ آن بنیادش برویم الهی) کاری به این جور جبرهای جغرافیایی و تاریخی نداشت. اساس‌ش بر چیز بود. (و تو چه دانی که این چیز که ما می‌گوییم بر چه چیزهایی دلالت داشت لامصب) یک جوری بود این اساس که مثلن شما آدم‌هایی را پیدا می‌کردی و رفاقت می‌کردی که در وضع و حال معمول جهان خیلی بعید بود پیدای‌شان کنی. خیلی بعید بود معاشرت‌شان کنی. گودر به شما امکان می‌داد با غریبه‌ها رفاقت کنی. با غریبه‌هایی که اصولن بیش‌ترین قرابت را با تو داشتند. اصلن اساس پیداکردن‌شان بر همین بود که به تو شبیه‌ترین بودند. بیش‌ترین حرف‌ها را داشتی بزنی.
3
برای ما آدم‌های وبلاگی، هیچ‌جایی گودر نمی‌شود. هیچ‌ شبکه‌ای این‌همه شبیه وبلاگ نیست. از همه نظر. وبلاگ می‌نویسم اما فیدبک نمی‌گیریم. معاشرت نمی‌کنیم دیگر حول‌ش. دیگر هیچ پستِ وبلاگی‌ای دنیای‌مان را چند سانت جابه‌جا نمی‌کند. این برای آدم‌هایی که می‌نوشتند تا خوانده شوند، برای آدم‌هایی که عادت کرده بودند این سال‌ها به این جور نوشتن، این جور خوانده‌شدن، این جور مورد معاشرت قرار گرفتن، سخت است. باور بفرمایید سخت است.
4
سرهرمس راه‌حل‌ای ندارد عجالتن. سرهرمس هر از چندی سرش را در یکی از این سوراخ‌های لعنتی جای‌گزین می‌کند و دو روز بعد سرافکنده بیرون می‌آورد. از خانه بیرون افتاده‌ایم. پخش شده‌ایم در جای‌جای این دنیای مجازی. چهار نفرمان رفته‌اند اکانتِ گم‌نامِ فیسبوک درست کرده‌اند. چهار نفرمان در همان پلاس افاضات می‌کنند. چهار نفر برگشته‌اند به خانه‌ی پدری، وبلاگ‌شان. دیگر جمع نیستیم. تعارف که نداریم.
5
آقای نامجو یک ترانه‌ای دارند که بدجور وصفِ حال است. «هستی» را عرض می‌کنم. اگر می‌خواهید از حالِ سرهرمس در دورانِ پُست‌گودر با خبر باشید، «هستی» گوش کنید. حالا مهستی هم شد عیب ندارد.

Labels: ,




2011-11-16


مینای کنعان را یادتان هست؟ خالقِ اصلی‌اش همین خانمِ آلیس مونرو بود. خیلی قبل‌تر از این که اصغر فرهادی و مانی حقیقی و ترانه‌خانم علیدوستی زحمتش را بکشند. مجموعه‌داستان «فرار» را هم لابد به وقتش دیده‌اید و خوانده‌اید و کیف‌ش را برده‌اید. حالا، نوبتِ این یکی‌ست. 

Labels:



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024