« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2014-02-24

استادیوم

فصل اول: کلاغ

دوم فروردین 1389، دید پرنده از یک استادیوم خالی که سه‌طرفش دیوارهای بلند دارد و یک طرف سکوهایی که جای‌گاه نشستن تماشاگران است. استادیوم حاصل فکر بکر یکی از اهالی بوده که گودال عظیم 36متری یک پارکینگ طبقاتی ناتمام را  به یک استادیوم محلی تبدیل کرده. «نوشین»، 129ساله، سبزه و لاغر را از پشت می‌بینیم که پیراهن سبز بی‌آستین بر تن دارد و روی نرده‌های بلندترین سکو نشسته، کتاب کهنه‌ای روی زانوهایش باز است و دارد به‌دقت لابه‌لای طرح‌های آن دنبال چیزی می‌گردد. کمی بعد کتاب را می‌بندد و روی نرده‌ها می‌ایستد و دست‌هایش را به حالت پرواز باز می‌کند و می‌بندد. کلاغی سر می‌رسد و کنارش روی نرده می‌نشیند. بدون آن که به نوشین نگاه کند، با سر اشاره به طرف دیگر سکوها می‌کند، گوشه‌ای از بلندترین سکو. نوشین با آن قسمت می‌رود. دست‌هایش را از هم باز می‌کند و به پایین می‌پرد. در میانه‌ی هوا و زمین، تبدیل به یک پرنده‌‌ی سفید می‌شود، از آسمان استادیوم پر می‌گیرد و از قاب تصویر خارج می‌شود. 

فصل دوم: جزیره

عمارت اعیانی دواشکوبه‌ی آجری خاندان بزرگ و منزوی «شرفی»، جایی دور از شهر، که دورتادورش را مرداب فرا گرفته. جوری که گریز از عمارت و مرداب دورش ممکن نیست. «امیر» شرفی، مسن‌ترین عضو مذکر خانواده، سال‌ها روی طرح یک دستگاه پرنده کار کرده که سوخت‌ش سنگ‌های ریز رنگی‌ست و در طراحی آن از اندام گربه الهام گرفته است. «مردمک»، گربه‌ی امیر، دلبستگی غریبی به دنیای آدم‌ها دارد. به عمارت، به این که همیشه  جایی کنار امیر و بقیه داشته باشد. عضوی از «شرفی»ها باشد. اسفند 1366 که تمام می‌شود، امیر سه ماه است که چهل‌ساله شده. با یک مراسم ساده‌ و کوتاه از همه خداحافظی می‌کند و برای مردن به مرداب می‌رود. مردمک امیر را تا مرداب تعقیب می‌کند. امیر که فرو می‌رود به عمارت برمی‌گردد و در اتاق امیر می‌ماند. روزبه‌روز از خوی حیوانی‌اش بیش‌تر فاصله می‌گیرد و به آدمیان نزدیک‌تر می‌شود تا این که سرانجام تبدیل به آدم می‌شود. آدمی 90درصدی، مرد جوان نسبتن کاملی که فقط قدر تکلم ندارد. مردمک سراغ طرح‌های ناتمام دستگاه پرنده‌ی امیر می‌رود. آن را تکمیل می‌کند و درست هفت‌سال بعد، دوم فروردین 1373، پر می‌گیرد و از عمارت و مرداب پیرامونش می‌گریزد. داخل دستگاه پرنده، امیر عکسی از یک استادیوم محلی خالی تعبیه کرده است. 

فصل سوم: نقص‌ فنی

ادامه‌ی اپیزود قبل. راوی روی تصاویر پرواز دستگاه پرنده بر فراز استادیوم محلی خالی توضیح می‌دهد که مردمک برای تکمیل استحاله‌اش به انسان، باید از بلندترین سکوی استادیوم به پایین بپرد. حالا مردمک را از پشت می‌بینیم که روی نرده‌ی گوشه‌ای از بلندترین سکو ایستاده و دست‌هایش را از هم باز کرده و آماده پریدن می‌شود. راوی سعی می‌کند به مردمک هشدار بدهد که نقطه‌ی پرش را اشتباه انتخاب کرده. مردمک متوجه نمی‌شود و می‌پرد، به زمین می‌خورد و گردن‌ش می‌شکند. تبدیل به یک کلاغ می‌شود. راوی ضجه می‌زند. 

فصل چهارم: کارگران مشغول کارند
 
امیر، رو به دوربین، در ویدیویی که قبل از نوروز 1366 ضبط کرده:ما مردهای شرفی، چهل‌سالگی رو رد نمی‌کنیم، توش گیر می‌کنیم. زنامون این‌طور نیستن البته. اونا پیر و پیرتر می‌شن و هیچ‌وقت نمی‌میرن. قانون ماها ولی اینه که اولین عیدی که چهل رو رد کردیم، جل‌وپلاس‌مون رو جمع کنیم، خدافظی کنیم و راه‌مون رو بکشیم بریم تو مرداب. دراز بکشیم تا بمیریم. بابام، مرتضا شرفی، پونزده‌سالم که بود، عید 41، سال تحویل نصفه‌شب بود، خواب مونده بود، صبح هول‌هولی بیدار شده بود، ریشش رو زده بود، یه دوزاری گذاشته بود کف دست من، مثلن عیدی، پیرهن سفید پوشیده بود با شال قهوه‌ای، بدوبدو رفته بود مرداب. من هنوز نمی‌دونستم. رضا شرفی، عموم، دو سال بعدش رفت مرداب. فکر کرده بودم می‌ره تنهایی کنه. غروبش توجیه‌م کردن. گفتن این یه نفرینه. کاریش هم نمی‌شه کرد. گفتن از همون سالی که دورتادور این عمارت این مرداب سبز شد، حالا می‌دونم مرداب سبز نمی‌شه ها، گفتن از همون سال مردای شرفی همه‌شون یه‌چیزی‌شون شد. دیگه‌م هم خوب نشدن. انگار چهل‌سال بسه‌شونه دیگه. سال که نو که می‌شه می‌خوان نباشن، چه‌می‌دونم، نبینن. 

فصل پنجم:  خروس

اسفند 1382، دانشکده‌ی معماری دانشگاه شهید بهشتی، تالار دلبری، مراسم روز مهندس. تالار گوش‌تاگوش پر است. نوشین با عجله از در وارد می‌شود. خروسی زیر بغل دارد. از میان ازدحام بالای سن می‌رود و بند پای خروس را به میکروفون بالای تریبون می‌بندد. ملغمه‌ی تشویق و اعتراض حضار. خروس بی‌نوا سعی می‌کند خودش را خلاص کند. صدای ضجه‌هایش از بلندگوها پخش می‌شود. رییس دانشکده و چندتا از استادها تالار را ترک می‌کنند. جمعیت خروس را تشویق می‌کند. نوشین از تالار بیرون می‌دود. نوشین در راهروهای دانشکده می‌دود. نوشین در محوطه‌ی دانشگاه می‌دود. نوشین در بلوار دانشجو می‌دود. نوشین در اتوبان چمران می‌دود، می‌دود و دور می‌شود و محو می‌شود. 




2014-02-18

"اما گوگوش منتقد اجتماعی نیست، فعال سیاسی نیست، درس مطالعات فمینیتسی و کوئیر نخونده، از مطالعات فرهنگی سررشته ای نداره. گوگوش یه خواننده پاپه، یه شو ومن با احساس، احتمالا کمی با وجدان و مهربون. گوگوش با این توصیفات و در حدی که از یه همچین آدمی می تونه بربیاد سهمش رو در مقابله با هوموفوبیا ادا کرده. خوب هم ادا کرده. من و تو چیکار می تونیم بکنیم؟"

خانم جایی دیگر




2014-02-11

گاس هم تقصیر آقای کن کیسی باشد. یادم هست هنوز آن حیرت و عیش مریضی که داشتم حین خواندن پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته. از توصیفی که کرده بود فضای تیمارستان ایالتی را. سرما و بی‌همه‌چیزی‌اش. بعدها، مدرسه‌ی ما را برده بودند یک جایی که قبلش بیمارستان روانی بود. روز اول چهارپنج نفری از بچه‌ها با مسوولان وقت مدرسه رفته بودیم جا را ببینیم. قبل از پاکسازی و بازسازی و انتقال. یاد کتاب آقای کیسی افتاده بودم. هنوز دیوانه از قفس پرید آقای فورمن را ندیده بودم. بازمانده‌ی تیمارستان موجود با تصاویر ذهنی من از تیمارستان ایالتی‌ای که مک‌مورفی را به آن تبعید کرده بودند دیزالو شده بود. جوری که سرما را، حضور ساکنین بخت‌برگشته و تنها و منزوی قبلی را به شدت و حی و حاضر حس کرده بودم. شانس بزرگم این بود که ساختمان‌های انبار و اداری شد کلاس‌های ما. الان یادم افتاد سال قبلش برده بودندمان بازدید. از یک بیمارستان روانی کودکان. شما بخوانید کابوس، برای یک بچه‌ی یازده‌دوازده‌ساله. پووووفففف. حرفم حالا این نبود. رفته بودیم تماشای آرش.ساد آقای رحمانیان. خسته شده بودم و گیر افتاده بودم و اجرا طولانی و بی‌خود و بی‌خاصیت بود. عصبانی بودم از این که وقتم را ناچار شدم با این کار تلف کنم. خیلی عصبانی. خواستم بخوابم. صندلی‌های همکف تالار وحدت تنگ بود و بی‌جا. چرت زده بودم. از آن وقت‌هایی بود که چراغ‌ها که روشن شد انگار از یک جهنمی خلاص شده بودم. دلم می‌خواست یقه‌ی آقای رحمانیان را بگیرم بابت کار به این چرندی. بابت این که از دو ماده‌ی خام معرکه، آرش آقای بیضایی و ماجرای هولناک تخریب تیمارستان آزادی و دربه‌دری شبانه‌ی بیمارانش، چنین ملغمه‌ی پرتی روی صحنه برده بود. از این تصویر کلیشه‌ای بیماران روانی. از این که همه‌چیز در نطفه مانده بود و عقیم. که ایده‌ی پرتاب کمان آرش و جنگ باخته و سرزمین بربادرفته و اتصالش به مأوایی که زیر بولدوزرها و بیل‌های مکانیکی شهرداری به فنا رفته بود، همان سر جای خودش مانده بود و یک مشت بیمار روانی برخوانی کرده بودند آرش را بی که بلایی سرش بیاورند، سر خودشان حتا. بعدتر فکر کرده بودم تقصیر آقای کیسی بوده لابد، تقصیر آن مواجهه‌های هولناک بچه‌گی با فضای اگزجره‌ی تیمارستان، لااقل در ذهن نگران من اگزجره، که این جور هرچیزی که بسترش را تیمارستان قرار می‌دهد من را از خودش فراری می‌دهد. انگار که سوءاستفاده. چه مرحوم رادیو چهرازی باشد چه تیاتر آقای رحمانیان. که دومی حتا قدر اولی هم بهره نبرده بود از مکان. از آن وحشت و انزوای غریب و بالذات تیمارستان. داشتم فکر می‌کردم بشینم دوباره her ببینم. خودم را خوش‌حال کنم. لااقل صداهای فیلم، صدای دیالوگ آقای فونیکس و خانم جوهانسون را بشنوم و کیف کنم. گفتم یک اطلاع‌رسانی‌ای هم کرده باشم قبلش.

Labels:




2014-02-05

خسته و له برسی سر ظفر. سر ظفر. سر پیروزی؟ از کجا بدانم. سر جایی اما که امن هست و رهایی و رفاقت. پیروزی؟ بعله، همان.

Labels: , ,




2014-02-02

فیلیپ سیمور هافمن
۲۰۱۴ - ۱۹۶۷
نه سال از سرهرمس زودتر به‌دنیا آمده بود، فقط.

Labels:



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024