« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2011-03-26

از اتاقِ فرمان می‌فرمان که آیا یاری‌کننده‌ای هست که این روزها قصدِ سفر به تورنتو داشته باشد و خیلی دلش بخواهد یک بسته‌ی سبک (در حد وزنِ بلوزشلوارِ گرم و نرم سایز ایکس‌اس) با خودش ببرد و خانواری را خوش‌حال بفرماید؟ واضح است که از تهران عازم باشد. مبرهن است که زیره‌به‌کرمان است کلیتِ قضیه، جزئیت‌ش اما اقدامی‌ست سوییت و ببین‌چه‌قدربه‌فکرتیم و این‌ها. ای‌میل سرهرمس را که هم که دارید. اجرتان با زئوس.



2011-03-25



این چهار نفر

1
به گمانم «کلوسر» را اصلن باید شبیه یک وسترنِ شهری دید. روایتِ دوئل دو مرد بر سر مایملک‌شان. با همه‌ی تقلب‌ها و تعدی‌ها و تصاحب‌هایی که هر جنگ دیگری در خودش دارد. و مثل هر جنگ دیگری، بازنده دارد، برنده دارد، و لاجرم تقسیمِ غنایم هم.

2
برخلاف پوستر فیلم که ایده‌ی ساده‌ای دارد، پوسترِ تیاتر ماهیت این جدال را نشان داده است. جوری که مردهای قصه هم‌زمان با درآغوش‌داشتن زنِ مقابل‌شان، دست یازیده‌اند سمت "زن" دیگری. کاش همین پوستر را عینن بازسازی کرده بودند برای فیلم.

3
گولِ ظاهر بی‌بندوبار فیلم را نخوریم، کلوسر اتفاقن و درنهایت از آن دسته فیلم‌هاست که جانب اخلاق عمومی (Ethics) را می‌گیرد. خیلی هم تابلو این‌ کار را می‌کند. دنیای کلوسر دارِ مکافات است. سرشتِ سوزناکِ دنیل (جود لا) را در پایان، تنها و رهاشده و فریب‌خورده، مقایسه کنید با خواب آرامِ لری (کلایو اوون) کنار آنا (جولیا رابرتز). حتا چراغ‌ها را هم آنا خاموش می‌کند. که متاهل‌ها می‌دانند این خودش چه مساله‌ای مهمی‌ست در زندگانی.
4
راستش سخت است آدم از این فیلم بنوبسد و تقسیم‌بندی جنسیتی نکند. زن‌های فیلم را در جای‌گاه انفعال ننشاند و مردهای قصه را فاعلانِ ماجرا و ماجراجو نخواند. نمی‌شود. در اپرای Così fan tutte آقای موتزارت، که خیلی‌ها کلوسر را یک روایت تراژیک و مدرن از آن می‌دانند، حکایت دو افسر را می‌شنویم که بر سر وفاداری زن‌های زندگی‌شان با شخص سومی شرط می‌بندند. بعد هردو وانمود می‌کنند که به جنگ می‌روند. در حالی که لباس مبدل می‌پوشند و هر کدام سراغ زنِ دیگری می‌رود به اغواگری. داستان آقای موتزارت البته ختم به خیر می‌شود، بعد از این که اتفاقن هردو موفق می‌شوند دلِ زنِ «دیگری» را بربایند.

5
قصه درباره‌ی وفاداری و خیانت است. درباره‌ی آن لحظه‌ی خاصی که به قول آلیس/جین (ناتالی پورتمن) آدم می‌تواند تصمیم بگیرد که دل به خیانت بسپارد یا نه. کلوسر این لحظه را تبدیل می‌کند به یک سنگ محک. آنا بعد از آگاه‌شدن از این که دن و آلیس با هم هستند، جریان هیجان‌انگیز بوسیدن دن را متوقف می‌کند. لری درست در لحظه‌ای که انگشتانش روی گردن آلیس قرار دارد، در سکانس نمایشگاهِ آنا، و زمین و زمان برای بوسیدن آلیس آماده است، کنار می‌کشد. آلیس با این که دن را ترک کرده، در سکانس استریپ‌کلاب، و ظاهرن بر اساس قوانینِ کلاب، دست به لری نمی‌زند. تنها دن است که هر بار قاعده را می‌شکند. هربار به پارتنر قبلی خودش خیانت می‌کند. زنِ «دیگری» را می‌رباید. دن با آن قیافه‌ی معصوم و کودکانه‌اش، غیراخلاقی‌ترین کاراکتر قصه است. و بی‌سرانجام‌ترین‌شان. باز هم ارجاع‌تان می‌دهم به آخرین نمای هر کدام از این چهارنفر در فیلم. قیافه‌ی بهت‌زده‌ی دن وقتی می‌فهمد که حتا اسمِ واقعی آلیس/جین را هم نمی‌داند.

6
دنیل در میان این چهارنفر، کنش‌مندترین آدمِ قصه هم است. جوری که سازمان قصه را عمدتن او جلو می‌برد. چه آن‌هنگام که در ملاقات اول‌ش با آلیس، جلوی روزنامه‌ی محل کارش، بعد از خداحافظی، چرخی می‌زند و برمی‌گردد تا نامِ دختر را بپرسد، علی‌رغمِ بودن در یک رابطه‌ی دیگر، و چه آن وقت که به آنا پیشنهاد رابطه می‌دهد، در استودیوی آنا. بعدتر، در آن فصل چت‌کردن در اینترنت، بانیِ غیرمستقیمِ رابطه‌ی آنا و لری می‌شود. و چندماه بعد، در نمایشگاهِ آنا، مستقیم‌تر و شدیدتر، آنا را اغوا می‌کند و این بار موفق می‌شود. یک سال بعد، هرچند آنا و دنیل هردو تصمیم به گفتن حقیقت و ترکِ پارتنرهای‌شان می‌گیرند، اما میزانسنِ این دو قسمت جوری است که دنیل را کنش‌مندتر می‌بینیم از آنا. آنا را انگار مجبور کرده‌اند به اعتراف. و بالاخره، در سکانس اپرا، دنیل است که تمام‌شدن رابطه‌شان را استارت می‌زند و اصرار دارد.

7
ورود لری به این جمع چهارنفره، ورودی کم‌وبیش غیرارادی است. در سکانس نمایشگاه هم به رغمِ گرایش فیزیکیِ بارزش به آلیس، اقدام خاصی نمی‌کند. تنها در اواخر فیلم، در دیداری با آنا که قرار است اوراق طلاق را امضا کند، با پیشنهاد آخرینِ هم‌خوابگی، خودش را و اراده‌اش را به قصه تحمیل می‌کند. انگار انرژی‌اش را جمع کرده بود از اول، که به‌یک‌باره آنا را دوباره از آنِ خودش کند، دنیل را وادار به ترکِ آنا کند و در نهایت آلیس و دنیل را دوباره کنار هم بنشاند.

8
لری و دن هر دو می‌پرسند، از جزییات، از چیزهایی که نباید بپرسند. فرق‌شان اما این‌جاست که اولی در لحظه‌ی فروپاشیِ رابطه جزییات را به مثابه استخوانی در زخم، در زخمِ خودش می‌چرخاند، تا تنفرش را به حدی برساند که بتواند برود، و دومی در اوجِ خوشی، در وقتِ انسجامِ رابطه، جایی که تازه بعد از آن همه دوری دن و آلیس دوباره به طرف هم برگشته‌اند. دن راست می‌گوید. مرض دارد.

9
فیلم درباره‌ی «بخشیدن» هم هست. درباره‌ی این که چه‌طور تنها وقتی به این مقام می‌رسی، که عاشق‌ترین باشی. من باور کردم لری را وقتی بعد از آخرین خوابیدن‌ش با آنا، آن‌طور با خنده گفت که او را بخشیده. شما چه‌طور؟ مقایسه کنیم با دن، وقتی درباره‌ی آن شبِ کذاییِ لری و آلیس می‌پرسید. فرقِ دن و لری همان فرقِ بینِ آلیس و آناست، همانی که لری قبل‌تر به‌زبان آورده بود: اولی دختر است، دومی زن. جدال دن و لری جدال یک کودک است با یک انسان بالغ. و همه می‌دانند، هرچه‌قدر هم درد داشته باشد، برنده‌ی واقعی این‌جور وقت‌ها آنی‌ست که «بزرگ»تر است. آنی که سازش/ مصالحه می‌داند.

10
درست‌ش این است که بروم سکانس استودیوی (آخخخ که چه استودیویی هم، با آن پرده‌های لُخت و آجرهای سفید و نورِ طلایی‌اش) آنا را دوباره ببینم، اما بی‌خیال. حکم‌مان را می‌دهیم: در هیچ‌جای فیلم بیش‌ از دونفر از چهارنفر قصه در یک قاب نیستند. چه برسد به هرچهارتای‌شان. فیلم درباره‌ی رابطه‌ی مثلثی نیست. درباره‌ی مربع‌هاست، مربع‌هایی که در هر زمان، تنها یک خط، با دو راس، در قابِ قصه هستند. یادم بیندازید قصه‌ی چهارنفر را برای‌تان تعریف کنم. این‌جا نه، یک جای خلوت‌تری. که چه‌طور دو زوج بودند که در یک انفجار بیگ‌بنگ‌ای، دوبه‌دو و ضرب‌دری جاهای‌شان عوض شد. دوتای‌شان دل داده بودند به هم، آن دو تای دیگر هم فکر کرده بودند چاره‌ی دیگری برای‌شان نمانده، جز این که به هم دل بدهند. نتیجه‌ی هردو البته جدایی بود، اما این کجا و آن کجا.

11
فیلم عملن هیچ قید زمانی‌ای ندارد لابه‌لای سکانس‌ها. بعید هم می‌دانم دفعه‌ی اول آدم خیلی واضح و شفاف بفهمد الان کجای زمان این‌ها هستیم، کجای رابطه‌شان. این کار را هم آقای کارگردان، آقای نیکولز، طبعن عمدن انجام داده است. ایده‌ی خاصی ندارم. فکر می‌کنم لابد این‌جوری پرسپکتیو زمانی را حذف کرده، همه‌ی وصال‌ها و جدایی‌ها را آورده در یک سطح قرار داده، که راحت‌تر مقایسه بشوند. اصلن آقای نویسنده هم، آقای ماربر، دلش خواسته که شمای مخاطب مدام بردارید مقایسه کنید، موقعیت‌های تکراری ایجاد کرده، جوری که واکنش‌های آدم‌ها را در شرایط نسبتن برابر ببینید. برای همین است که می‌گویم نویسنده‌ی قصه اصولن اهلِ داوریِ اخلاقی بوده، اهلِ سیاه/سفید کردنِ آدم‌ها، یک‌جورهایی.

12
لری: بدونِ «بخشش» ما وحشی‌ایم.
دن: بدون «حقیقت» ما حیوان‌ایم.

چه‌قدر فرق دارد تاریکی با تاریکی، می‌بینید؟

Labels: ,






استانبول، نوروز 90





Sheep: Jumping Won't Make You a Deer

Ayda’s style is minimalistic, precise and mysterious. The people who have been reading her blog since 2006 and anyone who puts sticks with her is pulled into a game of intimacy and distance.

(+)



2011-03-09

انگار اگر گریه می‌کرد جهان فرو می‌پاشید.

جوراب‌هایش را درآورده بود. با یک‌تا تی‌شرت رفته بود توی قبر. حواس‌ش به همه‌عالم و آدم بود. آن پایین که بود، دستی خاکی کشیده شده بود روی سرش. یک تاش خاک روی موهای جلوی سرش مانده بود. از همان پایین زیرلب گفته بود بگویید بس کند. روضه‌خوانِ آن بالا را می‌گفت. بعد نشسته بود بالا، کنار قبر. دستش را چنگ زده بود توی خاک تازه. بلند که شد، جای انگشت‌هایش مانده بود. ایستاده بودم عقب‌تر، طبق معمول. گریه‌ام بند نمی‌آمد. فوقش دوبار دیده بودمش. همان هفت‌هشت سال قبل. این‌همه گریه از کجا می‌آمد؟ شبِ هفت عکس‌هایش را پشت هم قطار کرده بودند، یک‌جور اسلایدشو. روی پرده انداخته بودند. اولین تصویر، کارنامه‌ی دبستان‌ش بود. کسی با خودنویس قرمز نوشته بود کنار کارنامه، که از فلانی رضایت کامل داریم. دوباره گریه‌ام گرفت. عکس‌ها رسیده بود به همین سال‌ها. مرد دست نوه‌اش را گرفته بود. می‌دویدند توی علف‌زار. بعد دراز کشیده بودند کنار رودخانه. دخترک سرش را گذاشته بود روی سینه‌ی مرد، یله، آرام، ابدی. دلم می‌خواست همان‌جا تمام می‌شد.


Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024