« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-02-27 ویت آل دو ریسپکت خانمِِ الیزه، ویت آل دو ریسپکت شماره ناشناس نیست، ذخیره نمیکنم این جور شمارهها را چون دلم میخواهد بعضی وقتها یادم نباشد شمارهها را. ده جمله پشت سر هم میگوید. جملهها را حفظم. میگویم بعله، حق با شماست. دارم نهایت تلاش خودم را میکنم. چند روز دیگر صبر داشته باشید. ده جملهی دیگر پشت سر هم میگوید، حدس میزنم پنج تا از جملهها تکرار ده جملهی اولش باشد. حدس میزنم چون تلفن را گذاشتهام روی میز. نمیشنوم چه میگوید. بعد از محاسبهی تخمینی ده جملهاش، گوشی را میآورم بالا. میگویم کاملن حق با شماست. اما چارهای ندارم متاسفانه. مجبوریم صبر کنیم. ده جملهی سوماش را میگوید. حدس میزنم پنج جملهی آخرش را دارد داد میزند. این را از صدای خفیفای که گوشی از توی جیبم میدهد حدس میزنم. کمی سکوت میشود. گوشی را میآورم بالا. حق با شماست. سعی خودم را خواهم کرد. ده جملهی چهارمش احتمالن کلمات رکیک هم در خودش دارد. صدای قفلشدن گوشی که میآید میفهمم تلفن را قطع کرده یا خودش قطع شده. با خودم فکر میکنم تجربهی مفیدی داشتم این چند مدت. یاد گرفتم گوش نکنم. به اختیار نشنوم. یاد گرفتم صداها باشند برای خودشان و من ورودیهای مغزم را به رویشان ببندم. حدس میزنم این توانایی را با خودم به جاهای مختلف شهر هم ببرم. حدس میزنم آدمهای زندگیام همین روزها صدای دادهایشان بلندتر شوند از این نقص سیستم شنواییِ من. آدم باید کلن یاد بگیرد. درس بگیرد. نخواهد هم میگیرد. یک خُلقهایی هست در زندگانی که از یک جایی، مثل پشت میزِ کارِ آدم، میآید مینشیند در روحِ آدم. بعد نمیرود. تمام نمیشود. جا میماند در روان. بعد آدم کلن واکسینه میشود. یک جور خوشبختیِ مِلوی بیمقداری را، یک جور گیجی و گولی و بهت دائمی را با خودت حمل میکنی مدام. تا حالا دائمالخمر بودهاید؟ |