« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2013-06-04
شخصيت اصلي فيلم «آماتور» كيشلوفسكي، كارگردان ميانسالي است كه همه چيز برايش وقتي معنا پيدا ميكند كه به سينما ربط داشته باشد؛ در برابر هر صحنه بديعي، انگشتان سبابه و مياني دو دستش را باز ميكند، با روي هم گذاشتنشان لنز/قابي تشكيل ميدهد و به صحنه مينگرد. آيا به كارم ميآيد؟ آيا ميتوانم در فلان سكانس ازش استفاده كنم؟ همسرش خسته ميشود. بالاخره روزي خسته ميشود، چمدانش را ميبندد و با او خداحافظي ميكند. مرد ناگهان به خودش ميآيد. اصلا انگار فراموش كرده بود كه ازدواج كرده. انگار جز سينما هيچ چيزي ربطي به او ندارد. اصرار آرام و سردش، زن را مصممتر ميكند. زن، با چمدانش از اتاق خواب خارج ميشود. وقتي براي آخرين بار برميگردد تا مرد را ببيند، با صحنه عجيبي مواجه ميشود: مرد با دستانش روي صحنه رفتن زن، قاب بسته است؛ توهيني آشكار و صريح به زندگي مشترك. زن ميرود، براي هميشه ميرود؛ قاطع و بيتخفيف.
مولف، انسان خطرناكي است؛ حالا ميخواهد نقاشي كند، كارگردان باشد يا بنويسد. همدلي، همراهي و زندگي با او، گامزدن روي تيغ برندهاي است كه هر لحظه ممكن است همه چيز را پاره كند. مولف، بگذاريد از اين به بعد بگويم نويسنده، در معرض اين اتفاق است كه هر چيزي را صرفا «سوژه» نوشتن بداند. نويسنده ممكن است به جايي برسد كه درس بخواند تا بنويسد، الكلي شود تا بنويسد، به پيرزني فرتوت كمك كند تا بنويسد، با آدمي خاص معاشرت كند تا بنويسد، عاشق شود تا بنويسد، ترك كند تا بنويسد و روياي چنين كسي اين است كه بتواند بميرد و مرگ را، نه، مرگ خودش را روايت كند. او روبروي هر چيزي قاب ميبندد؛ روبروي خانواده، روبروي سياست، روبروي اعتياد، روبروي عطر دلفريبي كه براي معشوق خريده، روبروي راننده تاكسياي كه به او لبخند زده، روبروي تني كه در كنارش آرميده، روبروي اعتقادي كه سفت و سخت بدان چسبيده، روبروي زندگي، عشق، رابطه، جدايي، مرگ؛ هر چيزي به شرطي تجربه ميشود كه قابليت نوشتن داشته باشد. حالا شايد فهميده باشيد كه چرا گفتم مولف/ نويسنده انسان خطرناكي است. جانتان را آيندهتان را زندگيتان را اگر دوست داريد، از نويسنده بگريزيد. او با كولهباري از كلمات به سراغتان ميآيد، مدهوشتان مي كند و درست زماني كه قمار زندگيتان را با «پاكت آس» پريفلاپ روي او بستهايد، دو انگشت سبابه و مياني هر دو دستش را روي هم ميگذارد، روي شما قاب ميبندد، و آنگاه است كه مجبوريد برويد؛ قاطع و بيتخفيف.
آقای ابک، از خلال فیسبوک
شما فرض کنید دربارهی ما وبلاگنویسهای لعنتی، دربارهی وبلاگ، دربارهی این درد مزمن، با لیبل از خدمات و خیانتها، کلن.
Labels: کوت |