« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2015-05-10
تراویسِ پاریستگزاس از ناکجاآبادش بعدِ چهار سال برگشته. شب را نمیبردش خواب و ایستاده به ظرفشستن، در آشپزخانهی خانهی برادرش، والت. فردا صبحش هم نشسته به واکسزدن کفشهای والت، برادرش و زنش و هانتر، پسرش. داشتم فکر میکردم این که تراویس ایستاده به ظرفشستن از یک درماندگی دارد میآید. از ندانستنِ این که حالا چه باید کرد. از بیچارهگی. از این که آدمی گاهی آنقدر ناتوان است در تشخیص این که چه باید کرد برای دیگری، برای نشاندادنِ مِهرِ ابترش به دیگری، که دمِ دستترین کارِ پسندیده که مو لای درزِ پسندیدگیاش نرود را انتخاب میکند. این که بدانی لااقل این یک کار مفید و بیضرر هست که میشود انجامش داد، بعدِ آن همه زخمی که زدی، آن همه گندی که زدی. داشتم فکر میکردم این که آدم این ظرفشستنها، واکسزدنها، کلیدوپریزتعمیرکردنها را اینطور با جدیت دست میگیرد، گاهی از سر این است که دلت میخواهد لااقل یک کارِ درست انجام داده باشی، یک کاری که خیالت راحت باشد بیهیچ تاویل و تفسیری، کارِ درستی است. همینقدر «دسپرت».
|