داشت میگفت تا حالا، به عمرم، با کفش روی فرش نرفتم. رویکردش رعایت بهداشت نبود. رعایت هنر بود. رعایت فرش به مثابه یه اثر. با اون همه دقت و ظرافت و وسواس بافته میشه که بره زیر پا. الان صدای طراح نوعی صندلی هم درمیاد که با اون ظرافت و دقت و وسواس طراحی و ساخته شده که بره زیر باسن. عجیبه دیگه.
گفت قبل خواب خودتو یه جای امن، یه جایی که حالت خیلی خوش بوده، یه جایی که شوق داشتی تصور کن. رفتم حیاط عشرتآباد، یه عصری که تمام حیاط رو فرش پهن کرده بودن. پهنکردن فرش تو حیاط یعنی مهمونی. یعنی مجلس. یعنی به شادی یا غم قراره خیلیها جمع بشن و بشینن و اختلاط کنن. یعنی ما هفتهشتدهدوازدهسالهها قراره بهمون خوش بگذره دور هم. فارغ از دورهمی، این که یهو امکان نشستن کف حیاط، هر گوشهش، بهم داده میشد مبنای اصلی اون ذوق و شوق بود. این که فرش امکان میداد از فضا یه جور دیگهای استفاده کنم. این که دیگه حکم، نشستن روی نیمکتها و لبههای باغچه نبود. کل حیاط زمینِ نشستم میشد. دست و پام باز میشد. بعد شب میشد. میشد تشک و لحافت رو هرجایی بندازی و زیر آسمون بخوابی. آسمون هم امکاناتش گستردهتر میشد.
فرقی نداره حسینیه و تکیه باشه یا پارکینگ و حیاط و خیابون، بساط عزا باشه یا سخنرانی یا بزم. هرجایی که غیرقاعده مفروش بشه حالم رو خوب میکنه. زمین مال من میشه انگار. راحت میشم باهاش. خودمونی میشیم با هم.