رفتار آدما حین سوگ خیلی موضوعمه. اولبار اینجوری بود که کودک بودم و یکی مرده بود و یادم میاد کمی بهم برخورده بود که داییجان وسط ختم یارو که رفیقش بود داره خوشوبش میکنه با باقی رفقاش. انتظار داشتم ۲۴/۷ داغون باشه. بعدتر یاد گرفتم که اینجوری نیست روال قضیه. که از قضا صابعزا لازم داره خستگی در کنه، لازم داره شب اول قبر که مرحوم تحت انواع فشار نکیرمنکره، بشینه خاطرات خندهدار مرحوم رو هم تعریف کنه. که بقا، بقا مهمه، حفظ و نگهداری از ماترک مهمه. حفظ آدمیزاد مهمه.
بعدها بارها خودم رو رصد کردم که سوگ داره کار خودشو میکنه اون زیر، تخمشه انتطارات جامعه، که میتونی سنگین و له باشی زیر بار سوگ کسی و شب پارتی سنگین کنی. برقصی و مست کنی و بالا باشی و انگار نه انگار. ولی اون ته یه غم هیولاواری کمین داشته باشی که بیاد یهو یه لحظههای بیربطی بزنه بیرون.
امشب مچ خودم رو گرفتم که هی وقت و بیوقت میرفتم یه گوشهای عکس و فیلمای نیما رو نگاه میکردم و مچاله میشدم. برای خودم، بیثبت، بینشر.