« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2016-03-07
۱
گشتم و نیافتم. عجیب بود که سوژهای به این هلویی را چطور تا به حال صبر کرده بودند تا بسازند. تم فرود و جنگیدن و مقاومت و صعود مجدد، برائت از مککارتیسم و کمیتهی فیلان، پشت پردهی هالیوود، قصهای که در خودش اسپارتاکوس و تعطیلات رمی و ادوارد جی رابینسون و جان وین و کرک داگلاس و الخ دارد و بالاخره شخصیت فیلمنامهنویس در مرکز درام که فیلم را لاجرم از کوت لبریز میکند. هالیوود چطور این ترکیب مواد خام درخشان را تا به حال توی کشو نگه داشته بوده الله اعلم.
۲
آقای ترومبو مشغول نوشتن فیلمنامهای برای آقای پریمینجر (یا گر) است. آقای کارگردان ایراد میگیرد که صفحات فیلمنامه فاقد نبوغ است. آقای فیلمنامهنویس جواب میدهد که اگر تمام صفحهها دارای نبوغ باشند فیلم «بورینگ» از آب در خواهد آمد. و این «جملهقشنگه»ی فیلم است. بردارید هزار جای دیگر هم استفاده کنید. جای «فیلم» هم بگذارید معماری، نوشته، آدم، هرچی.
۳
راستش فیلم «ترومبو» سرگرمتان میکند اما شگفتزدهتان نمیکند. دلتان بخواهد البته میتوانید پل تاریخی بزنید بین دوران مککارتیسم هالیوود و حال و روز الان ما. ولی آن هم تجربهی غریب و تازهای نیست. آقای لویی سیکی را اگر دوست داشته باشید یک شخصیت ایدهآلیست و طبعنبازندهی خوبی را در این فیلم بازی میکند. آقای برایان کرانستون هم در نقش ترومبو دیدنیست و آدم خوشحال میشود که آدمی با این همه استعداد در شصت سالگی بالاخره جای خودش را دارد پیدا میکند. میمیک صورت و بازیهایی که با لب پایینش میکند و چشمها و راهرفتن و شانهها و الخ. خدا رحمت کند رفتگان سازندگان بریکینگبد را، بابت این انتخاب و کشف و معرفی.
۴
دغدغهی چپ و راست هم اگر داشته باشید سکانس دریاچهی خانهی ترومبو جای خوبیست برای این که قلقلک مختصری بشوید. آنجا که دو عضو حزب کمونیست آمریکا، ترومبو و آرلن هیرد (لویی سیکی) بعد از اولین تهدیدهای کمیته به ممنوعالکاری و زندان، دارند با هم حرف میزنند. جایی که هیرد به مثابه یک چپ درستوحسابی و بیپول، ترومبو را بابت ثروتش و دریاچهی شخصیاش و انگیزههایش برای پایداری روی عقایدش زیر سوال میبرد (یاد رفقای چپنمای پرچمبهدست خودمان بیفتید لطفن) و ترومبو برایش خطابه میرود که من حاضر نیستم همهی اینها را در راه عقایدم بدهم اما حاضرم همهی آنها را به ریسک بیندازم و بلاهبلاه. آقای هیرد هم میگوید قبول، من در دادگاه و مبارزه کنارت خواهم بود اما تو را به خدا دیگر این جور مزخرفات را تحویلم نده.
Labels: سینما، کلن |