« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2006-01-16


1. آقای سر هرمس مارانای بزرگ زمانی دور فکر می کرد وبلاگ نوشتن یعنی خوددرمانی، یعنی خالی کردن و خالی شدن و گاهی هم خالی بستن. مثل کسی که دراز کشیده روی مبلِ چرمیِ سیاهِ دفترِ نیمه تاریکِ آقای روان کاو و دارد همین طور بی وقفه آن قدر حرف می زند تا خالی شود و همه ی عقده های سرکوب شده خودشان را نشان دهند و به سطح خودآگاه بیایند و وبلاگ نویسِ مادرمرده آرام و سالم بشود. این دوره که تمام شد، یعنی به خودی خود عمرش سر آمد، مدتی ننوشت و بعد دوباره شروع کرد اما این بار وبلاگ نوشتن برای اش به معنی مخاطب داشتن بود. تولید محتوای فارسی در وب، به قول آقای سانسورشده. پس کم تر از زندگی خصوصی اش نوشت و فکر می کرد لذتی که می برد از جنس شنونده داشتن است. چند صباحی گذشت. کم کم آمار بازدیدکننده های روزانه برای یک وبلاگ ناآشنا و عمومی و غیرتخصصی و غیررمانتیک و غیر...، به حد مطلوبی رسید و تازه آقای مارانای بزرگ به این فکر افتاد که می نویسد نه صرفاً برای خواننده داشتن، بلکه برای ایجاد یک ارتباط دوسویه و فعال. این طوری بود که کامنت ها برای اش مهم شد. هم کامنت های خودش و هم مالِ ملت! حالا لذتِ قضیه در این بازی حاشیه بود. (یا شاید هم حاشیه ی بازی!). باز هم مدتی گذشت تا سر هرمس کبیر، برای اش روشن شد که اصلاً قضیه همان داستان کهنه و جذابی است که یک عده آدم باحال دور هم برای مدتی جمع بشوند و انرژی های شان را تجمیع کنند و سر به سر هم بگذارند و گاس که از هم چیزهایی هم یاد بگیرند و هر روز داستان بامزه ای برای هم ساز کنند و به هم گیر بدهند و حلقه ی اخوتی تشکیل بدهند که به هرحال عمری دارد و موضوع حالا و اکنون است و... . این ها را بگذارید کنار داستان حلقه های کذایی آقایان مارانای جونیور و آقای سینِ خانم شین و همه ی دوستان و اذنابی که به هرحال در این باب قلمی فرسودند و لگدی به هم پراندند و حالی بردند. پس لطفاً تمام کسانی که مایل اند عضو انجمن اخوت یاران حلقه باشند، به آقای ب (بولتس سابق) مراجعه کنند و از آن جایی که آقای ب استاد راه انداختن و ایجادکردن و خلق کردن و بعد، ادامه ندادن است، به ترین گزینه برای این عضوگیری است. گاس که اگر مصاحبه ی حضوری هم ترتیب اش داده شد و افراد متقاضی آدم های جذابی بودند، ما خودمان هم خودی نشان دادیم. همین جا هم بگوییم که عمر این تشکیلات انجمن اخوت حکماً کم تر از همین برفی خواهد بود که الان در دامنه های جنوبی البرز آرام و سبک نشسته است!

2. در مورد آن قضیه ی مصاحبه همین جا خیال آقای ونگز را راحت کنیم که مصاحبه پشت درهای بسته انجام نخواهد شد مگر این که مورد خاصی باشد!

3. آقای امیرخان! شما پسرم هنوز در بند متنی و لذت حاشیه را نگرفته ای جانم. آن برادر بزرگ تر ات هم تا جایی که بتواند بین متن و حاشیه اش فاصله می اندازد و حتی هویت های جداگانه هم برای شان دارد. ان شاالله جفت تان به اندازه ی ما بزرگ می شوید و حاشیه مالی می کنید! (آقای غزمر شلقزمره! خودتان خوب می دانید که ما شما را بیش از آقای سانسورشده دوست داریم!)

4. این خواهرزاده ی نابغه ی کج عقل ِ سورپرایز ِ ما دوباره چند تا پست ِ بی نظیر نوشته که به خواندن اش می ارزد. البته حالا دیگر 8 ساله نیست و دارد به 10 ساله گی می رسد اما کولاژهای متنی اش حکایت از ذوق سرشاری دارد که حکماً از دایی اش (جناب سر هرمس مارانای افسانه ای) به ارث برده است.

5. برای مان جالب است که آمار بازدیدکننده های وبلاگ ما و فوتوبلاگ آقای مارانای جونیور همیشه فاصله ی کمی از هم دارند. وبلاگ خانم مارانای دوست داشتنی و وبلاگ آقای مارانای جونیور هم همین طور. این یعنی هر بنی بشری که سری به یکی از ما می زند، احوال پرسی ای هم از بقیه ی اهل منزل می کند که رفتار کاملاً پسندیده ای است. اما این وسط، آمار بازدیدکننده های فوتوبلاگ خودمان بسیار کم تر از این چهارتای دیگر است. داریم فکر می کنیم برای این دوستان و اذناب، ظاهراً متن جذابیت بیش تری نسبت به تصویر دارد.

6. از معدود برنامه هایی که هنوز می شود در تله ویزیون دولتی ایران پای اش نشست، همین برنامه ی سینما و ماورا است که شهرام جعفری نژاد، شادمهر راستین و احمد میرزمانی اداره اش می کنند. از سانسورهای احمقانه و بی شرمانه ای که به فیلم ها تحمیل می شود و دوبله های گاه بی کیفیت و باندهای صدای دست کاری شده و جعلی (در فصل مونولوگ های عاشقانه ی فرشته و ماریان در فیلم بهشت بر فراز برلین، در پس زمینه تم معروفی ساخته ی آقای موریکونه ی بدبخت گذاشته بودند که فکر کنم مالِ روزی روزگاری آمریکا بود!) که بگذریم، ژانر انتخاب شده حرکتی تازه در تله ویزیون است که البته با سیاست های روح پروری اخیر سیما تطابق دارد. از آن مهم تر شکل بدیع و جذاب و پرتحرک میزگردهای تحلیل فیلم است که سرآمد همه ی برنامه های مشابه است. توی حرف هم پریدن های جعفری نژاد و میرزمانی حس لایو بودن و معاصر بودن را به فضا تعمیم می دهد و بحث ها چون از دو دیدگاه (و گاه سه دیدگاه) و بینش مختلف می آید، تلاقی ها و برخوردهای جذابی پدید می آورد. ما از سال ها قبل همیشه با این آقای جعفری نژاد (که اتفاقاً او هم معمار است و شیفته ی سینما) سمپاتی خوبی داشتیم و بعد از چند سال فاصله از روزهایی که با هم در آن فیلم خانه ی کوچک، فیلم می دیدیم و درباره اش گپ می زدیم، هنوز هم افق های نزدیکی داریم.

7. بهشت بر فراز برلین (بال های اشتیاق) آقای وندرس، از آن فیلم کالت های محبوب آقای مارانا (و احتمالاً جمع کثیری از آدم های فانی!) است. نه فقط بدین خاطر که درباره ی فرشته ها و عالم بالا (بخوانید عالم ِ ما!) است بلکه به دلیل چندین و چند لایه گی فیلم که می شود پس ِ هربار دیدن، وجهی از آن را گرفت و درباره اش حرف زد. شاید باید بنشینیم و دلایل مان را برای این همه دوست داشتن این فیلم ردیف کنیم.

آ- آقای وندرس را به خاطر عموم فیلم های اش دوست داریم.
ب- آقای پیتر هانتکه و نمایش نامه ها و نوشته ها و شعرها و بینش اش را دوست داریم.
پ- فیلم تقدیم شده به همه ی آن هایی که قبلاً فرشته بودند، از جمله آقای یاسوجیرو زو و آقای پیتر فالک. (اصلاً انتخاب همین پیتر فالک از آن ایده های فوق العاده است)
ت- فیلم در ستایش انسان است – در تقابل با فرشته ها و ایدئالیسم شان – در ستایش زمان حال – در برابر ابدیت – در ستایش زمین – در مقابل آسمان – و بالاخره به زعم ما در ستایش اومانیسم – در مقابل معنویت.
ث- فیلم در ستایش سینما است. از ایده های رو و دم دستی تا ایده های بصری خوبی که دارند روی همین وجه تاکید می کنند. فیلمی که دارد در فیلم ساخته می شود و دوربینی که گاه و بی گاه به جای فرشته ها می نشیند و آدم ها را نظاره می کند.
ج- همه ی چیزهایی که در فیلم به عنوان چیزهایی برای لذت بردن از زندگی از آن ها یاد می شود: قهوه خوردن، دست به هم مالیدن در سرما، راه رفتن، دروغ گفتن، سیگارکشیدن، زن، اصلاح کردن، دوش گرفتن، لمس اشیاء، خندیدن و اختیار مرگ خویش را داشتن و...
چ- درباره ی سقوط و هبوط بودن و طی میسری متفاوت با همه ی چیزهایی که قبلاً درباره ی انسان و فرشته و شیطان شنیده بودیم.
ح- برلین را همین طوری با خرابه ها و زشتی های اش دوست داشتن (همین طور که ما این تهران بی ریخت مان را دوست داریم و گاه چنان از فضاهای شهری و معماری های بی ریشه و متنوع و مردمی و غیرمنتظره اش حرف می زنیم که ملت برای مان حرف درمی آورند!) و اصلاً در ستایش شهری به همین صورتی که هست بودن. در ستایش آدم های معمولی (برای ما، فانی!)

و ما هم فکر می کنیم، مثل آقای میرزمانی، که هنوز هم می شد که قاب های تصویری خوش عکس تری انتخاب کرد. گاهی فکر می کنیم کاش آقای وندرس این فیلم را بعد از این که برفراز ابرها را با آقای آنتونیونی ساخته بود، می ساخت تا از ترکیب بندی های قاب های آقای آنتونیونی بزرگ، خیلی چیزها یاد گرفته بود.

8. دارد این پست طولانی می شود اما دل مان نمی آید این قصه ی بی نظیر خانم پیاده را دوباره این جا پابلیش نکنیم:

«
می توانم اینجا سیگار بکشم؟

در که زد ژاکت پوشیدم روی لباس خواب و در را باز کردم. گفت که برای تعمیر کولر ها آمده است.

گفتم: الان که کسی کولر روشن نمی کند.
گفت : برای همین الان بهترین موقع است.

نفهمیدم. وسایلش را آورد تو. رفتم دستشویی. موهایم را شانه کردم. دندانهایم را شستم. لباسم را عوض کردم و عطر زدم. داشت پیچهای کولر را باز می کرد.نوشته های خالکوبی شده روی دستش را سعی کردم بخوانم .

گفت: معذرت می خواهم.خانه سرد شد. پنجره ها باید دو ساعتی باز باشند.
گفتم: من مشکلی ندارم.
گفتم : موش از این سوراخ به این کوچکی رد می شود.

سوراخ تهویه آشپزخانه را نشانش دادم. سرش را بلند کرد. زنجیر دورگردنش را توی یقه لباسش کرد.

گفت : شاید.. موش دیده اید؟
گفتم : بله... دیروز عصر.. شب اصلا نخوابیدم .. صداش می آمد.. چیزی را می جوید..
گفت : به دفتر ساختمان گفتید.
گفتم : بله.. دوتا تله که چسب دارد.. نمی دانم شما چی بهش می گویید.. از این ها که سیاه است..
گفت : تله چسب.
گفتم : همان.. آوردند.. گذاشتد.. کنار اتاق.. ولی فکر می کنید موش برود رویشان
گفت : آره.. می رود...
گفتم : من از موش خیلی می ترسم.. من دیشب اصلا نخوابیده ام.. حس کردم دارد می آید روی تخت.. تا صبح چراغ را خاموش نکردم ...فکر نمی کنم امروز بتوانم بروم سرکار...
گفت : تنها زندگی می کنید؟
گفتم : بله... قهوه می خوری؟
گفت : آره.. می توانم اینجا سیگار بکشم.
گفتم : حتما..
»

از این داستان خانم پیاده، یاد سینمای کلاسیک می افتیم، فصل هایی که هاکز می ساخت، وقتی که لورن باکال و همفری بوگارت به جای این که اشتیاق شان را به هم به صورت مستقیم بیان کنند، در باره ی اسب حرف می زندند و یا در خواب بزرگ، آن طوری که با کبریت بازی می کنند. اروتیسمی که در این دیالوگ ها است، از جنس همان غنایی است که در آن فیلم نامه ها بود و آن قدر دوست اش می داشتیم. رد پای آقای همینگوی بزرگ را در دیالوگ نویسی خانم پیاده می بینیم و مطمئن هستیم که ایشان هم مثل ما به آقای همینگوی ارادت دارند.
داریم سعی می کنیم حوصله به خرج دهیم و دلالت های کلیدی اروتیک قصه را بازگو کنیم:

آ- ژاکت پوشیدم روی لباس خواب
ب- الان بهترین موقع است
پ- وسایلش را آورد تو
ت- رفتم دستشویی
ث- پیچهای کولر را باز می کرد
ج- خالکوبی شده روی دستش
چ- من مشکلی ندارم
ح- از این سوراخ به این کوچکی رد می شود
خ- سوراخ تهویه آشپزخانه را نشانش دادم
د- شب اصلا نخوابیدم
ذ- دوتا تله که چسب دارد
ر- از این ها که سیاه است
ز- فکر می کنید موش برود رویشان
ژ- حس کردم دارد می آید روی تخت
س- تا صبح چراغ را خاموش نکردم
ش- فکر نمی کنم امروز بتوانم بروم سرکار
ص- تنها زندگی می کنید؟
ض- قهوه می خوری؟
ط- می توانم اینجا سیگار بکشم؟
ظ- حتما...

سه نقطه های متن، مثل آن قسمت هایی است از یک تصویرسازی اروتیک که بیننده نمی بیند و باید خودش تصور کند. موش در این جا به نظر می رسد کارکردی جنسی دارد و نمادی برای عنصر مردانه است. (لطفاً پوزخند بزنید!) یک بار دیگر داستان را با این نمادهای موش و دو تا تله چسبی که باید روی شان برود تا گیر بیفتد، بازخوانی کنید. شاید داریم زیاده روی می کنیم ولی حتی آن پنجره هایی که باید دو ساعتی باز باشند هم به نظر ما کنایه ای از اندام ها است. همه ی این ماجرا ربطی به ذهنیت خراب آقای هرمس مارانا ندارد و البته خود این طفلک خانم پیاده هم شاید از خیلی نمادها آگاهانه استفاده نکرده باشد ولی ناخودآگاه بعضی ها را خلق کرده و در جای درست اش قرار داده. نمی دانیم چرا این ایجاز را در داستان پنگوئن در حیاط پشتی اش ندارد و در عوض همین که پیش طرح های اش را برای مان تعریف می کند، خودشان از خیلی از داستان ها کامل تر است. وقتی مایه های قصه های بعدی اش را خیلی مختصر و مفید لو می دهد (درست عین این که در سالن سینما نشسته باشیم و آنونس فیلم های آینده را ببینیم که خیلی وقت ها از خود فیلم ها موجزتر و به تر هستند)، ما در ذهن مان آن ها را می سازیم و فکر می کنیم شاید همیشه هم لازم نباشد اصل قصه ها نوشته شود.



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024