« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2007-05-14



1
تا جایی که یادمان می‌آید، تازه هبوط‌مان تکمیل شده بود – ما هبوط‌مان اصولن سی سالی طول کشید تا جا بیفتد و دم بکشد. بلانسبت در مایه‌های قرمه‌سبزی بود این هبوط آخرِ ما – که کافیه‌نشینی‌مان را شروع کرده بودیم. حالا یک مدتی‌اش را در تاریکی بودیم و بدون خانم مارانا/کوکا در کافه‌ها سپری می‌کردیم ولی در چیزی که می‌خواهیم بگوییم توفیر چندانی ندارد. مجبوریم، می‌فهمید دیگر، مجبوریم اعتراف کنیم که کافه‌نشینی‌های ما فاقد هرگونه رابطه‌ی انتلکتوآله با فرهنگ و جوانب آن بود و صرفن در امتداد هوس‌های دیونیزوسی‌مان – در شهرِ شما: شکم اونلی!- شکل می‌گرفت. از روزهای کافه‌شبانه و احمدرضای عزیز تا – این وسط‌ها چرا بعضی جاها تاریک و تارند؟ چرا آدم‌ها صورت ندارند؟ چرا خیابان‌ها و کوچه‌ها گم شده‌اند؟ چرا کسی اسمی ندارد؟ - صبحانه‌های کافه‌پاریس با آن حجم انبوه ماگ‌ها، وقت و بی‌وقت‌های لینت (رازمیک قدیم) و موسیو آلبرت با فرانسه و کتلت و استیک و صبحانه و نهار و شام! برای همه‌ی اعصار، با جناب جونیور هم که باشی، در جوار خود موسیو و نواسموکینگ ایریا، عصرانه‌های نان و پنیر کافه کاخ با جناب جونیور که در چمن‌ها غلت می‌زند، تا کافه گالری و پیش‌خدمت‌های مودب و آشنای‌ش، تا حتا کافه‌ی فوردکورتِ جام جم با چیزکیک‌های معرکه‌اش که تنها دلیل‌مان است برای رفتن به کافه‌ای که در آن نمی‌شود دود کرد، تا آن شِیک‌های سنگین خیابان سنایی، رولت‌های تازه مادام با کافه‌گلاسه‌های بی‌نظیرش در ویلا، پیرمردهای غرغروی فرتوت دوست‌داشتنی کافه نادری با آن نوستالژی عظیمی که در فضا موج می‌زند و می‌دانی که مال تو نیست، کافه پیچ مرحوم (شهریار که رفته باشد، پیچ مرحوم است حتا اگر هنوز باشد و آن پیچ گنده‌ی روی در و اسمی که ما برای کافه و منو‌های‌ش انتخاب کرده بودیم) با آن کوکتل‌های معطر الکلی‌اش در عصرهای خسته‌گی و دل‌داده‌گی، کافه‌فرانسه، کافه‌فرانسه‌ی عزیز با آن که آن روزها که زیاد گذارمان به آن‌جا می‌افتاد، این همه با صاحب‌ش رفیق نشده بودیم، کافه‌عکس که بیش‌تر شده بود این اواخر اتاق کنفرانس جلسات شرکت و جای ورق‌زدن مجله‌ی نشان و حرفه‌هنرمند، کافی‌تکِ بیست و چهارساعته که به‌ترین فایده‌اش همان قصه‌ای بود که سال‌ها قبل درباره‌ی آن‌جا نوشته بودیم، کافه عمران را که البته کافه‌ی جور دیگری بود و مربوط به ماقبل تاریخ‌مان می‌شود، و خب، الان تا همین‌جا را یادمان می‌آید. گاس که بعدن از خانم مارانا/کوکا کمک گرفتیم و تکمیل‌شان کردیم.
البته از شوکا و 78 و 72 و گودویی که تقریبن هیچ‌وقت پاتوق‌مان نشد هم باید بنویسیم انگار.
می‌بینید؟ کافه‌ها را عمومن با خوردنی‌های‌شان بیاد می‌آوریم. زئوس رحمت کند آن آقا را که در رساله‌های سیاسی اجتماعی‌اش، این همه به شکم اهمیت داده بود.
2
این میرزای ما هم یک چیزهایی از خودش می‌سازد قیامت ها! نگاه کنید:
سفر برعکس زندگی است، اگر زندگی آغازش به شما مربوط باشد و عموماً پایانش به اختیار شماست سفر آغازش دست شماست و پایانش دست زمین و زمان و حتی دختر چشم ابرو مشکی شهر بین راهی.
3
بعله اعتیاد بد است. اما این Sketch Up ِ گوگل دارد ما را از کار و زنده‌گی می‌اندازد این‌ روزها.
4
این‌جا را بخوانید. ایده‌ی نامه‌نوشتن به آقای پل آستر را دوست داشتیم. که البته امیدواریم تبدیل به غرنامه‌های روزمره نشود. هرچند خیلی هم نیازی نبود که نویسنده به آقای آستر گوشزد کند که این‌ها حرف‌های خودمان به خودمان است که داریم بلندبلند به شما می‌زنیم و این‌ها. آقای آستر خودش می‌فهمد این چیزها را!
5
هم‌میهن دوباره سروکله‌اش پیدا شد و کار ما درآمد! این دیگر روزنامه نیست. برای ما خدایان فضول که همه‌جای روزنامه‌ها را – گاس که از همان دوران طلایی صبح امروز و خرداد و نشاط – باید بخوانیم، روزنامه‌ای با این حجم – شماره‌ی اول‌ش که روی شرق را هم کم کرده است! – یعنی چشم‌های پف‌کرده و قرمز و (روی‌تان به دیوار) قضای حاجت‌های بی‌خودی طولانیِ آخرِ شب!
مبارک باشد!
بعدازتحریر: شرق هم که بعله! اما در یک قضاوت فوق‌العاده زودهنگام، کلن، شماره‌ی اول شرق را به شماره‌ی اول هم‌میهن ترجیح می‌دهیم. هرچند مرام رفاقت چیز دیگری می‌گوید. مگر نه آقای شمال از شمال غربی؟!
6
اتفاق مبارکی که افتاده، مجموعه‌ی گران‌قدرِ پاریس، دوست‌ت دارم (2006) است که توسط آقای بال‌افشان (که بنا به دلایلی لینک‌شان از این بغل کنده شده است و گاس که اگر دوباره همت کنند و خواب‌های هیجان‌انگیزشان را برای‌مان بنویسند، دوباره برگردد) به خانم مارانای ما هدیه شده است و خب طبعن ما خیلی خوش‌حال‌ایم!
7
راستی گفته بودیم که این فیلم ساکت و ملایمِ Last Days آقای گاس (!) ون‌سنت را از باقی فیلم‌های‌شان بیش‌تر دوست داریم؟ باید یک بار، سرِ دلِ راحت بنشینیم یک گوشه‌ی دنجی – بل‌که هم همان گل‌خانه‌ی متروکِ همین فیلم روزهای آخر باشد – و برای خودمان و شما تبیین کنیم که چرا مثلن فیلِ ایشان را دوست نداریم ولی این Last Days خلوت‌ش تا کجاها که ما را نمی‌برد.
8
از آقای بی‌گناه (بامدادِ سابقِ بلاگ‌فا و گل‌کوی امروز بلاگ‌اسپات!) که آبروی فرهیخته‌گی بیست ساله‌های ما است که بگذریم، این آقای توکای قدیس به شما آدم‌های فانی این امید را می‌دهد که می‌شود در آستانه‌ی پنجاه ساله‌گی بود و این همه شنگ و جوان‌دل. (گول آن هیکل گنده و سگرمه‌های درهم‌رفته و صدای بم و پوست تیره‌اش را نخورید!)
9
داشتیم فکر می‌کردیم اسم نوشته‌مان در هزارتوی هویت (که هنوز از تنور درنیامده!)، می‌توانست این هم باشد: نیمی‌م ز آب و گل/ نیمی‌م ز جان و دل.
10
یاد یک گفته‌ای از آقای کوندرا افتادیم. می‌فرمایند که قدرت واقعی نه در دست کسانی است که حاکم هستند بل‌که در دستان آن‌هایی است که می‌توانند سوال کنند. (حالا یادتان باشد که در این مملکت گل و بلبل ما، کسی را که بتواند سوال کند، عمومن نداریم. توانستن در این جمله یعنی بعد از پرسیدن، توی سرش نزنند!) ما، با تمامِ هرمس‌ماراناییت‌مان، عمومن وقتی یکی از شما آدم‌های فانی، صاف توی چشم‌های‌مان نگاه می‌کند و از ما سوال می‌کند، لحظه‌ای تمام وجنات کبریایی‌مان ناپدید می‌شود و یادمان می‌رود که می‌توانیم جواب ندهیم، سوال و سوال‌کننده را نادیده بگیریم و به‌روی مبارک‌مان نیاوریم.
برای‌تان پیش آمده که روبه‌روی این دوربین‌های تله‌ویزیون قرار بگیرید؟ از همین مصاحبه‌های تخمی‌/کیلوییِ خیابانی و این‌ها؟ دیدید چه‌قدر سخت است و چه تلاش آگاهانه‌ای باید بکنید تا بتوانید از اتمسفری که سوال‌کننده برای‌تان ایجاد کرده – از بازی‌ای که شروع کرده – خودتان را خلاص کنید و جوابی بدهید که بعدتر هم بشود که پای‌ش ایستاد؟
این‌ها را گفتیم که برسیم به این‌جا که بابت کله‌معلق‌کردن این مردکِ مجری تاک‌شوی مدل صداوسیمایی شب شیشه‌ای، یک تشکری از آقای رادان کرده باشیم. با آن صدای معرکه‌شان و حضور راحت و مطمئن و بی‌شیله‌پیله‌ای که جلوی دوربین داشتند. (این به طور کاملن تصادفی، تنها قسمتی بود که از این برنامه دیدیم وگرنه شنیدیم که آقای کیانیان عزیزمان هم همین‌جوری طرف را آچ‌مز کرده بودند. دستِ ایشان هم درست!)
11
یادمان باشد بدهیم این آقای عدنان حاج را هم جایی در بارگاه‌مان استخدام کنند. همان فوتوژورنالیست مادرمرده‌ای که رویترز به خاطر روشدن این که ایشان عکس‌های‌شان را با فوتوشاپ دست‌کاری می‌کردند تا تاثیرگذارتر بشود و به همین دلیل ایشان را اخراج فرمودند. (شرق دوشنبه، صفحه‌ی 28 – می‌بینید؟ قرار است از این به بعد لینک‌های‌مان این‌جوری باشد!) هرچه باشد ما یک نسبت دوری با آن مترجم خدانشناس و متقلب شبی از شب‌های زمستانِ آقای کالوینو داریم و از هرچه تقلب‌های این‌جوری و گول‌زدن ملت است، یک جای شیطانیِ وجودمان – بعله نمی‌دانستید! خدایان هم یک شیطانک‌هایی در خودشان دارند که به وقت‌ش رو می‌کنند! حالا نروید بفلسفید که لابد شیاطین هم خدایان کوچکی در گوشه‌ای از روح‌شان چمباتمه زده و منتظر فرصت است و بعد پای ما را به قضایای آیات شیطانی و اوراد الهی باز کنید و این‌ها – مشعوف می‌شود.
12
فرندزمان دارد به سلامتی به اواسط سیزن ده می‌رسد. می‌دانید؟ با کمال خست و ناخن‌خشکی فرندز دیدیم. گذاشتیم این همه طول بکشد. این همه کیف کنیم. از دوستان که دوران حادِ بیماریِ فرندزتمام‌شده‌گی را به سلامت پشت سر گذاشته‌اند، می‌خواهیم که پیشنهاد‌های‌شان را کامنتن و ایمیلن و تلفنن و فکسن به همان آدرس همیشه‌گی ما، المپ، جنب جواهرفروشی قازاریان، شماره‌ی 7 بفرستند.
13
گفتیم یک بار هم که شده از ... و ... اسمی در متن‌مان نیاوریم. ببینیم چه می‌شود!
14
یادتان می‌آید که ما این فیلم راه‌های جانبی (Sideways) را چه‌قدر و با چه شعفی دوست داشتیم؟ دل‌مان همین الان برای آقای پل جیاماتی هم تنگ شد!
15
یادتان هست که آن آقای پلیسی که در in the cut (همین بود اسم‌ش؟!) خانم جین کمپیون (فیلمی که به زعم ما از پیانوی ایشان خیلی به‌تر بود) بازی می‌کرد و بعد در درخشش ابدی یک ذهن بی‌لک، دستیار آن آقا بود، حالا هم در زودیاک آقای دیوید فینچر بازی کرده و ما این همه از شمایل این آقا، علی‌الخصوص با سبیل، خوش‌مان می‌آید، نام‌ش چه بود؟
(بعله خب! می‌شود یک گوگل ساده کرد! مساله این است که همین الان که داریم این‌ها را می‌نویسیم، بدجوری آف‌لاین هستیم.)
16
یک زمانی، لیست کتاب‌های جزیره‌ی تنهایی‌مان را این‌جا می‌نوشتیم، یعنی کتاب‌هایی که خوانده شده‌اند و دوست‌ داشته‌شده‌اند و لیاقت این را پیدا کرده‌اند که سر هرمس مارانای بزرگ آن‌ها را با خودش به جزیره‌ی تنهایی‌اش ببرد. بعدتر، لیست کتاب‌هایی را که به تازه‌گی خریداری کرده بودیم و در شرف خوانده‌شدن بودند – و فی‌الواقع، هنوز خوانده نشده بودند – این‌جا می‌نوشتیم. حالا این روزها، می‌خواهیم لیست کتاب‌هایی را که باید وقت کنیم و برویم بخریم تا گاس که وقت کنیم و بخوانیم‌شان، این‌جا برای‌تان – و برای خودمان که یادمان نرود! – می‌نویسیم.
این لیست هم اعتراف می‌کنیم که اگر آقای شمال از شمال غربی و رفقای زحمت‌کش‌شان در اعتماد و هم‌میهن نبودند، لیست نمی‌شد!

- فیلم‌نامه‌ی جانی‌گیتار (طبعن نوشته‌ی آقای مرحوم نیکلاس ری)
- کتاب تنگنا به تالیف آقای گل‌مکانی عزیز (طبعن درباره‌ی تنگنای آقای نادری)
- قصه‌های قروقاطی نوشته‌ی آقای کورتاثار (فانتوماس را که یادتان هست)
- پروانه و تانک نوشته‌ی آقای همینگوی عزیز (طبعن مجموعه‌داستان است)
- حق‌السکوت نوشته‌ی آقای ریموند چندلر (آن‌قدر گیر دادید که بالاخره تصمیم گرفتیم طلسم را بشکنیم و چندلر بخوانیم)
- نوای سحرآمیز از آقای اریک امانوئل اشمیت (آن خرده‌جنایت‌ها و...)
- من که حرفی ندارم نوشته‌ی آقای موراویا (الان دفعتن یادمان رفت چرا این همه عطش داشتیم برای خواندن این یکی)
- هرگز رهای‌م نکن نوشته‌ی آقای ایشی گورو (هنوز هم که هنوز است بازمانده‌ی روز را خیلی می‌پسندیم. علی‌الخصوص که آقای دریابندری قیامت فرموده بودند.)

تا تولدمان که خیلی مانده وگرنه می‌گفتیم از این لیست برای‌مان کادو بیاورید! گاس که باید شهر کتاب کارنامه را در برنامه‌ی روزانه‌مان، دو خط بالاتر از دو پاکت شیر پاک تازه‌ی جناب جونیور قرار دهیم!
17
یک‌خرده اعتراف‌ش ممکن است کار درست و اخلاقی‌ای نباشد. اما ما المپی‌ها اگر اخلاق سرمان می‌شد که وضع‌مان این نبود. حالا هم آمدیم بگوییم حسن بزرگ گوگل‌ریدر این است که فقط و فقط وبلاگ‌هایی را که واقعن می‌خوانیم مرتب، در آن لیست می‌کنیم. بدون تعارفات معمول لینک‌کردن و لینک‌دادن و این‌ها که به هرحال در هر لینک‌دانی هر وبلاگی، تا حدی موجود است. مثلن همین موسیو ورنوش خودمان. خب ما سالی یک بار هم وبلاگ این موجود را نمی‌خوانیم (با این که هر روز آپ‌دیت می‌کند طفلک!!) اما مجبوریم، بعله می‌فهمید، مجبوریم لینک‌ش را این بغل به هزار دلیل بگذاریم. خوش‌حال‌ایم که در گوگل‌ریدر از شر دیدن هرباره‌ی هرروزه‌ی اسم‌ش خلاص شدیم.
18
مارک رافائلو! (ناغافل یادمان آمد!)



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024