« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2007-07-11 آمده بودیم بنویسیم برایتان از هممیهن که جای عکسهای تمامقد و سرمقالهها و صفحات کتابش چهقدر خالی است. آمده بودیم بنویسیم از شرق که زئوس را شکر، هنوز هست و نمیدانیم تا کی. آمده بودیم بنویسیم این ستون بامزهی این مردمانِ خبیثِ آقای کاوهی میرعباسی را از دست ندهید، که ضدفراموشیهای آقای سپانلو را که این بار دربارهی جهانملک خاتونِ شاعره و روابط غیرافلاطونیش با حافظ نوشته، که ادبنامهی دیروزش را که قد سه ماه داستانهای کوتاهِ آخرِ شبیِ توالتفرنگیخوانی دارد، که سلسلهیادداشتهای محسن نامجو را که توسعهی یافتهی همان اولین و آخرین پستِ وبلاگش ، در باب ریتم است، که میرفتاحِ عزیز با کرگدننامهاش و قلندرانِ پیژامهپوشش، که سنت حسنهی استفاده از عکسهای بزرگ، که کاریکاتورهای معرکهی آقای صافی، که عکسها و سوتیترهای رندانهاش را از دست ندهید. که مصاحبهی پریروز آقای جوانفکر، مشاور مطبوعاتی آقای رییسجمهورمان که فرمودهاند: آقای دکتر احمدینژاد با طراحی حسابشدهای در ارتباط با آمریکا اعم از مصاحبههای مکرر با رسانههای آمریکایی و دو سفر به نیویورک، یقهی آمریکا را در خود آمریکا گرفت! را بخوانید و بخندید. که از پدرسوختهگی و بازیگوشی بچههای صفحهی تجسمی برایتان بگوییم که در آن مطالب مفصل درباب عکسِ پولیتزرگرفتهی آقای جهانگیر رزمی، چهار صفحه دربارهی آن عکس کذایی نوشتهاند ولی نتوانستهاند که یک ورسیون دو در دوی همان عکس را یک گوشهای یواشکی چاپ کنند که ملت هم بدانند دربارهی کدام عکسِ اعدام دستهجمعی در کردستان اصلن دارد دعوا و بحث میشود. که باز در مصاحبه با جمشید بایرامی، اصلن دربارهی تعهد اخلاقی عکاس در ارتباط با سوژهاش صحبت بشود و پای آن عکس معروف آقای باطبی وسط بیاید و بلاهایی که سر ایشان آمد، و باز نه اسمی از آن طفلک در روزنامه بیاید و نه همان عکس، دوباره چاپ شود. که هجده تیر بیاید و برود و مجالی نباشد برای نوشتن از آن ماجرایی که قلبِ رهبرِ فرزانهی جهان اسلام را به درد آورد! (الهی بگردم!!) که امروز شد و این تیتر بزرگ انحلال که ما دوست داریم آن را انهدام هم بخوانیم و این مقدمهی درخشان خانم بهناز صادقپور که: سازمان مدیریت و برنامهریزی منحل شد تا دیگر یک نهاد فرابخشی، خار چشم سایر دستگاهها و وزارتخانهها نباشد. سازمان از بین رفت تا درگیری میان ناظر و مجری از بین برود. سازمان منحل شد تا هر دستگاهی خودش بودجهی مورد نظرش را پیشنهاد دهد و بودجهی پیشنهادی با حداقل تغییر به تصویب برسد. سازمان تجزیه شد تا دیگر برنامهریزی در کار نباشد و هیچکس عملکرد پایینتر از اهداف برنامهها را به رخ دولت نکشد. سازمان ادغام شد تا دیگر وزرا اعتراض نکنند که ارزش افزودهی بخش آنها بیش از اعلام سازمان مدیریت و برنامهریزی بوده. یا شاید سازمان از بین رفت چون احتیاجی به مدیریت و برنامهریزی نداریم.
دلمان برای آقای ب تنگ شد ناغافل. |