« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2008-01-24 آقای عبرت حدود پنجاه و هشت سال دارد. کارت ملیاش برخلاف سایر اعضای خانواده هنوز به دستاش نرسیده است. برای گرفتن آن، مجددن اقدام کرده است. آقای عبرت در روز موعود برای دریافت کارت ملی به دفتر پستی پل رومی آمده است. خانمِ پشتِ باجه، به آقای عبرت اطلاع میدهد که ایشان بر اساس مدارک دولتی، حدود هشت سال قبل، در بیستم دیماه هزار و سیصد و هفتاد و هشت، به دلیل بروز مشکل حاد تنفسی، در بیمارستان دی مردهاند و در قطعهی 178 بهشتزهرا دفن شدهاند. این را مدارک ادارهی ثبت میگویند. گواهی دفن و پزشکی قانونی و غیره هم ضمیمهی پرونده است. خانم پشتِ باجه اضافه کرد که آقای عبرت میتواند برای اطلاع از صحت و سقم این موضوع، نام خود را در سایت بهشتزهرا سرچ کند. آقای عبرت، غمگین میشود و به خانه برمیگردد. آن روز نهار نمیخورد. میخوابد. طرفهای ساعت هفت عصر، به دخترش تلفن میکند. ساعت نه با همسرش شام میخورد. فوتبال نگاه میکند و به تختخواب میرود. طبعن خواباش نمیبرد. تصمیم میگیرد از فردا صبح، جوری که کسی متوجه نشود، به جمعآوری مدارک برای اثبات زندهبودن خودش بپردازد: عکسهایی که در این هشت سال اخیر گرفته است، جاهایی که امضا کرده، وامهایی که گرفته، قبضهای برق و تلفنِ پرداختشده، مهمانیهای رسمیای که دعوت شده، تصادفهایی که کرده، مدارک کورتاژ شش سالِ قبل همسرش، فیلمِ ضبطشدهی مصاحبهای که در محرمِ دو سال قبل، در خیابان سهرهوردی شمالی (تقاطعِ شهیدقندی) با او شده بود، نامههایی که از این و آن در این مدت برایاش رسیده و گرفتن استشهاد از فامیل و اهالی محل مبنی بر زندهبودناش که البته برای توضیح این آخری، کمی دچار مشکل میشود. آقای عبرت تصمیم میگیرد برای محکمکاری، دفتر خاطرات این هشتسال را کپی کند. گرچه خودش هم اعتراف میکند که در این هشت سال اخیر، مطابق با آنچه در دفتر خاطراتاش میبیند، کمی ناخوش بوده است. کمی احساس ناراحتی در معدهاش داشته، تهسیگارش را از بالکن به پایین پرت نکرده، دیدش کم شده، به گودی کمر همسرش دست نکشیده، کلسترولاش بالا رفته، کوچهی سوم را ورودممنوع نرفته و مثانهاش چند بار سنگ ساخته است اما اینها هیچکدام دلیل بر زندهنبودناش نمیشود. گرچه، خوب که نگاه کنیم، هیچکدام از آن مدارک جمعآوری شده هم دلیل محکمهپسندی برای زندهبودن آقای عبرت در این هشت سال محسوب نمیشود. |