« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2008-05-19 آنطرف، دنیای غیروبلاگی را میگویم، روابطت با آدمها از یک زاویهای، تقریبن در یک سطح است: آدمی را که از بوسیدنش سیر نمیشوی، آدمی را که اصرار دارد با هم قهوهای بخورید، آدمی که دلت میخواهد هربار راهتان از کنار هم گذشت در آغوشش بگیری، آدمی که دلت میخواد هربار، ساعتها بخندید با هم به آدمی دیگر، آدمی که در هر ملاقات، حالِ عمهی بزرگت را میپرسد، آدمی که دلت میخواهد ساعتها و ساعتها، از کوبریک با هم حرف بزنید، آدمی که باید نامهات را بدهی دستش و خلاص، آدمی که دلت نمیآید صبح شود و از کنارش بلند شوی، آدمی که زنگ زده فقط تولدت را تبریک بگوید و ساعتها تعارفات مزخرف بارت میکند، آدمی که تمام فوتبالهای دنیا حتا تراکتورسازی- شموشک هم با او دیدن دارد، آدمی که برایت چایی میآورد، آدمی که هر آوایی که از حنجرهی نامجو و مرکوری و موریسون بیرون آمده میخواهی شرح و لذتش را با او قسمت کنی، آدمی که صرفن پسرعمویت است، آدمی که حاضری به پیشنهادِ عرقخوریاش، اول صبح حتا، جواب مثبت بدهی، آدمی که نشسته روبهرویت و مدام مزخرف میگوید تا ساعت جلسه تمام شود، آدمی که شب تا صبح نشسته مقابلت و در سکوت تاس میریزد، آدمی که دو کیلو گوجهفرنگی دارد به تو میفروشد، آدمی که برایت از رازهای سرزمینش میگوید، آدمی که رییس تو است صرفن، آدمی که زیردست تو است صرفن، آدمی که...، ها؟ آنوقت با همهی اینها باید یه حداقل معاشرتی بکنی، چهمیدانم دست بدهی، سلام کنی، سلام برسانی، گاهی در آغوش بگیری، نهار بخوری، سیگار بکشی، تلفنی حالِ اقوام را بپرسی، به امید دیدار بگویی و الخ. بعد گاهی دلت نمیخواهد همه در این حداقلها مشترک باشند. گاهی دلت میخواهد از کنار یکی عبور کنی و سرت را هم بالا نیاوری، یا چهمیدانم، حداقل هربار خداحافظی نکنی این طور طولانی. اما اینجا، مجازستان، میشود که به سهولت دستهبندی کرد آدمها را بر اساس نوع و سطح رابطه و مدیومی که میخواهی با آنها معاشرت داشته باشی. میتوانی سطوح متفاوتی تعریف کنی با حداقلِ اُورلپهای کنترلشده: آدمهایی که همسایهی وبلاگی هستید صرفن، آدمهایی که روی دیوار هم یادداشتهای محبتآمیز و بامزه مینویسید، آنهایی که با هم چت میکنید، آدمی که با هم فیلم میبینید، آدمهایی برای ایمیلهای طولانیِ تیآی، آدمی برای حرفهای اساسیزدن، انسانهایی برای همنوتنویسی در گودر، کسانی برای شِرکردنها، آدمی برای دعواهای ایدئولوژیک، آدمی برای کامپلیمانهای لایتِ بیضرر، آدمهایی برای ولگردیهای نیمهشب، آدمی برای هوررراکشیدن، کسی برای ایدهگرفتن، ایدهدادن، برای حمایتشدن و حمایتکردن، برای التیامبخشیدن و نمکپاشیدن، ... . میبینید؟ اینجا حوزهها با هم قاطی نمیشود. اینجا میشود سلام نکرد، احوالپرسی نکرد، بیخود با کسی دست نداد، بیاحساس کسی را در آغوش نکشید، بیجا دیده نشد، قربانِ کسی نرفت وقت پیادهشدن از تاکسی،... . حتا، میشود هروقت دلت خواست کسی را مهمان کنی به صفحهای، بی آنکه در رودربایستی بمانی و مجبور شوی جماعتی را دعوت کنی، میشود فقط و فقط عکسی را نشان یک نفر داد، میشود حرفی را برای کسی نوشت و داد چهار نفر آدم حسابی دیگر بخوانند، میشود که کارِ خوبِ کسی را برای هزار نفر تعریف کرد، میشود که حرفی را زد و پاک کرد، از آرشیو. میشود دروغ نگفت وقتِ دیدار که چه دلم برایت تنگ شده بود و اینها، میشود جای هر توضیحی، با چراغ خاموش حرکت کرد که انگار نبودم و ندیدم و نخواندم، میشود بود، میشود نبود، میشود با همه بود و با هیچکس نبود، میشود با کسی نبود و با همه بود. میشود نگران نبود، کلن. |