« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2008-08-14

1

یک نفر باید پیدا بشود بالاخره که این عنوانِ «از خوشی‌ها و حسرت‌ها» را عاریت بگیرد از آقای آغداشلو و بر سردرِ جایی بگذارد بس که فاز می‌دهد لامصب، این روزها.

2

می‌دانید؟ اصلن دیارِ باقی همین‌جاست. بی‌خود گفته هرآن کس که آن وعده‌ی پوچِ مردم‌خرکن را، اسمش را گذاشته دیارِ باقی. دیارِ باقیِ ما زامبی‌ها، همین چهارتا و نصفی کلمه است، این‌جا. از آدم‌های این‌جا، همین یک مشتِ حروفِ نه‌سربیِ ول‌شده بر فرازِ ابرهاست که می‌ماند. همین قصه‌ها و غصه‌ها و خوشی‌ها و حسرت‌ها. که به قولِ آن رفیق‌مان، کسی اگر دقیق شود، اگر، نخ‌ها را ببیند و ریسمان‌ها را و تارهای نازکِ انواری که می‌تابند، از سوراخی، روزنی به روزنی دیگر؛ تو بخوان از غربتی به غربتی دیگر لابد.

3

خانواده که حمایت نمی‌خواهد صنم‌جان. خانواده که لایحه برنمی‌دارد. این موجِ حماقت که این روزها دارد می‌چرخد پیرامونِ ما، این چیزها سرش نمی‌شود. راست گفت علیبی - با همان بی‌ملاحظه‌گیِ همیشه حسرت‌برانگیزش- که ما جزیره‌نشین‌های خوش‌نشینی هستیم برای خودمان. شده حکایتِ آن ضربدرهای روی شیشه. که درون‌نشین‌ها فکر می‌کنند ضربدر زده‌اند روی دنیا، دنیا هم لابد می‌خندد به ریش‌شان که روی خودشان ضربدر زده‌اند و گم‌ شده‌اند. راستی هم که انگار ما گم‌شده‌ایم. بضاعت ما چیست این روزها؟ بردمان، بسامدمان تا کجا می‌رسد مگر؟ یک شیرپاک‌خورده‌ای بلند شود نشانِ سرهرمس دهد که حرفی بیرون رفته از این‌جا. که رسیده به گوشی. بضاعتِ ما چیست مگر جز چهارتا و نصفی کلمه و دوسه‌تا ویرگول و یک مقداریِ دونقطه و سه‌نقطه؟ برویم طبقِ معمول خوش‌بین باشیم به آینده‌ی وبلاگستان‌مان؟ هه!

4

آقای فردی مرکوریِ ما یک ترانه‌ی ابدی دارند به نامِ exercises in free love . مملو از آواهایی نیمه‌انسانی، نیمه‌الهی. انگار به همانِ زبانِ برجِ بابل‌ است اصلن این آرزوها، تمناها، تقاضاها، آه‌ها و خواهش‌ها. رهاییِ طلبیِ غریبی دارند در خودشان. چیزی شبیه به همان دست‌دردست‌گرفتنِ تلما و لوییز، وقت راندنِ ماشین‌شان به آن ابدیتِ عمیق. می‌بینید؟ ته را می‌بینید؟

5

ورنوش از این بغل می‌گوید بگو پس پارمیدای من کوش؟

6

بعد درست یک وقت‌هایی که سرت به کار است و دل‌ات گم، یک نخی، باریک و سفید و شفاف و پاک، از یک جایِ دورِ نامعلومی می‌آید گره می‌خورد به دل‌ات. سرت را مجبوری، نمی‌فهمی این یکی را به روحِ امام، مجبوری برگردانی سمتِ دل‌ات، ببینی چه‌طور این رشته‌ی سستِ پایدار، برداشته تو را با خودش برده به هزارجا.

7

هرگز کسی این گونه فجیع، این‌گونه موجه، این‌گونه شفاف، این‌گونه صاف، دل‌اش را بلوتوث نکرده بود که پارمیدای من کوش.

8

تحملِ سکوت موهبتی است که المپی‌های نخستین، به هرکسی عنایت نکرده‌اند. تحملِ سکوتِ فی‌مابین را می‌گوییم. این که آن‌قدر رابطه جلا داشته باشد، آن‌قدر درکِ و تعامل، که جریانِ آرامِ سکوت، بیاید از روی صورت‌ِ یکی عبور کند، طعم بگیرد، برود روی پوستِ تنِ دیگری بنشیند، بی بدونِ هیچ حرفی. آن‌جوری که انگار آدم‌ها در هم سکوت می‌کنند. جریانِ سکوت را می‌گوییم. ساعت‌ها. ساعت‌ها. ساعت‌ها. موهبتی است.

9

گاهی هم سرهرمس برای دلِ خودش، آدم‌ها را تقسیم می‌کند به «همینش‌ هم خوبه» ها و «حیف که اینش کمه» ها. ناراحت که نمی‌شوید که؟

10

گفتیم رهایی‌طلبی؛ یادِ آزادی‌های لیبرالیِ آقای ب افتادیم. همین‌جوری. بعد یادِ «فولی‌» های آقای چومی افتادیم در دولاویلت. نافِ پاریس. همان معماری‌های نابِ بی‌هدف. خوشی‌های قرمزرنگِ آقای چومی. انگار از جنسِ همین رابطه‌های بی‌اسم‌ورسمی هستند که این‌جوری بلدند دلِ سرهرمس را بربایند. این همه بی‌هدفی مگر می‌شود؟ این همه رهابودن از هرچه فونکسیون. هی بچرخی و بچرخی و جایی نرسی. ته ندارند لامصب‌ها!

11

می‌دانید کجا دلِ سرهرمس برای «گی‌» ها می‌سوزد؟ همانِ لحظه‌های غنیمتی که عینک‌ات را از چشمت برمی‌دارد، ها می‌کند با دهانِ غنچه‌اش، با گوشه‌ی روسری‌اش، غبارِ شیشه را پاک می‌کند، غبارِ روحت را. در همانِ سکوتی که جاری است در جاده، خیابان. بعد می‌بینی دنیا چه همه شفاف‌تر شد.

12

یادتان باشد وقتِ تماشایِ «وال-ئی» حواس‌تان به چشم‌هایش باشد. به آن دو حفره‌ی خالی که قدِ تمامِ دنیا جا دارند برای عاشقِ «ایوا»‌ شدن. به کارستانی که پیکسار کرده در آن دو حفره‌ی خالی. که دنیا را نشانده در ذره‌ای. بی‌خود نیست که یاد گرفته‌ایم چشم‌ها را از هم بدزدیم: در و دیوار، در و دیوار.

13

اصلن هر پسری باید پارمیدای خودش را جستجو کند. چه‌کار دارید به پارمیدای هم؟

14

یادتان هست آقای کانتونا که غوغا می‌کرد در میانه‌ی شیاطینِ سرخ؟ یادتان هست این اخموی بداخلاق دوست‌داشتنی را که موتورِ محرکه‌ی آدم‌هایی بود از کهکشانی دیگر انگار؟ یادتان هست با خودمان فکر می‌کردیم این منچستر، مالِ این هزاره نیست؟ یادتان هست دل‌مان می‌خواست فکر کنیم آمده‌اند از آینده، که جادو کنند در مستطیلِ سبز؟ جزیره‌نشینی یعنی همین. یعنی که نگاه‌ات کنند و فکر کنند که آدمِ امروز نیستی. که زود آمده‌ای. که جدا مانده‌ای. که گم شده‌ای. حالا هی بگوییم برای هم، درِ گوشِ هم- صدا که ندارد لامصب این وبلاگستانِ شما- که این دیگر از توهین گذشته، خودِ خودِ بدویت است. بعد هی تصدیق کنیم هم‌دیگر را. سرمان را تکان دهیم و افسوس بخوریم. شده کسی را گیر بیاورید، رودررو، دامنش را بچسبید که بیا بگو اصلن از کجا درآورده‌ای این لایحه‌ی حمایت از خانواده را؟ بعد طرف شروع کند به دفاع کردن؟ شده گوش کنید رادیو مجلس‌تان را؟ بعد راهنمای راست بزنید، ترمز دستی را بکشید، سرتان را بکوبید به فرمان، از خودتان سوال کنید من گم شده‌ام یا این‌ها. از خودتان سوال کنید این‌ها از کدام کهکشان آمدند خراب شدند بر سر ما. این تاملات و حرف‌ها و چرندیات را از کجای‌شان در می‌آورند؟ چرا ما این همه جداافتاده‌ایم؟ این همه گم؟ بعد سیگاری بگیرانید، دنده را یک کنید، راه بیفتید و با خودتان بگویید اصلن به کجای‌شان که این همه فریاد، این همه گلودراندن؟ ها؟

15

ما که هیچ، ما نگاه، اما می‌خندند آدم‌های سده‌ی بعدی. می‌خندند و باور نمی‌کنند و فکر می‌کنند لابد این‌ها حکایت‌هایی است که ساخته شده برای خنداندنِ ملت. تاریخِ این روزها، این سال‌ها را ورق می‌زنند، روزنامه‌ها و خبرها و حرف‌ها و شعارها و تصمیم‌ها. بعد هی سرشان را تکان می‌دهند. باور کنید باور نمی‌کنند که ملتی این همه بدبخت باشد. که سایه‌ی آدم‌هایی به این زشتی و پلشتی و کج‌فهمی و بلاهت، روی سر ملتی باشد. کجا چه کار کرده بودیم مگر؟ غرامتِ چی را داریم می‌دهیم این سال‌ها، این همه؟

16

همان، هر آدمی باید پارمیدای خودش را داشته باشد، لابد.




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024