« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2008-11-21 لابد باز هم منتظریم آقای خواب بزرگ بردارد یکهو بنویسد از شهیار قنبری که همه یادمان بیفتد که با چه موجودی منحصربهفردی در تاریخ ترانهی اینجا سروکار داریم و حواسمان نیست. ساعت حوالی چهار صبح است و سرهرمس ویسکیِ پُری سُرانده در گلویش. انتظار ندارید که بیشتر از این توضیح دهد در باب کلمهها و ترکیبهای تازهای که آقای قنبری وارد کرده به فضای محدود و جایِ تنگِ ترانههای ما. از همان سی و اندی سال پیش، تا حالا که آنقدر حنجرهی مناسبی پیدا نکرده لابد برای ترانههایش که، از بختنایاریِ ما، خودش دارد اینها را میخواند. اصلن میدانید، ترانههای شهیار (شهریار؟) قنبری را باید خواند، بیشتر از آن که شنید. علیالخصوص که خودش خوانده باشد. این روزها، به دلایل نامعلومی از جمله تنهاسیدیموجوددرپخشماشین، سرهرمس دارد مدام با خودش زمزمه میکند که برهنهشو! (بر پدر و مادر آن کسی لعنت که الان بردارد فکر بد با خودش بکند!) نه انصافن کجای ترانههای ایرانی- حالا این جریانِ رپِ دوستداشتنیِ اینروزها را فعلن فراموش کنید تا حرفمان را بزنیم- کسی قربانصدقهی یک استریپر رفته بوده؟ کجا اینجوری آورده یک رقاصِ خوشپیکرِ جادویی را نشانده این همه مهربان، در شعر خودش، برهنهاش کرده و مورد تفقدِ عاشقانه قرارش داده؟ نگاه کنید: موي تو آرامش آب/ بوي تو عطر صد كتاب/ بوسهي جادويي تو/ كشف دوبارهي شراب... ناخن سرخ دست تو/ باغچهي تب كرده ي من/ كفش تو ساز كوليان/ شال تو جاي گم شدن/ چشم تو جاي امن شب/ به وقت گرگم به هوا/ سينهي پر قصهي تو/ صداي معدن طلا... حرف تو گيلاس درشت/ ناز تو ابريشم چين/ اسم تو ياد گل ياس/ بغض تو لرزش زمين... |