« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2009-08-15 بعد؟ بعد رفاقتهایی هست که وقتی زنی اندوهش را میبرد یک گوشهای برای خودش بریزد در دلش، مردی هست که بیاید کنارش بنشیند، بی پرسشی، برایش قصهای قدیمی تعریف کند. بعد زن با چشمهای قرمز بخندد، بعد زن سرش را بگذارد روی شانهی مرد. بعد مرد چانهی زن را بلند کند، بعد لبهایش را آرام ببوسد. بعد زن برایش تعریف کند که چه طور دل داده به دیگری. که چه طور دلش را یکی برده یک جای دوری گم و گور کرده. بعد مرد انگشتش را بکشد آرام روی گونههای زن. مهربانی از چشمهایش بزند بیرون. بعد زن بلند بشود. دامنش را بتکاند. بازوی مرد را بگیرد. دلش پر بشود از نوازش. بعد چشمهای مرد بخندد. بعد با دست راستش دو ضربه بزند به ملایمت روی باسن زن. روانهاش کند دوباره به سمت همان دلدادهگی نافرجامش. زن راه بیفتد برود. سرش را اما یک بار برگرداند به سمت مرد، بخندد، لبهایش را غنچه کند برایش. و برود. هست ورنوش؟ ایرما |