« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2009-10-07 یادم بماند در زندگی بعدیام زنی باشم سیوهفتساله، تنها. باغچه داشته باشد حیاط خانهام. اتاق خوابم پنجرهی بزرگی رو به جنوب داشته باشد که صبحها با آفتابِ تندش بیدار بشوم. و صدای هیچ تلفن و ساعت و تلویزیونی در خانهام نپیچد. همه چیزِ زندگیام روی ویبره باشد. مردی که سالها پیش شوهرم شده بود برای چهار سال، حالا جایی دور باشد. جوری که سالی یکیدوبار بیاید اینجا تا با هم برویم قهوهای بخوریم و از تغییراتمان برای هم تعریف کنیم. قهوهام را همانجا در رختخواب، همانطور که برهنه نشستهام روی تخت، همانطور که زیرسیگاری را از لبهی پنجره تو میآورم تا بوی اسپرسو و سیگار و عود اتاقِ دمِ صبح را پر کند، سر بکشم. بعد از روی صندلی پیراهن کوتاهِ کتانِ سفید را بردارم و بی آن دکمههایش را ببندم، تنم کنم. بلند شوم راه بیفتم با پای بیجوراب و بیکفش توی خانه، بی آن که پارچهای چیزی کپلهایم را بپوشاند. بروم بشینم روی توالتی که در ندارد. مسواک بزنم و صورتم را بشویم. بعد موهایم را جمع کنم بالای سرم، سیبی گاز بزنم و بروم پشت میزم در کتابخانه بشینم. لپتاپ را باز کنم و نگاهی به کاغذهای پراکندهی روی میز، نوتها و تکهبریدهها و کپیها و پرینتها بیندازم. بعد شروع کنم به نوشتن. صفحهی اول که تمام شد، سیگاری بگیرانم. کارم نوشتن باشد، به زبان فرانسه. جوری که هر پاراگراف را که تمام کردم برای خودم بلندبلند بخوانم تا آهنگِ حرفها و کلمهها را بشنوم. گاهی هم ترجمه کنم. از هر زبانی که شد، به فرانسه. تازه ساعت که به حوالی یازده رسید، بروم سراغ تلفنِ دستیام. میسکالها و پیغامها را چک کنم. دوسهتا تلفن بزنم. کاری، کوتاه. بعد یک تلفنِ بلند. از آنها که وسطش آدم یکیدوتا سیگار میکشد. یکجاهایی هم قهقهه میزند و سرش را عقب میدهد. تلفنم سیمدار باشد. از آنها که گوشی را با پایهاش بگیرم دستم و راه بیفتم توی خانه. سیم تلفن هم دنبالم بیاید. همانجور که دارم با نیشی باز به صحبتهای آن طرف خط گوش میدهم، بروم به آشپزخانه. از پنجرهی بلندش نگاهی به حیاط بیندازم. پرتقالها و نارنجها را. بعد آدمِ پشتِ تلفن را دوست داشته باشم. این جوری که وقتِ خداحافظی صدایم یواش بشود. از جنسِ ماچهای آخرِ شبم. از تهِ دل. بعد برگردم پشت میزم. دو خط اضافه کنم به تهِ پاراگراف. لپتاپ را ببندم و برگردم به آشپزخانه. از فریزر یک تکه ماهی بردارم برای نهار. سرخش کنم در تابه، با روغن زیاد. پورهی سیبزمینی بگذارم کنارش. با یکیدو پر ریحان. لیموی تازه بچکانم رویش. سودا بریزم در لیوان. یک خانمی با صدای بلند به زبان اسپانیایی برایم آواز بخواند. توی ضبطصوت. نهارم را که خوردم، سیگارم را کشیدم، ولو بشوم روی مبل. عینکم را بگذارم روی چشمم، کتابِ نیمهبازم را بردارم و بخوانم. یک رمانِ طولانی باشد با آدمهایی جذاب. قهوهام را همانجا بخورم، همانجور لمیده. بعد قدرِ سه ساعت کارهای معمولِ خانه را انجام دهم. مرتبکردن لباسها و شستن و تمیزکردن و پاسخ به نامههای اداری و تلفنهای کاری و خانوادگی. بعد تلفن زنگ بزند. یک جوری که بدانم الان وقتش شده. کسی با من قرار بگذارد برای شب. شبِ دیر. غروب که شد بساط لپتاپ و کاغذ و قلم و گیلاسی شراب و سیگار را ببرم به ایوان. بعد آدمی به دیدنم بیاید. جوری که برای بوسیدنش روی نوک پنجه بلند بشوم. بیاید آخرین نوشتههایم را بخواند. همانجور که دارد شرابش را مزمزه میکند. بعد برایم ورور از دنیا و کار دنیا حرف بزند. بعد با هم بخوابیم. بعد جین بپوشم و پلوور. هوا کمی سرد باشد. جوری که شالگردن لازم باشد. برویم یه جایی همان حوالی خانه. در یک کافهی کوچک شام سبکی بخوریم. بعد قدمزنان به اولین کافهی نزدیک برویم. چیزی بنوشیم. بعد من را برساند خانه. ساعت تازه 11 شب باشد. دعوتش کنم بیاید با هم فیلمِ آخر جارموش را ببینیم. بعد من را ببوسد. برود. من لباسهایم را بکَنم. بروم بشینم پشت میزم. سیگارِ آخرم را بکشم و بنویسم. پرشور و ممتد بنویسم. بعد پنجره را باز کنم. توری را ببندم و بخزم زیر لحاف. تلفنم را خاموش کنم. کتابم را دستم بگیرم و چند صفحهای بخوانم. مدادم را گاهی بردارم و یک نوتهای کوچکی کنار نوشتههایش بنویسم. یک آقای یواشِ بمی آرامآرام برایم بخواند. از ضبطصوت. تا خوابم ببرد. (+) |