« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-01-05
«نویسنده همواره شخصیتی شقهشده است و دو شخص در او وجود دارند: آن کس که زندهگی میکند و دیگری که زندهگیکردن او را تماشا میکند، آن که رنج میبرد و دیگری که شاهد این رنج است تا آن را به کاری بگیرد.»
یوسا، عیش مدام مثلن باید بشود تشخیص داد که بعضی نوشتهها را شقِ اول شخصیتمان است که دارد مینویسد. نگاهش از درون است. خام و باکره و غریزی است. این بکارتِ احساسات، بکارتِ بیان، گاهی وقتها جذاب است. مثل زنی که از دوردست آمده و بهخودیِ خود نگاهها را جذب میکند. مثل کشفکردن وبلاگی دورافتاده، که نویسندهای دارد دور از جریان غالب وبلاگها. دور از جریان غالب نوشتهها کلن. ستارهای که میدرخشد به ناگاه و توجه همه را جلب میکند. طبعن بعد از مدتی هم افول میکند فروغش. اشکال کار گاهی اینجاست که از یک جایی به بعد دیگر نمیشود اکتفا کرد به شقِ اول. نمیشود رشتهی کلام را برای همیشه سپرد دستش. از یک جایی به بعد، بعله میدانم که متاسفانه، باید قلم را بدهی دستِ شقِ دومات. اینجا همان بزنگاهی است که ماندهگاریات را تضمین میکند یا نمیکند. جایی است که مجبوری حرفهای شوی در بهکاربستنِ کلمهها. شقِ دوم اگر آدمِ این کار باشد، میشود نویسندهای موفق. نه برای یک یا دو کتاب، برای یک عمر. خب گاهی هم پیش میآید که وسطِ کلمهسرایی، حسهایت برهنه و عریان میزند بیرون. فرصت نمیدهد شدت احساساتت که قلم را بسپری دستِ آدمِ دومِ درونت. میآید خروش دارد و میآید و خودش را تحمیل میکند به متن. اینجور جاهاست که شقِ دوم مینشیند کنار، به تماشا. میگذارد اولی برای خودش گردوخاک کند. شقِ دوم اگر باهوش باشد، بلد است کی و کجا خودش را ببرد جایی گم و گور کند تا بکارتِ حسها از دست نرود. اینها را میگویم تا وقتی پستی را میخوانی و مجذوبش میشوی، بتوانی تفکیک کنی. بفهمی کدام یک از دو پارهی نویسنده الان پشت متن نشسته است. کجاهای متن باید کف بزنی برای شورِ واقعی، کجاها باید کف بزنی برای نویسندهای که توانسته به آن خوبی ادای شورِ واقعی را دربیاورد. همین. |