« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2010-02-16 Up in the air آقای دوباتن زمانی دربارهی نوشتن نوشت، دربارهی ارتباط جایی که در آن مینویسیم، با آن چه مینویسیم، با کیفیتِ آن چه مینویسیم. آقای دوباتن یک زمانی بلند شد رفت نشست در ایستگاه قطار و نوشت. آقای پروست (سلام بامدادِ دربند) نشست توی تختخوابش و نوشت. این رفیقمان لپتاپش را برداشت برد روی تراس رو به جنگل، و نوشت. سرهرمس اینجا، وقتش را پارهپاره کرد میانِ آدمها و نوشت، یکی هم جلوی تلهویزیون نوشت (بهخدا :دی). بدیهی است که سفر همیشه مجال فراخی فراهم کند برای نوشتن. سفر آدم را جدا میکند از بستری که تویش دستوپا میزنید، آدم را میبرد یک جایی که نکبتهای معمول احاطهات نکردهاند. بدیهی است که فرصتهای لاجرمی که پیدا میشود در قطار و هواپیما و اتوبوس، وقتهایی که راننده نیستی و همسفر نداری و همصحبت، همان لحظههای گرانبهایی است که کلهات را فرو میکنی در خودت، میگردی میبینی هزار جور حرف گفتنی و نگفتنی داری. از این میان اما حساب هواپیما جداست. بدجوری هم جداست. مساله را ماورایی نمیکنم که رفتهای آن بالا، بالای ابرها، گرفتاریها و کولهبارهایت را جا گذاشتهای این پایین، روی زمین. دارم از فقدانِ لذتبخشِ منظره حرف میزنم. از فقدانِ همهی چشماندازهایی که بلدند ذهن و روحت را با خودشان به هزارجا ببرند. آن بالا که نشستی، از پنجرههای کوچکِ هواپیما، تکههای یکسانی از آبیِ آسمان پیداست، فوقش دوسه تکه ابر. سعی کن صندلیات را جوری انتخاب کنی که ردیف وسط باشد. جوری که دید نداشته باشی به منظرهی زمین، از بالا. حالا پشتیِ صندلیِ جلویی، نیمرخ دوسهنفر آدم کناری، و تصویر سقف هواپیما میشود تنها چشماندازت. آنقدر جزییات کم میشوند در مقابلت که وقت داری تکتکشان را طولانی تماشا کنی. وقت داری که برای خودت قصه بسازی از این که پوستِ شکلاتات را کجا بگذاری، توی زیرسیگاریِ دستهی صندلی یا بچپانی در قوطیِ خالی نوشابهای که نوشیدی. یا حدس بزنی کدام یک از چهارنفر مهماندار برایت قهوهی آبزیپو میآورد. این جور جاها وقتت را به خواندن تلف نکن، نخواب، بنویس. |