« سر هرمس مارانا »
شوالیه‌ی ناموجود



2010-03-09

نیمه‌خواب بودم، تحت انبوه تاثیرات متقاطع و متداخل انواع مواد شیمیایی مضر برای بدن. نمی‌دونم چی‌ شد اصن که یاد تو افتادم، یعنی خب چیز خاصی لازم نبود بشه، من دستامو زده بودم زیر چونه‌م روی بالش و چشم‌ها بسته و مغزم واسه خودش جست‌وخیز می‌کرد و ویژویژ همه‌جا می‌رفت. بعد اومد روی تو. روی چشم‌های همیشه خسته‌ت. یهو فک‌ کردم چه خوب بود اگه ترکی بلد بودی. حالا اون‌وقت شب، ترکی‌ چرا، نمی‌دونم. یعنی این‌قدرشو می‌دونم که باید یه زبون دیگه‌ای بلد می‌بودی، غیر از زبون رایج ماها، که زبون خودت بوده‌باشه. یه‌جوری باید از یه‌جاییت معلوم باشه که چه‌قدر این‌جا غریبه‌ای، که توی عجب کانتکست مزخرفی گیر افتادی که از سر تا پا هیچیش محض رضای خدا به تو ربطی نداره. که چه‌قدر مال این‌جا و این زمان و این آدم‌ها نیستی. فک کردم که لابد یه آدمی مثل تو باید برای خودش یه زبون یواشکی داشته‌باشه، مثلن که مامانش براش لالایی‌هاشو به اون زبون خونده‌باشه تو بچگی؛ که اقلن بتونه یه وقت‌هایی بره بشینه گوشه‌ی یه پنجره‌ی گنده تنهایی سیگار بکشه و به لالایی‌های بچگی‌ش فک کنه. می‌فهمی که، صرفن منصفانه‌ست.

بعدش دوباره همین‌جوری داشتم فک‌ می‌کردم که لابد اگه ترکی بلد می‌بودی، شاید حداقل می‌شد یه‌وقتی، یه اتاقی باشه، بزرگ و خالی، شاید یه‌دونه پنجره هم داشته‌باشه و یکی دو تا صندلی، آها، دقیقن مث اون اسموکینگ‌روم نیمه‌متروکه‌ي تابستون دو سال پیش که من عادت داشتم نیم‌رخم رو نگاه‌کنم توی شیشه‌ی پنجره موقع سیگار کشیدن توش. بعدن لابد که تو می‌تونستی بیای تو اتاقه، منم که آلردی نشسته‌بودم. لابد تو چشم‌هات مثل همیشه یه لایه لبخند روی خودش داشت و آدم باید به ته نگاهت و چروک‌های بغل چشم‌هات دقت می‌کرد تا لایه‌ی همیشگی ساکت و آروم نارضایتی و غصه رو ببینه. تو لابد مثل همیشه به چشم همه قوی بودی و خوشحال و آروم و راضی، و کسی حواسش نبود که پشت غش‌غش بلند خنده‌هات عین ماهی رو زمین داری بال‌بال می‌زنی و سعی می‌کنی نفس بکشی هنوز. مردم چه میفهمن؟

تو قرار بود که این‌جای صحنه بیای بشینی روی یکی از صندلی‌ها، پشتت هم به من باشه و من صورتت رو نبینم. این‌جوری منم راحت‌ترم که نبینم خط‌های تازه اضافه‌شده‌ی روی صورتت رو. تو لابد باید یه چیزی می‌گفتی، ولو که لازم نباشه. می‌دونی که، آدمیم، بدتر از اون وبلاگ‌نویسیم، به کلمه گره‌خوردیم. دست خودمون‌ هم نیست. یه‌جاهایی صرفن باید یه‌چیزایی بگیم که دین خویشتن را به کلمه ادا کرده‌باشیم. حالا تو ولی چیز خیلی پیچیده‌ای هم قرار نبود بگی. می‌تونستی فقط یه‌کلمه بگی که خسته‌ای. حواست هست دیگه که به ترکی؟ البته بعدن‌ترش، یعنی امروز موقع غذا درست کردن و هم زدن برنج، فک کردم و دیدم خیلی هم لازم نبود ترکی باشه. می‌تونست هر زبون دیگه‌ای باشه که دلت می‌خواد. منم لازم نبود بلدش باشم- که ترکی هم بلد نیستم. ولیکن می‌فهمی که، این‌ها همه تو سر منه، همه سناریوییه که من دارم می‌نویسم، و اگه یه‌جاش قرار باشه تو حرفی بزنی که من آلردی می‌دونمش، چه فرقی می‌کنه که به چه زبونی باشه؟ چه فرقی می‌کنه چی باشه اصن. حالا درست که من فک می‌کنم تو زبون ترکی یه حزن مخفی‌ای هست که به تو یکی خوب می‌آد قطعن، ولی خب تو می‌تونستی هر حرفی به هر زبونی که دلت بخواد بزنی و من هنوز طبق سناریو بشنومش که "خسته‌م". خب اینم که می‌دونستم خودم از اول، گفتن نداشت که. می‌بینی؟‌ چه دست‌ودل‌بازم توی قصه‌هامم؟ تو می‌تونی بیای تو اتاق بشینی و اصن یهو صدای اسب آبی از خودت دربیاری و من بازم بفهمم چی می‌گی. یا اصن لابد می‌تونی بیای بشینی بپرسی که سیگار داری؟ مثلن فک کرده‌بودی اگه نپرسی، من خودم برنمی‌دارم سیگار روشن کنم برات و بدم دستت؟

بعدش قرار نبود هیچی دیگه بشه دیگه. قرار بود که تو اون‌جا بشینی و سیگاری که من دادم دستت رو بکشی و خاکسترش رو توی زیرسیگاری‌ای که روی زانوی منه بتکونی. این‌جا من دیگه صندلی‌م رو آوردم گذاشتم بغل صندلی‌ت؛ یه‌جوری که نیم‌رخت رو ببینم فقط. علیرغم سختیش، خب اگه قرار باشه منم مث بقیه "نبینم" ت که، اصن هیچ پوینت خاصی وجود نمی‌داشت توی کل این صحنه. هوم؟ بعد هیچ اتفاق دیگه‌ای قرار نبود بیفته. یعنی من لمسی ماچی بغلی حتا قرار نبود روی سفید شده‌های موهات دست‌ بکشم. لازم نبود. همین بس بود که وسط این دور تند مسخره‌ای که جای تو نیست و دنیای تو نیست، تو توی یه ظهر ساکت خلوت نشستی روی صندلی کناری من سیگار می‌کشی و من می‌بینم‌ت، که تو برخلاف همیشه لبخند نمی‌زنی که من نگران باشم که الاناست که صورتت ترک بخوره از زور این‌همه لبخند نیمه‌دروغی.
تو اول می‌ری از در بیرون، یا من برم؟

(+)



Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  12.2023  01.2024  02.2024  03.2024