« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-06-02
«التیام» را نکوهیده شدن، نکوهش پذیرفتن هم معنی کردهاند. هرچند معنی مالوفش همان پیوستهشدن با یکدیگر، بههم آمدن و بهشدنِ زخم باشد، نزدیکشدن دو لبهی یک جراحت به هم، متصلشدنشان باشد.
چند ماهای میشود که التیام شده کلمهی کلیدیاش. روزی سهچهار بار استفادهاش میکند. میگوید آمدهام پیشات تا التیام پیدا کنی، میگوید بگو بیاید با تو حرف بزند تا التیام پیدا کند، میگوید همین که جواب تلفنشان را بدهی، خودش یک جور التیام است، میگوید کارشان را که نمیتوانیم راه بیندازیم لااقل کمی التیامشان بدهیم. جوری از التیام استفاده میکرد که انگار مرادش مرهم گذاشتن روی زخم باشد. یا تیمارداری کردن. دست کشیدن به سر کسی. دلدادن به حرفهایش، سیمپاتی، همدردی. دلم نمیآید بگویم که التیام همدردی نیست. التیام بالاکشیدن زیپ زخم است (سلام ترکِ دیوارِ ناشی از گرما) جوری که دو لبهی جداشده برگردند سر جای خودشان، آشتی کنند، دوباره بچسبند به هم و زخمی که دهان باز کرده بود تا چیزی را ببلعد، بسته شود، تمام بشود. (من اما از این کلمه خوشم آمده بود. دلم میخواست استفادهاش کنم گاهی. یک جور عجیبی هی یادم نمیماند اما. مفهومی که از آن استخراج کرده بودم یادم بود اما خود اصل کلمه مدام میپرید از خاطرم. تا این که آن را جایی یادداشت کردم، توی گوشی تلفنم نوشتمش تا هربار یادم رفت کلمه را، سریع پیدایش کنم) میخواهم بگویم همدردی کردن تواناییِ بزرگی است. آدمهایی که بلدند خوشبختی میزایند پیرامونشان. اما آنهایی که التیام بلدند، ازدلدرآوردن بلدند، روحشان یک جایی حوالی ملکوتِ اعلی جولان میدهد پیوسته، ابرانسانهایی هستند که بلدند چهطور مداوم «خرق» را پس بزنند، با دو انگشت شست و سبابه دو لبهی شکافته را بگیرند و بدوزند به هم، محکمتر از قبل حتا. بگردید دنبال اینجور آدمی، کلن. |