« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-06-20
هر کس از خانهی جدید میپرسد، دلم میخواهد از پنجرههاش بگویم. هرکس میپرسد از قشنگیاش، دلم میخواهد از پنجرههایش بگویم. اصلن در این حد که وقتی یادش میکنم، توی دلم میگویم: پنجرههای تو را. یک جور خوبی سفید خالصند. یک جور خوبی شیشههاشان مات نیست. یکجور خوبی توی دیوارها افتخارآمیز نشستهاند. بیچاره نیستند. معمار خانه، از سر بیحوصلگی و بیچارگی، جایشان را توی دیوار باز نکرده. انگار به هر کدامشان گفته: بفرمایید لطفا عزیز دلم، بفرمایید اینجای دیوار. بفرمایید تو رو جان خدا، که بیشما نمیشود. بعد پنجره آمده. صاف آمده. با ناز آمده. جای درستی نشسته...
لیمان، از خلال گودر |