« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2010-07-18 Intention (+) بعدالپابلیش من چقدر این بهخوابزدن، نه درستترش اینکه ازبیداریفرارکردن را میشناسم. چقدر بیاستفادهگی لباس خواب ساتن نرم آبی با توردوزی سفید دور یقه و بهجایش پوشیدن یک لباس لاابالی راحتی. من چقدر میدانم زنها روی شکمهایشان یک دریچه دارند. اگر اولش هم نداشته باشند و فقط با شُش به دنیا بیایند، روزی در زندگی همهشان پیش میآیند که فقط باید از دریچه، از لابهلای میلههای حفاظ روی پنجرهی شکمشان نفس بکشند. روزی که برای همه پیش میآید که آن تو آتش گرفتنی میشود. وقتی که ناگزیر گُر میگیرند. وقتی که نمیتوانند دیگر از صورت نفس بکشند، فقط میتوانند شکمشان را در خالی اتاق و لابهلای ملافههای چروک و خیس لخت کنند. تا هوای آه به درون بکشند و بازدم آخ بیرون بدهند. صورت این زن را نقاش چقدر ماهرانه برای همه آشنا کشیده. آنقدر که هر مخاطبی حاضر است تمام داراییاش، اندوختهی حس تمام سالهایاش را به نام صاحب صورت آشنای ثبتشده در قاب این کارت شناسایی بکند. خانم ثابتی Labels: از پرسهها |