« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2011-04-29 دیگر دارد قریب به یک ماه میشود. اول از یک گیر و گوری در گلو شروع شده بود. گرفتگی گوشها و خشِ حلق و الخ. چرک بود. پنیسیلین و هگزا و تورم. چرک رفت اما گرفتگی گاهبهگاه گوشها ماند. خوب نشد درستوحسابی. حالا چند روزیست که یکجایی حوالیِ ریشهی دندانی که وجود ندارد، متورم شده، آبسه کرده. نصف صورت را قلمبه کرده. میگوید لثهست. دوباره پنیسیلین و آبنمک و فیلان. تا تورم بخوابد برویم ببینیم چه بلایی سرش آمده این بار. مزیدِ بر علت شده کلافگیِ این هم. از وقتی یادم میآید این یک ناحیه از بدنم تنها جایی بوده که به خاطرش دوادکتر کردهام. 32تا دندان است، کم که نیست. حالا هم مسکنخورده نشستهام به قول رفقا به فلسفیدن. تا 12 بشود آنتیبیوتیکام را کوفت کنم بروم پی کارم. نظریهی سوپربدبینانهی تراژدیپردازم میگوید وقتی سه نفر از اقوام خونیِ درجهیکات به سرطان دار فانی را ول کردهاند، حواست باشد کلن. دقت کن ببین این زخمهایی که خوب نمیشود و هی سر باز میکند ریشه دارد، ندارد، چه مرگش است. (حالا اطبایی که این جا را میخوانند تخصص و نظرشان محترم، وبلاگ دارم مینویسم دیگر، موشک که فیلان نمیکنم) بس که آدم را از زخمهای تکراری میترسانند. از چیزهایی که در طول و عرض زندگانیات دقیقن همانجاهاست که زخمی میشود. گور بابای نظریه، عمومن. یک نظریهی تخمیتخیلیِ دیگر هم هست که میگوید هرجای بدنت که یک مرگش شد علتش یک جای دیگری، مثلن توی دلت، قرار دارد. دهانت اگر مدام یک مرضی میگیرد مالِ این است که لابد یک حرفهایی را هی میخواهی بزنی و نمیزنی، نمیزنی و شکل چرک و درد و عفونت میگیرد به خودش. همین نظریه یک تبصره هم دارد که اگر آن را بخواهیم لحاظ کنیم معنا و مفهوم آن میشود این که دهانت میخواهد خودش را گل بگیرد به کسرِ گاف. بس که حرف زدهای و داد زدهای و حجت و برهان آوردهای و بحثهای تکراری و خستهکننده و فیلان. دهانت خسته شده از این حجم حرفهایی که هی تکرار کردی این مدت. دارد این جوری وادارت میکند برای یک مدتی خفه بشوی. درواقع دارد به زبانِ خودش میگوید خفه شو، اه! نظریههای پیچیدهتری هم هست البته. از همانها که بلد است همهچیز را به همهچیز ربط دهد و بگردد لابهلای اعداد و تاریخها و مزخرفات بیرون بکشد و تجزیه و تحلیل کند که اصلن از فرط فیلان است که این روزها هی شما بیسار. حالا اما اواخر پست هستیم. درست نیست آدمی به قد و قوارهی ما پستش را با این خزعبلات تمام کند. باید زور خودم را بزنم و واقعبینی پیشه کنم. از همان دست واقعبینیهای کوفتی که گوشتِ آدم را تلخ میکند و خیلی روزها تبدیلت میکند به یک سطلِ آب سرد که آماده و منتظر است تا روی هر آتش و اشتیاق و شوری پاشیده شود. بروم زور بزنم من. شما هم بروید. |