« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2011-04-05 El Sol Sueno نه لُختِ پلیکانت را سرِ رستاخیزست بر لبانم/ نه بر جایجای سوختهی این عروج مزمنت/ پُلیست ماندگار/ ز دستم تخدیروار دلبرا/ حضور من اکنون چونان شاهینست بر ترازو/ نه سر پروازی/ نه واکُنای نماندنی بر جای دیگر عشق هم نمیداند/ من از فروغ روی تو برخاستهام/ نه از صلابت نگارگران/ من از طلاگونهی نامت/ نه از غلظتی که بر جان عزیزان ریخت/ من از جانِ تو برخاستهام/ نه از افسار بیگانهی خدایان/ من از چشم تو برخاستهام/ نه از بهیننامهای که بر نامِ جهل گشاد/ نه از دلشَنگیِ مداومِ مرگِ بیقرار دیگر عشق هم نمیداند/ من از فروغِ روی تو برخاستهام که دیگر میلِ بازتابش نیست/ دیگر بر گنجینهی دانایان لِگامِ پُرسَری نمایانست/ دیگر مرگ خفته است/ دیگر مرگِ خفته هم نمیداند که من از شورِ تو برخاستهام/ از انعکاسِ حضورِ تو محسن نامجو، آلبومِ بوسههای بیثمر، قطعههای اول و دوم بعد، آنجا که آکاردئون آغاز میشود، به همانِ ناامیدیِ خستهی صدایِ محسن. به همان عاشقانهگیِ بیفرجامِ هجاهای بیتشدیدش. به همان سادهگی که تمرینهای قبلِ اجرا برای خودشان یک جایی دارند ابتدای آلبوم، ابتدای قطعه. مثل تپقها،سرفههای شروع حرفی عاشقانه، شرحی، روایتی از عشقی که بود، قبلن بود. به بیفرجامیِ مایوسِ شاهینای که نه سر پروازی و نه واکنای نماندنی بر جای. به همان بیحوصلهگیای که میبینید، وقتی از عروجِ مزمنِ او میگوید. این مزمنبودنش، همین، لامصب. |