« سر هرمس مارانا »
شوالیه‌ی ناموجود



2011-09-13

درباره‌ی سه‌ مجموعه عکس از خانم ملیکا شفاهی (1389- 1388)


1- هزارویک شب


لابد خودتان در جریان هستید، هزارویک شب در اساس قصه‌ای‌ست حولِ مضمونِ روایت، تودرتویی و بی‌سرانجامی. درباره‌ی این که چه‌طور ماجراها به هم می‌پیوندند و ته ندارند و از پنجره‌ی یک سرنوشت به دیگری سُر می‌خوریم هم‌واره. هزارویک شب اما درباره‌ی جادوی ادبیات هم هست. درباره‌ی این که چه‌طور قصه‌ها جانِ آدمی‌زاد را نجات می‌دهند گاهی. چه‌طور روحِ آدمِ دربند را پرواز می‌دهند.

بعدها، هزارویک شب به لطفِ قصه‌های خانمِ شهرزاد شد نمادِ عیش و عشرت و شادخواری و سرمستی و بی‌بندوباری. شد فانتزیِ انسانِ مدرن: بودن، بودنِ بی‌قیدوبند در مکانی آکنده از هرآن‌چه لذتِ ممنوع. لعبتکان نیمه‌عریان و می و مطرب و هوس و لمیدگی و ولنگاری، بی‌خیالی و بی‌فردایی. و این‌ها همه‌ی نقطه‌ی مقابل هرآن‌چه بود که در زندگی دچارش بودیم: برنامه‌ریزی و تلاش و هدف‌مندی، مسوولیت.

مجموعه‌عکسِ «هزارویک شب»، روایتی است نه‌چندان دورازذهن، از تهران سال 88. فریم‌ها اگرچه چیده‌شده و نمایشی هستند اما درعین‌ حال، تهرانی را تخیل و تصویر کرده‌اند که در رسانه‌های رسمی نشانی از آن نیست. چه این طرف آب، چه آن طرف. آدم‌های معاصری که رخت و لباس فانتزی بر تن کرده‌اند و در قاب‌هایی لمیده‌اند که طمطراق دارد و رنگ و بوی عیش و عشرتی کهن.

عکاس دغدغه‌ی «فشن» دارد. فشنِ موجود در نبض زندگی روزمره‌ی آدم‌های تهرانِ این‌سال‌ها. و چه بستری مناسب‌تر از شب‌نشینی‌های‌مان، برای نمایش آن. «هزارویک شب» در نفس خودِ اغراق دارد: اغراق در درودیوار، در پوشش و عدمِ پوشش، در آرایش و آسایش، در برهم‌ساییدنِ تن‌ها بی‌دغدغه‌ی عرف و شرع و قانون، در میل و هوس و وسوسه و تحقق آن.

صحنه‌های «هزارویک شب» اما خالی از حرکت است. آدم‌ها «فیکس» شده‌اند. «عکس»بودنِ عکس‌ها شدت دارد. حدت دارد. انگار این‌ها جزیی جاری از قصه نیست. لحظه‌ای‌ست تک، گذرا، بی‌قبل‌وبعد. و همین صحه گذاشته بر خیالی بودنِ آن، فانتزی‌بودنش را تشدید کرده. این‌جا درست همان‌جایی‌ست که فانتزیِ عمومیِ آدم‌ها، به لحظه‌ی معاصر می‌رسد و نقطه‌ی اشتراک‌شان به همین درلحظه‌بودگی‌ای است که می‌بینید.


2- لباس جدید پادشاه


در انتهای حکایتِ اصلیِ لباس جدید پادشاه، کودکی هست که لُختیِ پادشاه را معصومانه فریاد می‌زند و به‌سان تلنگری پته‌ی کلِ نظم نمادینِ شاهی را بر آب می‌ریزد. در جای‌جای قصه اما طنین خنده‌های زیرکانه‌ی دو مرد رندی که خودشان را خیاطانی استثنایی جا زده‌اند به گوش می‌رسد. هربار که پادشاه کسی از کسانش را به بازدید از کارگاه خیاطان می‌فرستد، تصویر آن دو جلوی چشم‌مان است که چه‌طور به بیهودگی کل داستان، به این حماقت جمعی می‌خندند و تفریح می‌کنند با آن.

در مجموعه‌عکسِ «لباسِ جدیدِ پادشاه» چیدمان عناصر اصلی قصه جابه‌جا شده است. انگار این‌بار خیاطان بر تنِ پسرکِ راست‌گویِ قصه‌ی اصلی لباس می‌دوزند. پادشاه را تصور می‌کنم که پس از آن بی‌آبروییِ عظما، پسرکِ رسواکننده را گرفتار کرده، خیاطانِ رندِ ماجرا را هم، تبعیدشان کرده به دخمه‌ای زیر زمین، مجبورشان کرده به بافتنِ لباسی اینک برای پسرک. لباسی از ارزان‌قیمت‌ترین و بی‌مقدارترین پارچه‌ها: لُنگ. نور کدر و غمگین فریم‌ها حکایتِ همین اجبار است. دیگر نه خبری از خنده‌های زیرجلدی خیاطان هست، نه پادشاهی که گولِ این حقه‌ی قدیمی را بخورد. برهنگی تن‌ها از اروتیسم نمی‌آید، از تحقیری‌ست که دچارش شده‌اند. رد پنجه‌های خونی هم لابد حکایت از جور دارد. پادشاه‌های معاصر به ساده‌گی قصه‌ها گول نمی‌خورند راستش.

ملیکا شفاهی کلن آدمِ امیدواری باید باشد. لااقل دلش می‌خواهد امید را بشود تزریق کرد. حضورِ زنی ملبس به لباسی فاخر، در آن دخمه، در میانِ مردان «کارگر»، تزریق کردنِ فانتزی‌ست به فضا. جلب‌کردن توجهِ خیاطان است، بهانه و انگیزه ساختن‌ است برای مردانی که یاس‌آلود و بی‌امید به دوخت‌ودوزی بی‌حاصل، مشغولند.


پی‌نوشت: ولاسکوئز در تابلوی «ندیمه‌ها» (لاس‌منیناس- 1656) با جابه‌جاکردن چیزها و جاها، اثری خلق کرد پرابهام و پیچیده. درباره‌ی واقعیت و توهم. نقاش را برد گذاشت در خودِ تابلو. در انتهای کادر آینه‌ای گذاشت که تصویر فیلیپ چهارم و همسرش در آن منعکس شده، انگار که این‌ آن‌دو هستند که سوژه‌ی نقاش بوده‌اند و در مقابل بوم ایستاده‌اند. تابلویی که قرار بود پرتره‌ی مارگریتا، دخترِ فیلیپ باشد، بدل شد به بازنمایی پیچیده‌ای از خودِ نقاش، از حضورش و از رابطه‌ی نامعلومِ بین مخاطب و خالق. عکسِ این بالا، شباهت عجیبی با اثر ولاسکوئز دارد. جوری که آدم خیال می‌کند حضور زن در داخلِ قاب‌های خیاط‌خانه، به نمایندگی مستقیمِ شخص خود عکاس باید باشد.


3- سفیدبرفی و هفت‌ کوتوله


ملیکا شفاهی راست می‌گوید، از یک جایی به بعد کم‌کم قصه‌های فولکوریک دیگر به مرزهای جغرافیایی‌شان محدود نماندند. این جوری بود که کودکی‌های ما هم در مجاورت قصه‌های شاه و پریِ آن‌ور آب‌ها گذشت. قدرت رسانه بود یا قدرت قصه، فرقی نمی‌کند دیگر. همین است که خانمِ عکاس آن‌قدر خودش را صاحب این قصه دانسته که بردارد مجموعه‌ی «سفیدبرفی» را با آدم‌های معاصر، و در پوشش/عدمِ پوششِ قدیم عکاسی کند. چکمه‌های لاستیکیِ سفید به پای‌شان کند و در باغی با پس‌زمینه‌های ساختمان‌های امروزین قرارشان دهد.

اصل قصه را که یادتان هست، ملکه‌ی بدخواه و پرنسسِ معصوم، طلسم و دربه‌دری و هفت کوتوله‌ی جورواجور، که سفیدبرفی را دوست داشتند و تروخشک‌ش می‌کردند. رابطه‌ی این هفت تا با سفیدبرفی از نظر بصری چیزی از رابطه‌ی مادرفرزندی کم نداشت. قامت کوتوله‌ها وقتی دورِ سفیدبرفی را گرفته بودند جوری بود که انگار مادری در میان بچه‌هایش. در مجموعه‌عکسِ سفیدبرفیِ خانمِ شفاهی اما کوتوله‌ها رشد کرده‌اند، هم‌قدوقامت و هم‌ارز سفیدبرفی شده‌اند. حالا چون جوانانی برومند به هیات خدم و حشمِ پرنسس درآمده‌اند. جوری که دیگر به‌سختی بتوان تصوری از آن رابطه‌ی غیراروتیک و معصومانه داشت. حالا انگار هفت رقیب‌اند و یک معشوق. سن‌وسال و قد‌وقامت‌شان این گونه اقتضا می‌کند.

در عکس‌های این مجموعه اما همه‌چیز هست جز این سویه‌ی رقابتیِ رابطه. مردانِ جوان، کوتوله‌های سابق، هنوز همان‌قدر معصومانه و متحد در خدمت سفیدبرفی هستند. حالا ملکه‌ی بدجنس هم انگار از دربار و قصر گریخته و به میانِ این هشت‌تن آمده، پناه آورده. آدم خیال می‌کند به یک صلح و صفا و آرامش ابدی‌ای رسیده‌اند با هم. و همه‌ی این‌ها چیزی مگر به‌جز تکررِ فانتزی است، دولایه‌شدن‌ش. انگار روزگارمان جوری شده که قصه‌های کودکی هم جواب‌ نمی‌دهند. باید یک‌جوری یک امیدواری، یک خوش‌بینی، یک پایانِ خوشِ رویایی مجددی را برای‌شان تعریف کنیم.

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  12.2023  01.2024  02.2024  03.2024