« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2011-10-20


«یه‌ حبه قند» را دیدم و داغ‌ام تازه شد. این را یک‌وقتی «همشهری معمار» چاپ کرده بود.

خانه‌ی عشرت‌آباد
مشهد

1
نقل‌قول‌ای هست به این مضمون که معماری، کالبدِ فرهنگ است. خودمانی‌اش می‌شود این که معماری، لباس‌ای است که آدم تنِ زندگی‌اش می‌کند. خیاط اگر خیاط باشد، لباس می‌شود «فیت» تن. جنس اگر جنس باشد، دوخت و دوزش استوار باشد، آن‌چنان می‌نشیند روی تن، روی پستی‌ها و بلندی‌ها و قوس‌ها و کشیده‌گی‌ها و الخ، که انگار شده پوستِ تن، چسبیده به تن. قواره‌ی قواره. کمی خیال قاطیِ مثال‌ کنیم؛ لباس اگر لباس باشد تن می‌دهد به تغییرها، به پیرشدن‌های تن، به شکم‌ای که کم‌کم پدیدار می‌شود، به چروکی که می‌نشیند روی پوست. کش می‌آید به قاعده‌ی سن‌وسالِ تن.

2
خانه‌ی عشرت‌آباد را قریب به شصت سال پیش دو برادر ساختند. تا جایی هم که تقارن مخل آسایش نشود، اعیانِ خانه را بر خط میانِ زمین قرینه کردند. یکی این سو، دیگری آن سو، با سه‌دری‌ای میان اتاق‌ها، که زنده‌گی دو برادر را برای همیشه به هم مربوط کرد، آغشته کرد. معماریِ خانه‌ی عشرت‌آباد البته چشم‌گیر نیست، توی چشم‌ات نمی‌کند خودش را. یک‌ جور آرام و ساده و بی‌ادعایی برای خودش شکل گرفته و سر جای‌ش نشسته. خیلی معمولی، یک سوی حیاط را حمام و انبار و مستراح گذاشتند و در مجاورت‌ش، بنای دوطبقه‌ای که مرغ‌خانه بود، جایی برای پرورش مرغ‌وخروس و امرار معاش مضاعف. این سوی حیاط، تمامِ برِ زمین را، اتاق ساختند. تا بیست سال، هر برادر یک اتاق داشت، یک پستوخانه، یک مهمان‌خانه و میانِ این‌ها، یک سرسرا. زیر زمین هم مطبخ دوپاره‌ی فراخی بود زیر اتاق‌ها که پله‌های‌ش از انتهای سرسرا سر در می‌آورد بالا. میانِ حیاط هم حوض بیضی‌شکل بزرگی بود، دورتادورش باغ‌چه‌هایی پراکنده. کف حیاط را آجرفرش کرده بودند، نمای دیوارها را هم.

3
اوایل دهه‌ی پنجاه، بازی‌های آسیاییِ تهران؛ سالی بود که بچه‌ها به‌ دنیا آمده بودند، جوان و نوجوان و کودک. اتاق‌ها دیگر کفاف نمی‌داد. نسل دوم جای خودش را باز کرد. خانه گسترده شد. اتاق‌ها کش آمدند به طرف حیاط. پستوخانه‌ی کش‌آمده شد اتاق‌خواب، اتاق‌ها شد نشیمن. حالا هر برادر دو اتاق داشت، آشپزخانه‌ای نقلی‌ و دو مهمان‌خانه در بالا. زیرزمین هم شد مطبخ‌ای که کش آمده بود تا زیر حیاط، با یک کارگاه جمع‌وجور نجاری، برای فراغت‌های برادر کوچک‌تر. دیگری گل‌خانه‌ای ساخت گوشه‌ای از حیاط. شیره‌ی جان‌ش را داد به گل‌ها و درخت‌ها و تاک‌های پربار خانه. مر‌غ‌دانی به کل جمع شد از حیاط، رفت جایی در کناره‌ی شهر. بالاخانه‌ای اضافه شد در پشت‌بام، جای اسباب و اثاث کهنه. گاراژ سروکله‌اش پیدا شد درحیاط، به دنبال خرید اولین ماشینِ خاندان. درِ چوبیِ آدم‌روی حیاط شد آهنی، اندازه‌ی ورود ماشین. ورودی آدم‌روی کوچه به اتاق‌ها هم بسته شد، لزوم‌ش لابد تمام شد که بسته شد و افتاد سرِ یکی از مهمان‌خانه‌ها. حوض را هم جمع کردند، به‌جای‌ش باغ‌چه‌ی یک‌پارچه‌ی بزرگی تمام سطح حیاط را پوشاند.

4
نسل سوم که پیدا شد، از بیست سال اخیر دارم حرف می‌زنم، خیلی زورش به خانه نرسید. خانه‌ی عشرت‌آباد روی منعطف‌اش را فقط به نسل اول نشان می‌داد. به خواسته‌ها و نیازهای‌شان. نسل دوم اما دستِ خانه را گرفت، کمک‌ش کرد تا عصای پیری نسل اول باشد. نسل اول که پیر شد، خانه هم پیر شد اما شکسته نشد. خودش را چروک کرد، پادرد گرفت، صندلی آمد جای زیراندازها را گرفت. نیمکت‌ها سروکله‌شان پیدا شد. تخت‌ها جای‌گزین تشک‌های سفت روی زمین شد. ارتفاع زنده‌گی پنجاه‌ سانتی‌متر بالا رفت. دربازکن تصویری سروکله‌اش پیدا شد، نه به جبر تکنولوژی، به جبر وزنِ تن که دیگر پاها و زانوها کفاف نمی‌داد با هر بار صدای زنگِ درِ حیاط، کسی از این سو تا آن‌سوی خانه برود به تعجیل. نیمکت کنار حیاط، دیگر فقط جای تفنن‌های عصرهای باغ‌چه و ماست تازه و نان و ریحان نبود، درنگ‌جایی بود برای انتظار هم. مستراح که شده بود توالت، بعد از پنجاه سال بالاخره آمد داخل اعیان، رفت تهِ یکی از اتاق‌ها. مطبخِ زیرزمین انبار بزرگی شد و آشپزخانه‌ی بالا، تجهیز شد برای کلیه‌ی پخت‌وپزها. نسل دوم که رفتند پی خانه‌‌زنده‌گی‌ خودشان، دیگ‌های روزمره هم آن‌قدر بزرگ نماندند. حالا قابلمه‌های کوچکی بودند که قرار بود سه‌چهار آدم باقی‌مانده را سیر کنند.

5
خانه‌ی عشرت‌آباد اما تکان نخورد در تمام این شصت سال. خودش را کش و قوس داد، قبض و بسط داد اما جوهرش، ذات‌ش ماند آنی که بود. جوری که آدم خیال می‌کند از روز اول خلقت‌ش، اصلن حواس‌ش بود که باید بماند سال‌ها. برای سه نسل. بی‌خود نیست که کسی در خاطر ندارد در این شصت سال، از ذهن آدمی گذشته باشد که خانه را از نو بسازد، که «بکوبد» و «بسازد»ش. آن‌قدر بلد بود خودش را تطبیق بدهد با گذر زمان، با بزرگ‌شدن بچه‌ها، با روزگار نو، که سفت و استوار سر جای‌ش ماند. جوری که هنوز هم بشود عصرهای پنج‌شنبه از گرد شهر جمع شد در حیاط‌ش، بشود که گاهی یکی از آن مهمانی‌های مفصل را علم کرد. بشود که دیگ‌های پلو یک راسته‌ی حیاط را بگیرد، اجاق‌های هیزمی از مطبخِ زیرزمین بالا بیاید و خوش‌عطرترین برنج عالم امکان را فراهم کند.

6
خانه‌ی عشرت‌آباد هنوز آن‌قدر سرپا هست، آن‌قدر زنده، که سر نخِ هر کدام از نسل دوم و سوم‌ش را که بکشی، یک جایی از خاطرات و حاضرات‌شان به آن وصل است. نخ‌شان را که بکشی، می‌بینی برگشته‌اند «خانه»، جمع شده‌اند دور هم. هرکدام سر جای خود.

7
برادر بزرگ‌تر که رفت، با خودم خیال می‌کردم عمود خانه رفته. خیال می‌کردم خانه تاب نیاورد این نبودنِ «جان‌»ش را. اشتباه کرده بودم. تاب آورد. جانِ «دایی‌جان» حالا آن‌قدر رفته بود در جانِ الباقیِ آدم‌ها، در جان آجرها و فرش‌ها و لولاها و برگ‌ها، که هنوز می‌شود با خیالِ راحت، خانه‌ی عشرت‌آباد را «خانه‌ی دایی‌جان» نامید.

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024