« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2011-12-31 از احوال این روزها یکی هم این تلفنهای یکطرفه است که خبر از دنیای این طرف میگیرد و همیشه، خوب که خبرهای بد را شنید، خوب که ناامید شد، خوب که برای هزارمین بار شنید که راهی وجود ندارد، به بغض ختم میشود. یکجور بغض لامصبای که نمیدانی با آن چه کنی. یک جوری که صدایش از آن بالا یکهو سقوط میکند. آنجا که خبرهای عمومی تمام میشوند و حرفها خصوصی میشود. درست همانجا، یکهو صدایش میشکند. در خودش میشکند. بعد باعجله خداحافظی میکند. حواسم هست که الباقی بغض، وقتی گوشی تلفن را گذاشت، میرود و به گریه، به یک گریهی مزمن و لاعلاج تبدیل میشود. تمام نمیشود لامصب. عادت نمیکند. حق دارد. خیلی حق دارد. |