« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود |
2013-08-28
«اولین/تنها وظیفهی قصهگو اینه که قصه بگه»
این را آقای مارتین مکدونا گذاشته توی دهان شخصیت نویسندهی تیاتر «مرد بالشی». خیلی هم تاکید کرده. چشم. قبول اصلن. ما هم همین را میگوییم. بعد یک جایی شخصیت کارآگاه قصه تاکید میکند که هربار که میگوید «از این یاد یه چیزی افتادم»، یعنی دقیقن یاد چیزی نیفتاده. قبلتر هم کاتوریان، آقای نویسندهی قصه به کمک بازپرس/کارآگاهها دست گرفتهاند برای قصههایی که «نماد» دارند. که چیزی نشانهی چیز دیگریست. که باید از یک چیزی یاد یک چیز دیگری بیفتیم در قصه. همین مضمون خودش به اندازهای قشنگ و بلا هست که متن آقای مکدونا را طلا بگیریم.
کمتر کسی را دیدم اما که از اجرای این کار راضی باشد. «مرد بالشی» یک پیام دهکردی دارد که آدم هی حسرت میخورد چرا دوتا نبود. چرا نویسنده را ندادند او بازی کند. (سرهرمس اجرای دوم، اجرای ارسباران را دیده) برای تیاتری که این همه قصه و متن و صدای نویسنده در آن نقش کلیدی دارد، صدای علی سرابی رسوخ لازم را ندارد. گیرا نیست. خشک است و نمیتواند همهی توجه گوش آدم را یکجا جلب کند. علیالخصوص جاهای که مونولوگ دارد و قصهها را تعریف میکند. اجرای احمد مهرانفر را ندیدم طبعن و نظری ندارم. اما به شدت خیال میکنم یکی از مهمترین لنگیهای کار صدای علی سرابی (کاتوریان) بود.
Labels: از پرسهها |