« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
آقای اورفه بعد از مرگ همسرش اوریدیس طاقت نمیآورد و به جهان مردگان میرود. با افسون سازوآوازش هادس و پرسفون همسرش، خدایان جهان زیرین را قانع میکند تا اوریدیس را به او برگردانند. تنها شرط این است که وقت بازگشت به جهان بالا، اورفه حق ندارد به پشت سرش نگاه کند. اورفه طاقت نمیآورد و برای اطمینان از همراهی اوریدیس، به عقب نگاه میکند. به عقب، به گذشته نگاهکردن همانا و ماندگاری اوریدیس تا ابد، در جهان مردگان، همان. آقای اورفه تنها و بیکس، به دنیای زندگان برمیگردد.
«سالگشتگی» امیررضا کوهستانی با قصهی پرگداز «اورفه» تمام میشود تا میخ مضمونش را محکم کرده باشد. سرهرمس هم همینجا خیالتان را راحت کند که قصهی سالگشتگی با اسپویلشدنش آسیب خاصی نمیبیند و میتوانید با خیال راحت باقی پست را بخوانید. امیررضا کوهستانی بعد از دوازده سال به «رقص روی لیوانها»یش برمیگردد تا روایت دوبله و صداگذاری ویدیوی یکی از اجراهای رقص روی لیوانها را نشانمان دهد. دو بازیگر جدید نقش بازیگران رقص رو لیوانها را اجرا میکنند که بعد از سالها برگشتهاند تا دوباره نقشهایشان را بگویند. هرکدام پشت میزی رو به تماشاچیان نشستهاند و پشت سرشان مونیتوریست که تصاویری از اجرای اصلی، و نیز اجرای بدل اجرای اصلی را نشانِ ما میدهد. دیالوگهای رقص روی لیوانها مثل بومرنگ از گذشته میآیند و میچرخند در دهان بازیگران و به گذشته برمیگردند. سالگشتگی اصلن دربارهی گذشته، گذشتهبازی و نگاه به عقب است.
در اسطورهی اورفه، نگاه به عقب، نگاه به گذشته، اصلن بازگشت به گذشته، همان کشتن گذشته است. تثبیتکردن مرگ و ماندن معشوق در جهان مردگان. زوج بازیگر سالگشتگی، رابطه و عشقی تمامشده دارند و حالا به بهانهی دوبلهی تیاتر قبلی، به سمت هم برگشتهاند و دارند خودشان را تماشا میکنند. نهتنها چیزی عوض نشده، و چراغهای رابطه به همان تاریکیاند که بود، که تصویر معشوقهای ازدسترفته هم از دست میرود. خلاص.
بیخود نیست که کوهستانی از دلایل جدایی زوج نمیگوید. با این کار آنها را در موقعیتی عمومی قرار میدهد تا از نفس کاری که آدم با یک رابطهی تمامشده میکند بگوید. بیخود نیست که هر نقش را سه نفر به عهده دارند: بازیگر اصلی رقص روی لیوانها در عکسهای توی مونیتورها، بازیگر نسخهی بدلی توی مونیتورها و بازیگری که روی صحنه میبینیم. دیالوگهای متن اصلی لیوانها راهشان را به متن سالگشتگی باز میکنند و همان نکبت قدیم در زندگی جدید جاری میشود. وقتی عامل از هم پاشیدن یک رابطه صرفن به پایانرسیدن عمر آن باشد، سال هم که بگذرد چیزی عوض نشده است.
کوهستانی و شخصیتهایش در یک مسیر بهسر میبرند. هردو به جستجوی یک زیبایی ازدسترفته سراغ گذشته میروند. هردو نوستالژی را اتخاذ میکنند به مثابه یک روش. هردو به عقب برمیگردند. هردو گذشته را میکشند. تفاوتشان اینجاست که کوهستانی با مرگ گذشته، با خلاصی از دست آن شاید، موجود جدیدی میزاید. موجودی بهغایت دوستداشتنی.
بهنظرم نگران ندیدن «رقص روی لیوانها» نباشید و بشتابید برای دیدن «سالگشتگی» و حال خوبی را برای خودتان بسازید.
Labels: خوشیها و حسرت |