« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2016-05-16
اسمش را گذاشته بود «پرسه در جهانهای موازی ماضی». میگفت وقتهایی که خیلی تحت فشار است سراغ این مسکن میرود. دراز میکشد و چشمهایش را میبندد و شروع میکند به عقبرفتن در زمان. یک نقطهای را از تاریخ شخصیاش انتخاب میکند، یک روز، یک لحظه، یک جای مشخصی. بعد از آن نقطه به بعد زندگیاش را جور دیگری تصور میکند. در سفر خیالیاش در زمان، یک متغیر کوچک را تغییر میدهد و بعد شروع میکند به خیالکردن باقی مسیر زندگیاش تا برسد به امروز. اگر جای الف با ب میرفت، اگر جای پ، ت را انتخاب میکرد. اگر جای ث، جیم را میخواند، چ را میدید، ح را میشناخت، خ را دور نمیانداخت. تا ببیند امروز کجا، چی، کی تغییر کرده بود. میگفت اینجوری گاهی آن گیر اصلیاش را پیدا میکند. اصل آن چیزی را که امروز آزارش میدهد. گاهی هم نه. صرفن پرسهای میزند و از کثرت و تنوع نتایج ممکن سر ذوق میآید و حالش کمی بهتر میشود و میرود دنبال باقی زندگی امروزش.
|