« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2016-05-23
نمیدانم خواندن اینها خاصیتش برای شما چی باشد. برای من «پژواک» بود. مثل این که یک وقتی یک ندایی در کوه داده باشی، و خودت هم خاطرت نمانده باشد، بعد یک روزی، جلوی یک کوه دیگری، یک صدای دیگری جوابت را بدهد. بعد تو تازه یادت بیاید همهی آن جزییات کُشنده را. جزییات کشندهی فقدان هر عزیز ازدسترفتهات را. جزییات کشندهی مواجهه. همانقدر خردکننده. همانقدر هم آرامشدهنده لابد. که این دوران را گذراندهای و حالا چند سالی گذشته و این گذران، کار خودش را کرده و داری زندگیات را میکنی. کاش این «چند سال» برای خرس هم زودتر بگذرد.
+ ایراد سادهی کریستوفر وول
+ اینچنین روی چو مه در زیر ابر انصاف نیست
+ در مورد بیفایدگی نوشتن
|