ما یک گریه بدهکاریم به اسفند، به اواخر اسفند، هر سال. توضیحش پیچیدهست. پیچیده که چه عرض کنم، گفتن ندارد صرفن. موضوعیت ندارد گفتنش فیالواقع.
یک بار نشستم شمردم. مردهها را طبعن. بعد فکر کردم مردها بهانهاند، آدمها بهانه میکنندشان که به حال خودشان گریه کنند. کسی برای آدمی که دیگر نیست که دل نمیسوزاند. برای درد فقدان خودش، به زار خودش گریه میکند. خودش را، عزیزهای زندهاش را میگذارد به جایشان، مدلسازی میکند، بعد شروع میکند دلسوزی، دلسوزیهای الکی، ماتمهای زیبا، زیباییشناسی غم، مثلن.
همینطور هم هی تاریکی مستولیتر میشد.