یک میزانی از غربزدگی و شیفتگی لازم دارد آدمیزاد، به همراه دوز مناسبی از میل به بقا و بازسازی، که عرق لازمه را بریزد برای انطباق حداکثری با اینجا. در آستانهی ۵۰سالگی دومی را کم دارم، دارم دنبال دلیل سومی میگردم که این سوزنبهتخمزدنها را کمی توجیه کند.
رفیق جنگنجو و بیشفعالم قبای خودش را پیشنهاد میکند. قبایی که نه تنها اندازهام نیست، که در هیچ افقی از آفاقم تمایلی هم به پوشیدنش ندارم، که ساحت زبان فارسی بشود چیز دومات، به کل. دروغ چرا، معاملهی دو سر باخت مگر غیر این است که هرچه نیم قرن در انبار و انبانت جمع کردی (آفتنزده و نگندیده، خدا شاهد است) کنار بگذاری و از نو یاعلی به گردآوری؟ آن هم سر پیری، به این هوا و امید که در ۷۰ سالگی مثلن، بشنوی شهروند مطیع و مطلوب و منطبق. میخواهم بگویم سن مترز.
Post a Comment