کاتج سحراینا بودیم و جمع درست بود و ته شب بود و با کلهها و تنها و دلهای گرم نشسته بودیم تو هاتتاب و بیرون از ما سرد بود و جرعهجرعه مینوشیدیم و فارغ از غوغای جهان بودیم که پیشنهاد بیشرمانهی پریدن در آب سرد و شفاف رودخونه مطرح شد.
من؟ من متاسفانه یه اخلاق غیرسکسی و نامناسبی دارم که در اکثر حوزهها اهل رهاکردن کنجهای عافیتم نیستم، برخیزوبرجاکنپرسن نیستم، از پرسیدن سوالاتی که ممکنه از جوابشون خوشم نیاد خوشم نمیاد، تا مجبور نشم و سنبههه خیلی پرزور نباشه دلیلی نمیبینم خودم رو بهچالش بکشم و مرزهام رو درنوردم، وقتی داره خوش میگذره میخوام همون رو کش بدم (تا پاره شه، والله)، از خببسهدیگهبرگردیمسرکارمونها گریزانم، خروج از اون گرمای مساعد هاتتاب و لخت دویدن سمت رودخونه و یکهو پریدن در اون سرمای ساکت زیبای شفاف تاریک به امید این که اون تکونی که آدمو قراره بده از اون تکونهاست که یه خود جدیدی ازت میسازه، برام خیلی میک سنس نمیکنه. اما، اما جوگیرم.
رفتم و پریدم و تکون خوردم و لرز کردم از عیشش. یه آدم دیگه شدم بعدش؟ عمراً.