« سر هرمس مارانا »
صلح و آرامش از حقیقت بهتر بود



2005-10-01


1. ما اول فكر مي‌كرديم چون ديگر مثل سابق از بوي سيگار خوش‌مان نمي‌آيد، كم مي نويسيم. حالا داريم فكر مي‌كنيم شايد بين دندان و نوشتن رابطه‌ي افلاطوني‌اي چيزي واقع باشد. اساساً نويسنده‌هاي پركار و بزرگ، دندان‌هاي سالمي داشتند و روزدرميان گرفتار انواع و اقسام متخصصان دندان‌پزشك نبوده‌اند. ما كه تازه داريم مي‌فهميم چقدر حرف‌نزدن و كم‌حرف‌زدن و كم‌خنديدن، مايه‌ي رنج و عذاب‌مان است. از آن‌جايي كه براي سر هرمس ماراناي بزرگ، حرف‌زدن در حكم نفس‌كشيدن است، و از آن جايي كه ما شديداً مشغول پروتزاسيون دندان‌هاي‌مان هستيم، تا اطلاع ثانوي كم حرف مي‌زنيم و نتيجتاً كم هم مي‌نويسيم.

2. ما كه كم آورديم. جناب ماراناي جونيور در يك اقدام خزنده و دل‌برانه و مشكوك، البته به ياري دست ايادي استكبار جهاني و شخص شخيص خانم ماراناي دوست‌داشتني‌مان، توانست ما را از اتاق‌مان بيرون و آواره‌ي جهان نمايد. كامپيوترمان را به دفتر كارمان تبعيد كرد و ميز تحريرمان را به خانه‌ي عموي‌اش. كتابخانه‌مان نو شد و به سالن پذيرايي منتقل گرديد. باقي اسباب و وسايل هم به انبارها و ته كمد‌ها و پستوها و حجره‌خانه‌هاي شهر كوچانده شد. داديم اتاق آن جناب را كاغذديواري مبسوطي كردند و حالا همين‌طور تر و تازه و لخت و تميز، انتظار وسايل‌اش را مي‌كشد.
تو هم ماراناي جونيور؟!

3. نه اين كه چون درگير دندان‌هاي‌مان بوديم، چيزي نديديم و نخوانديم ولي ميزان فرهيخته‌گي خون‌مان به شدت كم شد و مدام داشتيم كارهاي جانبي مي‌كرديم. حالا اين لابه‌لا گيرم يك چيزهاي خوبي هم مورد رويت ما قرار گرفت. رفقا و اذناب هم كم‌لطفي نكردند و كامنت گذاشتند. شايد جبران كنيم. يك سري آدم هم پيدا شدند كه ما را مورد مرحمت خاص قرار دادند و خوش‌مان آمد. گاس اسم‌هاي‌شان را بعدتر آورديم.

4. نوك برج را ديديم ولي كاش نديده بوديم. آن قدر دل‌مان سوخت كه هرچي بلد بوديم به دستيار پوراحمد، كه فاميل‌مان بود، گفتيم و داد و هوار كرديم. دل‌مان سوخت كه آقاي پوراحمد كه از سال‌ها پيش با هم رفيق بوديم و به هر حال ارادتي داشت، اين همه بي‌حوصله فيلم مي‌سازد. قصه‌ي سبك و مفرحي كه مي‌توانست يك فيلم شكلاتي شاد و جذاب از توش دربيايد، در اثر كم‌دقتي، بي‌حوصله‌گي و شتاب‌زده‌گي در همه‌چي، تبديل شده بود به سوهان روح. باز هم برگشتيم سر همان جاي اول‌مان كه تا اطلاع ثانوي سينما نرويم و لم بدهيم جلوي تله‌ويزيون و فيلم‌هاي خصوصي خودمان را آخرشبي ببينيم و كيفور شويم.

5. نصفه‌شبي نشستيم ناغافل پاي آژانس شيشه‌اي و براي نمي‌دانيم هزارمين بار تا آخر ديديم. هر بار مي‌گوييم بزار همان يكي دو سكانسِ آقارضا كيانيان را ببينيم و برويم اما جادوي اين فيلم باز ما را تا آخرش مي‌برد. شخصاً آن ايستادنِ معذب‌ و گرفته و خشمگينِ آقاي سلحشور را دوست داريم كه دست‌ راست‌اش مچ دست چش‌اش را چسبيده و گردنش را كمي بفهمي نفهمي كج كرده به چپ و دارد خيره به حاجي نگاه مي‌كند و سكوتي مي‌كند كه امواجي از حرف‌هاي نگفته در خودش دارد.

6. بينايي ساراماگو را هم خوانديم كه بسيار نااميدكننده بود. انگار آن‌قدر هنوز به كوري‌اش دل‌بسته‌گي دارد كه نشسته و اين يكي را نوشته فقط براي اين كه به ياد همه بياورد كه من بودم كه چند سال قبل آن شاه‌كار را نوشتم!‌ همه‌ي چيزهايي كه در كوري خيلي خوب و بكر بود، در بينايي بد و درنيامده شده بود. درست مثل همان بلايي كه هاليوود با دنباله‌سازي سر فيلم‌هاي خوب‌اش مي‌آورد.

7. آقا اين آقاي وانگ كار واي را ما داريم هي كشف مي‌كنيم و هي از اين مردك چيني‌ بيش‌تر خوش‌مان مي آيد. بر خلاف ساير اجناس‌شان، اين وانگ كار واي‌شان بدجوري اصل است. 2046 را ديديم و كيف كرديم. از اين قصه و بازي‌ها و استتيكِ بكري كه در فضاها و رنگ‌ها وجود دارد، كلي حظ بصر برديم. بايد همين روزها بشينيم و In The Mood for Love را هم ببينيم.

8. زنده‌گي وقت‌هايي آن‌قدر روي خوش‌اش را به‌ ما نشان مي‌دهد كه نمي‌دانيم از كي بايد تشكر كنيم. حيف كه آقاي مرحوم فليني الان يك چند سالي است كه مرحوم شده وگرنه زنگي به ياد ايام قديم به او مي‌زديم و مي‌گفتيم كه يك نسخه‌ي تر و تميز و دوبله از رم گيرمان آمده بود و روح‌مان را جلا داد. گاس هم به فدريكوي عزيزمان مي‌گفتيم كه بعد از ديدن رم و آن سكانسِ بي‌نظير رم قديم كه شب است و مردم معمولي در ميدان‌چه‌ي جلوي خانه‌شان، دارند شام مي‌خورند و شلوغ مي‌كنند و حرف مي زنند و به معناي واقعي زنده‌گي مي‌كنند و روحِ ايتاليايي به‌تر از هر جايي در اين سكانس دارد خودش را نشان مي‌دهد، چه احساس غريبي داشتيم و چقدر دل‌مان مي‌خواست دوربين‌مان را برداريم و راه بيفتيم و هي عكس بگيريم و گاس هم فيلم بسازيم و اووووف! نمي‌دانيد چقدر همين الان هم حال‌مان جا آمد از يادآوري اين رم!

9. از روزهاي دور آقاي كرازنبرگ يا كراننبرگ هم The Brood را ديديم و يك اكشن فرانسوي فوق‌العاده خوش‌ساخت به نام B13 كه نفس‌گير و عالي بود و يادمان آمد كه اين فرانسوي‌ها به مدد داشتن آدم‌هايي مثل كارگردان همين فيلم و البته لوك بسون بزرگ، چقدر خوب است كه به ياد هاليوود مي‌آورند كه هنوز هم نسخه‌ي اروپايي خيلي چيزها به‌تر است.

10. ما البته SinCity را براي خانم مارانا گرفتيم اما باز خودمان وسوسه شديم و يك دل سير با حوصله نشستيم پاي‌اش و كيف جانانه‌اي كرديم. البته اين را نمي‌توانيم همين‌جوري به آقاي اروند بگوييم ولي گاهي وقت‌ها فكر مي‌كنيم دنياي آزاد يعني همين كه بشود فيلمي مثل شهر گناه را ساخت و ديد و لذت برد و از هيچ كس هم نترسيد و دنبال هيچ فلسفه‌اي هم نگشت!

11.سري به آقاي ناباكوف زديم و خنده در تاريكي‌اش را با ترجمه‌ي خوب خوانديم و كلي ياد لوليتاي حضرت كوبريك افتاديم. عجب دغدغه‌هاي بيمار و عجيبي دارد اين ناباكوف. يك جور خودآزاري گاه اخلاقي كه در سراسر قصه روان است و عجيب كه تا به حال هيچ فيلم‌نامه‌نويسي سراغ اين يكي نيامده. شايد چون خيلي جاها به لوليتا شبيه مي‌شود و آن‌يكي يك سر و گردن بالاتر و عجيب‌تر است.

12. داريم با زور و مشقت و تحمل سالن 6 آقاي داور نبوي را مي خوانيم و هي دل‌مان مي‌خواهد يكي از همان فكس‌هاي هميشه‌گي را براي‌اش بفرستيم و كمي فحش و جوك براي بفرستيم كه آخر داورجان! آدم هرچي نوشت كه همان طور بي‌واسطه چاپ نمي‌كند جانم! ناسلامتي هنوز كه مرحوم نشده‌اي كه هر بادي كه از جنابعالي صادر شده بود، حكم كيميا را داشته باشد و همه‌‌جاي يادداشت‌هاي روزانه‌ي آن جناب قابل خواندن باشد عزيزم! ما هم مي‌دانيم كه زندان چقدر بد بوده و چه روزمره‌گي و كش‌داري مزمني در همه‌ي ثانيه‌هاي‌اش جاري بوده. ولي اين كه دليل نشد!

13. اين هم شايد از عجايب دنياي اجنه (يا به قول گلشيري عزيز، اهل هوا) باشد كه سيزدهمين يادداشت‌مان افتاد به قصه‌ي معركه‌ي در ولايت هوا ي آقاي مرحوم گلشيري كه مدت‌ها دنبال‌اش بوديم و بالاخره آقاي يله‌توك عزيز براي‌مان ايميل كرد. قصه‌ي آدمي كه بعد از مدت‌ها رياضت، جني را به نام زعفر احضار مي‌كند تا كارهاي بزرگي براي‌اش انجام دهد اما از بدشانسي، زعفر پينه‌دوزي مسلمان و ساده و فقير او پرحرف و پررو از آب درمي‌آيد كه نه جادو و جنبل مي‌كند و نه كلاه سليمان مي‌آورد. زبان گلشيري غني است. اين غني‌بودن را در مقام قياس به هيچ كس ديگري جز او نمي‌تواند نسبت داد. فضاسازي‌اش بي‌عيب و نقص و خدا نكند بخواهد مثل اين جا همه‌ي اين اتمسفر جنبل و جادو و مسلمون‌بازي و دنياي عتيقه‌ي خرافات را يك‌جا پنبه‌اش را بزند و مسخره كند كه كولاك مي‌كند! همين جا با وسعت نظر بي‌سابقه‌مان اظهار مي‌كنيم كه هر كس خواست مي‌تواند براي‌مان يك ايميل محبت‌آميز بزند تا براي‌اش اين داستان فوق‌العاده را ايميل كنيم. گاس هم به كامتني قناعت كنيم!

Labels:




Archive:
11.2002  03.2004  04.2004  05.2004  06.2004  07.2004  08.2004  09.2004  10.2004  11.2004  12.2004  01.2005  02.2005  04.2005  05.2005  06.2005  07.2005  08.2005  09.2005  10.2005  11.2005  12.2005  01.2006  02.2006  03.2006  04.2006  05.2006  06.2006  07.2006  08.2006  09.2006  10.2006  11.2006  12.2006  01.2007  02.2007  03.2007  04.2007  05.2007  06.2007  07.2007  08.2007  09.2007  10.2007  11.2007  12.2007  01.2008  02.2008  03.2008  04.2008  05.2008  06.2008  07.2008  08.2008  09.2008  10.2008  11.2008  12.2008  01.2009  02.2009  03.2009  04.2009  05.2009  06.2009  07.2009  08.2009  09.2009  10.2009  11.2009  12.2009  01.2010  02.2010  03.2010  04.2010  05.2010  06.2010  07.2010  08.2010  09.2010  10.2010  11.2010  12.2010  01.2011  02.2011  03.2011  04.2011  05.2011  06.2011  07.2011  08.2011  09.2011  10.2011  11.2011  12.2011  01.2012  02.2012  03.2012  04.2012  05.2012  06.2012  07.2012  08.2012  09.2012  10.2012  11.2012  12.2012  01.2013  02.2013  03.2013  04.2013  05.2013  06.2013  07.2013  08.2013  09.2013  10.2013  11.2013  12.2013  01.2014  02.2014  03.2014  04.2014  05.2014  06.2014  07.2014  08.2014  09.2014  10.2014  11.2014  12.2014  01.2015  02.2015  03.2015  04.2015  05.2015  06.2015  08.2015  09.2015  10.2015  11.2015  12.2015  01.2016  02.2016  03.2016  04.2016  05.2016  07.2016  08.2016  09.2016  11.2016  03.2017  04.2017  05.2017  07.2017  08.2017  11.2017  12.2017  01.2018  02.2018  06.2018  11.2018  01.2019  02.2019  03.2019  09.2019  10.2019  03.2021  11.2022  01.2024