« سر هرمس مارانا »
شوالیهی ناموجود |
2005-12-28
سر هرمس مارانای بزرگ بالاخره فوتوبلاگ شخصی اش را راه انداخت.
|
2005-12-26 1- تا می توانید با دوستان خود، چه پسر و چه دختر، در محیط های عمومی، دست بدهید و در صورت لزوم روبوسی و معانقه بفرمایید. 2- با ملت مهربان باشید و عنداللزوم فحش ندهید. 3- در رستوران ها و کافی شاپ ها، هنگام سفارش آبجو، حتماً از کلمه ی آبجو استفاده کنید نه ماءالشعیر. 4- از آن جایی که بار سنگین MCN بر عهده ی جماعت نسوان است، توصیه می کنیم موقع رانندگی و یا نشستن در اتوموبیل شخصی خود، درها را قفل نموده و نگذارید حجاب شما مانع امر خطیر رانندگی بشود. از افتادن هرگونه روسری و عقب رفتن هرگونه مقنعه استقبال می شود. 5- تا می توانید هنگامی که در مجامع عمومی حضور دارید، از مشروبات الکلی با صدای رسا نام ببرید. 6- به مهمانی بروید و خوشحال باشید. 7- ممکن است کمی دیر باشد اما هنوز هم به جماعت مردان توصیه می شود هنگام مراجعه به اماکن دولتی، از لباس های آستین کوتاه استفاده نمایید. 8- خوش لباس و مرتب و تمیز باشید. 9- از رنگ های شارپ در لباس پوشیدن استفاده کنید. 10- در محیط هایی نظیر فرودگاه ها، ایستگاه های راه آهن و ترمینال ها و بنادر، تا جایی که می توانید با همه ی آشنایان دیده بوسی نمایید. 11- روزه خواری در ملآ عام فراموش نشود. 12- در ماه رمضان، به همه ی مهمانان خود نوشیدنی پیشنهاد کنید. 13- سعی کنید در مسافرت های از شلوارک های زیبا و خوش رنگ در فضای باز استفاده کنید. 14- به قوانین راهنمایی و رانندگی حتماً احترام بگذارید. 15- مودب باشید و کارتان را درست انجام بدهید. 16- از اسامی شدیداً فارسی و ایرانی برای فرزندان خود استفاده کنید. 17- سر کلاس های معارف، تخمه بشکنید و تعارف بنمایید. 18- نامه های اداری تان را پاکیزه و به دور از الفاظ پاچه خوارانه بنویسید. 19- از مظاهر نافرمانی مدنی در جامعه تصویربرداری و الگوبرداری کرده و آن را اشاعه دهید. 20- در انظار عمومی شاد باشید، بلند بخندید و با همه مهربانی آشکار داشته باشید. 21- شب ها در خانه نمانید، بیرون بیایید و از زندگی لذت ببرید! 22- از هرگونه شرکت در مراسم مذهبی، نظیر دعاهای کمیل، سوگواری های عمومی و نماز عید فطر جداً پرهیز نمایید. 23- در مجالس ختم، هنگام سخنرانی جماعت آخوندها، تا می توانید با بغل دستی خود حرف بزنید و یا از بازی های گوشی تلفن خود لذت ببرید. 24- حتی المقدور در نمازخانه های ادارات و دانشگاه ها و شرکت ها، بخوابید و یا چرت بزنید و یا حداقل خودتان را به خواب بزنید. 25- از اسامی قدیمی و غیررسمی خیابان ها و میادین در گفتگوها و آدرس ها و مکاتبات رسمی و غیررسمی استفاده کنید. 26- تی شرت بپوشید! 27- از مانتوهایی با رنگ های روشن و تمیز در محیط های کاری استفاده کنید. 28- در پلاژهای زنانه، تاپ لس باشید! 29- تا می توانید در محیط های کاری، با همکاران خود، مرد و زن، معاشرت صمیمانه داشته باشید و حتی الامکان، هنگام سلام و خداحافظی با همه دست بدهید. 30- در محیط های کاری ای که مدیران سختگیر ندارند، از حجاب صرف نظر بفرمایید. 31- دوستان طراح از گنجاندن نمازخانه در برنامه ی فیزیکی ساختمان های عمومی جداً پرهیز بفرمایند. 32- از شرکت در جشن های مذهبی بپرهیزید. 33- اعیاد ملی نظیر نوروز و چهارشنبه سوری را پاس بدارید. 34- دوچرخه سواری بفرمایید! 35- خانم های سیگاری از سیگارکشیدن در مجامع عمومی دست برندارند. 36- به شعائر مذهبی بی اعتنا باشید. 37- تنها به قصد قضای حاجت از مساجد استفاده نمایید. 38- از فرنچ کیس غافل نشوید. 39- به ماموران انتظامی و پلیس لبخند بزنید و برای شان دست تکان بدهید. 40- در روزهای عزاداری عمومی، از رنگ های شاد و تند در لباس های خود استفاده کنید و از هرگونه پیراهن مشکی دوری کنید. 41- در مجالس ختم از کراوات مشکی استفاده نمایید. 42- دکولته بپوشید! 43- تا می توانید به بهانه های مختلف کراوات بزنید. 44- روش های مختلف دور زدن فیلترها را اشاعه دهید. 45- در اتوموبیل خود با صدای بلند به موزیک گوش بدهید. 46- وبلاگ بنویسید و خودسانسوری نکنید. 47- تا می توانید سربازی نروید! 48- به هیچ قیمتی رای ندهید. 49- برقصید مخصوصاً هنگامی که در ترافیک هستید با سایر سرنشینان خوشحال باشید و مهربان! 50- تله ویزیون دولتی ایران را تحریم بفرمایید. 51- روزنامه های دست راستی را نخرید! 52- با همه شوخی کنید خصوصاً با مقامات، مدیران و آدم های دولتی. 53- با شعارهای روی دیوار، تصاویر رهبران حکومتی و تابلوهایی که درباره ی رعایت حجاب اسلامی است، شوخی بفرمایید. 54- تا می توانید از دین و حکومت تقدس زدایی کنید. این قصه سر دراز دارد پس لطفاً به کسی برنخورد! |
از آن جایی که به علت وجود ذی وجود جناب هرمس مارانای جونیور، ما فعلاً و تا اطلاع ثانوی از هر نوع حرکت شدید فرهنگی معذوریم و در راستای این که سر هرمس مارانای بزرگ اصولاً و ذاتاً نمی تواند مدت زیادی در حالت معذوریت بماند و این آقای الف هم جنبه ساکت ماندن ما را ندارد و آن آقای بولتس هم مدام و پیوسته در حال حرکات مشکوک سیاسی است و نیز در راستای این که ما مدتی است به جماعت اذناب و دوستان قول داده ایم شیوه های مارانایی مخالفت مدنی مان را شفاف نماییم، با احترام قبلی و فراوان نسبت به آقای اکبر گنجی عزیزمان که خاطرش برای ما از امام زمان شما هم عزیزتر است، سلسله مطالب نافرمانی های مدنی مارانایی یا ام. سی. ان. (MCN) را از امروز تا اطلاع ثانوی در همین بارگاه معنوی و به منظور روشن گری عوام و خواص – که از فلسفه های وجودی ما است – منتشر خواهیم کرد و از هیچ زوری هم نخواهیم ترسید مگر این که پرزور باشد. این را هم بگوییم که اصولاً حق رایت این مطالب برای عموم آزاد است حتی شما دوست عزیز. فقط از آن جایی که خصلت ماراناییک قضیه ایجاب می کند، ما حق هرگونه تکذیب و پس گیری حرف مان را از قبل برای خودمان محفوظ می دانیم. هم چنین هرگونه عواقب احتمالی رفتارهای MCN به عهده ی اجراکننده گان است و ما در این بارگاه الهی مان، خودمان را درگیر هیچ گونه عواقبی، به طور کلی، نخواهیم کرد و بالاخره این که این این MCN های ما فقط در مملکت گل و بلبل خودمان کاربرد دارد. لزا دوستان و اذناب خارج نشین ما می توانند کل این مطالب را اسکیپ بفرمایند. لابد از کلیه ی پیشنهادات اجرایی و کم خطر شما استقبال می شود. |
2005-12-20
1- ما امیدواریم یک آدم خیری پیدا بشود و این کتاب فوق العاده ی بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه را (که قبلاً هم گفتیم حاصل انتخاب و ترجمه ی فوق العاده ی آقای ابوالحسن نجفی است و انتشارات نیلوفر) به دست این خانم پیاده مان برساند تا حض وافری ببرد. شخصاً همین امشب آن داستان شبِ درازِ آقای میشل دئون را خواندیم و روح مان شفاف شد!
2- اتفاق های جالبی می افتد. آقای هرمس مارانای بزرگ فیلم معرکه ی آلیس دیگر اینجا زندگی نمی کندِ آقای اسکورسیزی را می بیند و دو سه روز بعد بی آن که نیت خاصی داشته باشد، دست اش می رود روی فیلم مرثیه ای برای یک رویا که با فاصله ی 30 سال از آن فیلم ساخته شده و تصادفاً خانم الن برنستاین در هر دو بازی می کند. هر دو فیلم های خوبی هستند و طرفداران خودشان را دارند. مرثیه ای... فیلم دهه ی اخیر است با تمام افکت های صوتی و تصویری و بازی ها و کولاژهای ام تی وی وار اش. دردناک است و درگیرکننده و جالب توجه. خانم برنستاین بازی ای می کند که در ظرف فیلم نمی گنجد و آشکارا توی ذوق می زند آن قدر که خوب است و اکتورزاستودیویی. موسیقی و صداهایی که بر روی اکستریم کلوزآپ ها میکس شده عالی از آب در آمده اما فکر اش را که می کنیم می بینیم همان یک سکانسی که خانم برنستاین و آن سرپیشخدمت آن رستوران، با هم دارند آفتاب می گیرند (در آلیس دیگر...) به تمام این دومی می ارزد. کاش الان این همه ودکا نخورده بودیم و یادمان بود که آلیس دیگر... را کدام پدرآمرزیده ای نوشته که این همه فوق العاده آن دنیای زنانه ی محض – در آن سکانس معمولی و بی نظیر – را نوشته است. یاد آقای کوندرا، دوست قدیمی مان، می افتیم و حرف هایی که درباره ی خنده ی رهاکننده ی خانم ها دارد و وقاحت و رکاکیت (ها؟!) کلامی زنانه ای که کاملاً غیراروتیک است و خنده ای که از پی اش می آید و روح زن وحشی را شاداب می کند. شاید هم در آن کتابی که درباره ی ماده گرگ درون زن ها خوانده ایم همه ی این حرف ها را. به هر حال مهم نیست کجا خوانده ایم، شاید هم همه ی این ها را این شب ها که ساعت 12 نیمه شب تنهایی از دفتر به خانه برمی گردیم و سیگاری از سر خسته گی رخوت ناک مان می کشیم، برای خودمان فلسفیده ایم. 3- آن روزهای دور که ما جوان بودیم و بیست و چند ساله و این خانم مارانای دوست داشتنی مان هنوز به دنیای ما نیامده بود، ساعات کار و استراحت و تفریح و خواب مان بدجوری قاطی بود. نیمه شب ها کار می کردیم و ظهرها می خوابیدیم و حین کار تفریح می کردیم. این روزها بیش تر از همیشه فکر می کنیم که دارد بین این چیزها مرزهای واضح و شفافی کشیده می شود. از وقتی جناب مارانای جونیور تشریف آورده اند، مطلقاً نمی توانیم کارهای مان را به خانه بیاوریم. این یعنی مرزبندی قاطع کار و خانه، یعنی اگر این جا هم می خواهیم بنویسیم، باید در همان ساعات کاری حل اش کنیم. به خانه که می رسیم جناب مارانای جونیور فول تایم توجه می طلبند تا جایی که گاه و بی گاه حسرت دقایق ظریف و لذت بخش و خلوتی را که با خانم مارانای دوست داشتنی مان داشتیم، می کشیم. می دانیم؛ همه این بی نظمی ها تمام می شود اما نظم جدیدی جای گزین می شود که ما داریم کم کم خودمان را برای اش آماده می کنیم. گاس هم کمی سخت مان باشد. خودمان را که می شناسیم. به جهنم هم بلدیم عادت کنیم و حال اش را ببریم. این روزها و شرایط تازه که جای خودش را دارد! (حالا باز این مارانای جونیور به تریج قبای اش برنخورد برود در فوتوبلاگش چوب در آن جای ما فرو کند!) Labels: سینما، کلن |
2005-12-13
البته تا جایی که ما می دانیم تا بحث ناموسی پیش می آید ما خودمان صلاحیت بحث را به جناب ونگز واگذار می فرماییم. اما جهت اطلاع شما دوست عزیزمان، اصولاً از این بالا ناموس همه از رشتی و مشهدی گرفته تا تگزاسی اش، همه یک جور است (البته آقای ونگز یک بار اعتراف کردند که مال چینی ها کمی تا قسمتی فرق دارد. یعنی فرق اش یک ور دیگر است) و خیلی نمی شود برای اش حرف در آورد. جز این شما خودتان برای خودتان حرف دربیاورید زیرا ما درباره ی ماکسیما جوک گفتیم نه رشتی ها! تازه باز آقای ونگز به تر می داند که در جوک ما حرفی از این نبود که آن ناموس رشتی در آن ماکسیمای کذایی چه کار می کرد. ما فقط گفتیم داشت 160 تا می رفت.
|
2005-12-10 1- آقای مارانای جونیور کم کم دارند با دنیای فانی شما آدم ها خو می گیرند و امشب افتخار دادند و به موقع به خواب رفتند و ما و خانم مارانای دوست داشتنی مان توانستیم بعد از مدت ها کنار هم بنشینیم و خیلی آرام و رمانتیک، فیلمی که دوست داشتیم ببینیم و لذت وافری ببریم. البته ما در این مدت کذایی خیلی هم از دنیای خصوصی و خلوت شعف ناک خودمان دور نشدیم و موفق شدیم به صورت سریالی و در چند شب (کار یک نفر و یک شب نبود که!) فیلم جسورانه و خوب تز که اولین فیلم آقای آلخاندرو آمن آبار است را مورد رویت قرار دهیم که درباره ی میل غریب انسان به خشونت و نمایش خشونت و دیدن آن است و با خودمان گفتیم خوش به حال آن رفقایی که همان وقت ها این فیلم را دیدند و آقای آمن آبار را کشف کردند و بعدها حال اش را بردند. این البته مال دوره ی PreJunior بود. (لابد باید توضیح دهیم که دنیای شما آدم های فانی به دو دوره ی قبل و بعد از تولد نیمه ی خدای کوچک ما، جناب مارانای جونیور، تقسیم می شود؟ هان؟!) در دوره ی postJunior اما واقعاً همت کردیم و در طی 8-7 قسمت، زیبای روز آقای بونوئل کبیر را دیدیم و خوب البته کمی یاد مزخرفات آقای تینتو براس خودمان افتادیم اما در مجموع به درک و ذوق اروتیک تصویری آقای بونوئل کلی غبطه خوردیم و بلافاصله برای ایشان حمدوسوره ی وافری خواندیم و گلاب به روی تان، یادی از جوانی های خانم کاترین دونو کردیم که البته در 60 ساله گی هم ماشاالله به قول آقای ونگز عزیزمان، دورت بگردمِ خوبی دارند. البته از حق نگذریم تماشای مرد خاکسترنشین آقای ران هاوارد، برای مان مثل دیدن این سریال های کیلویی تله ویزیون خودمان بود که آدم دوست دارد مصداق آن مثال ادب از که آموختی، از بی ادبان، بنشیند پای شان و هی غر بزند و ایراد بگیرد! خدا این بوکس را از هالیوود نگیرد که جماعتی از نان خوردن می افتند! برخلاف فوتبال که هرچقدر خودش شبیه سینما است، فیلم ساختن درباره اش معمولاً جواب نمی دهد، بوکس انگار آفریده شده برای این که درباره اش فیلم بسازند. از شاه کارهایی مثل گاو خشمگین تا سانتی مانتال هایی مثل راکی، تیکه ی یه میلیون دلاری و همین سیندرلامن. این ها همه را گفتیم تا برسیم به امشب که این فیلم استادانه ی مارتی خودمان، آلیس دیگر این جا زندگی نمی کند، را به اتفاق خانم مارانای عزیزمان و البته جناب آقای مارانای جونیور که البته ظاهراً به کم تر از گدار رضایت نمی دهند و پای این جور فیلم های دم دستی، چرت شان می برد، مورد مرحمت قرار دادیم و باز نتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و هی پاز می زدیم و کیف می کردیم و درباره اش با خانم مارانای مان گپ می زدیم و هی play می کردیم و مانده بودیم که این آقای اسکورسیزی چه استعداد غریبی بوده که هالیوود انگار آن قدر قورت اش داده که حالا باید از همه ی آن سکانس های باورنکردنی، فضایی و بی نظیر، کارشان برسد به دارودسته ی نیویورکی و هوانورد. آلیس دیگر... آن قدر درس های بزرگ بازی گری، فیلم نامه نویسی و کارگردانی در خودش داشت که مانده ایم چرا این آقای عموفرهاد ما در کلاس های فیلم نامه نویسی اش، ده بار این فیلم را پخش نمی کند و از ما دعوت نمی کند که تحلیل اش کنیم! 2- سر هرمس مارانای بزرگ همان طور که از روز ازل همین طور بوده، کتاب 21 داستان کوتاه از ادبیات فرانسه را با ترجمه و انتخاب بی همتای آقای ابوالحسن نجفی به جماعت اذناب و دوستان پیشنهاد می دهد. حالا ببینیم با این کار ما این کتاب به چاپ هشتم می رسد یا باز باید عین آن کافه ی زیر دریا برویم ببینیم در شهر کتاب میرداماد دارد خاک می خورد و ما هی حرص بخوریم. (البته حساب خانم 76 را جدا می کنیم که دختر حرف گوش کنی هستند) 3- این را یک راست تقدیم می کنیم به آقای بولتس (جولیای سابق) با آن حساب و کتاب های جانانه و اتودهای راه دورشان : می گویند رییس جمهور محبوب مان وقتی داشته دور کعبه طواف می کرده، می رسد به حجرالاسود و کله اش را می کند آن تو تا غرق ماچ و بوسه اش کند. ناغافل کله ی جناب احمدی نژاد در سوراخ مربوطه گیر می کند و هرچه ایشان سعی می کنند، کله ی مربوطه از سوراخ مربوطه بیرون نمی آید. احمدی نژاد دستپاچه می شود و فریاد می زند: خدایا غلط کردم! خدایا گه خوردم! منو نخور! منو نخور!! 4- شما البته باورتان نمی شود ولی این آقای ونگز عزیز تگزاسی را ما فقط چند بار که با جماعت نسوان زیر پتو نبودند، از آن بالا دیده ایم و هنوز ملاقات زمینی خاصی بین ما رخ نداده اما هیجان زیادی داریم تا یک بار بنشینیم باهم، حالا آقای الف هم اگر بود، سگ تو ضرر!، یک عرق مبسوطی بخوریم و روح مان را صیقل دهیم. این را هم صاف و دربست برای ایشان از همین جا حواله می کنیم: به رشتیه می گن دیروز زنتو تو یه ماکسیما دیدیم که داشت 160 تا می رفت. رشتیه میگه: اووو! این که چیزی نیس ماکزیما 200 تا هم میره! 5- خاله مکین و عموسانسوریِ جناب مارانای جونیور! لطف کنید و پنج شنبه شب تشریف تان را بیاورید منزل ما! (عمراً تا حالا از این جا مهمان دعوت نکرده بودیم ها!) باقی رفقا، دوستان و اذنابی که مشرف به حضور جناب مارانای جونیور نشده اند، می توانند پنج شنبه شب برای عرض تبریک و دست بوسی آن جناب مشرف شوند. اشکالی ندارد! 6- خداوکیلی این جناب مارانای جونیور یک وقت هایی یک قیافه هایی به خودشان می گیرند که ما که خودمان استاد دیپرشن و غم و اندوه ناشی از دغدغه های وجودی و هستی و این حرف ها هستیم، کم می آوریم. 7- دخترم! ما علی رغم تمام توانایی های الهی مان، نتوانستیم لینک راز داوینچی را برای تان پیدا کنیم. این را گفتیم که یکی از همسایه ها یاری کند. 8- خانم پیاده ی عزیز! لطفاً آدرس دقیق تر بدهید دخترم. این جناب مارانای جونیور همین طور دارد آستین های اش را می کاود. دیروز داشت توی کمد اش دنبال اش می گشت! 9- ما فکر می کردیم جناب جونیور که تشریف بیاورند، از غلظت الکل خون ما کاسته می شود. اشتباه می کردیم! 10- سرمان شلوغ است. وقت روزنامه خواندن هم نداریم. وگرنه خیلی هوس کرده بودیم یک پکیج مهیج طنز آماده برای تان ردیف کنیم. Labels: سینما، کلن |